12/30/2004

بعد از مدتهای مدید اعصابم خورده امروز.. و واسه همین بعد از مدتهای مدیدی اومدم اینجا بنویسم چهار تا خط. ولی فکر نمیکنم یه خط هم بشه نوشت... خوب اعصاب خورده که باشه..به درک..
چهار تا خط شد؟؟ مجبورم یه کم عربده بکشم پس
آخه عربده هم شد کلمه..؟؟

12/11/2004

پریشب گیتاریست گروه پانترا کشته شد... به همراه سه نفر دیگه.. وقتی میان روی صحنه و برنامه رو شروع میکنن یه دیونه میپره وسط صحنه و 5 تا گلوله تو کله گیتاریست این بند هوی متال (که کارش هم خیلی درست بود) خالی میکنه.. بعدش هم سه نفر دیگه را میکشه.. بعد هم یکی را گروگان میگیره.. پلیس همون موقع میرسه و یه گلوله حرومش میکنه...
حیف بود... این خدای گیتار بود.. کارش حرف نداشت.. عجب آدمای روانی پیدا میشن واقعا...
به یادبودش همون چند ساعت بعد از مرگش.. توی پارکینگ همون محل حادثه.. کلی شمع روشن میکنن و آبجو و ماریجوانا میزارن کنار شمعها!!

12/01/2004

Jesus once said, "Let he who is without sin, cast the first
stone."
Then, since he was without sin, he started throwing
stones at everybody. Afterwards, everyone agreed this was
pretty unfair. That's why no one follows that rule today.

11/27/2004

فقط خواستم بگم حالا که تا اینجا اومدین اینجا را هم یه کلیک کنین.!...
Arabian Gulf

iPod ROCKS!! I'm loving it! God Bless Mr. Jobs' father's soul!! "Khoda Pedaresho Biamorze"!

11/24/2004

11/23/2004

Arabian Gulf

11/22/2004

من جدا به حس ششم ... تله پاتی...رویا و این حرفها خیلی اعتقاد دارم . بعضی وقتها هست که آدمها با زمان/مکان و یا با آدمهای دیگه تله پاتی برقرار میکنن. من شخصا خیلی این موارد برام اتفاق افتاده...در چند مورد که دقیقا خوابی که دیده بودم با تمام جزییاتش اتفاق افتاد (در یه مورد دقیقا فرداش..).در چند مورد دیگه هم خواب ها به طرز غیر مستفیم تعبیرشد.در یه مورد مادر بزرگ مرحومم خبر مرگ یکی از دوستانم را در خواب بهم رسوند.. و من یک هفته بعد در تماس تلفنی با ایران خبر را فهمیدم!!) . چند مورد تله پاتی هم برام اتفاق افتاده که خیلی تعجب انگیزناک بوده برام!!!
آخرین بار همین دو روز پیش بود.. نازینا رفته بود کنسرت داریوش.. من زنگ زدم رو گوشی موبایلش.. وقتی داشتم شماره میگرفتم یکی از آهنگهای داریوش اومد توی ذهنم... (الان هم هرچی فکر میکنم یادم نیست کدوم آهنگش بود). همون موقع که گوشی را برداشت دیدم داریوش خان داره همونی رو میخونه که من فکرشو میکردم!! حالا ما نفهمیدیم ما با داریوش یه لحظه تله پاتی داشتیم یا با نازینا.(با هیچکدوم). البته میدونم خیلیها میگن شانسی بوده و این حرفها.. شاید هم واقعا شانسی بود این یکی.!!!
ولی هرچی داد و بیداد کردم فایده نداشت.. چون اصلا صدامو نمی تونست بشنوه نازینا!!!

11/19/2004

چند هفته پیش هوس پلو مرغ کرده بودم. جاتون خالی یه قابلمه برنج پختم.. چه برنجی!! شور و نپخته و چرب!!!.. دیدم خیلی ضایع است.. چند بار با آب شستم برنج ها رو گفتم شاید شوریش کمتر بشه.. نشد که نشد.. آخرش هم مجبور شدم همش رو ریختم..
عوضش مرغش خوشمزه شده بود!
حالا امروز باز هوس پلو کردم.. نمیدونم ایندفعه چی از آب در بیاد!

11/15/2004

سلام..
عرضم به خدمت شما که طبق معمول چند وقتیه که وقت زیادی واسه هدر دادن ندارم... اشتباه نشه.. منظورم اینه که وقت زیادی واسه انلاین شدن نداشتم.. ولی خوب در عوض به طرق مختلف دیگه وقت هدر کردم. (بنده از وقت تلف کردن کم نمیارم). حجم درسها زیاد شده و من در عوض حسابی در درس خوندن تنبل شدم.. همین حالا که اینجا دارم جفنگیات تایپ میکنم یه پروگرام نسبتا مشکل دارم که باید تا پنج روز دیگه تحویلش بدم.. هنوز یه خط کد هم براش ننوشتم!! یا مثلا فردا یه امتحان نسبتا مشکل دارم که هنوز یه کلمه هم نخوندم!
حالا چیکار میکنم؟
اومده و کلی از وقت بنده را میگیره Halo2
جدا اونهایی که مثل من بازیهای کامپیوتری دوست دارن میدونن من چی میگم. این بازی آخر بازیه!!! مخصوصا وقتی با بقیه بصورت زنده بازی کنی..
یا مثلا هزار و یک کار الکی دیگه که حالا گفتنش هم فایده نداره..
در این مدت پیشرفتهای زیادی داشتم!! مثلا خیلی کم اخبار میخونم یا گوش میدم.. چون اعصابم خورد میشه.. فرقی نمیکنه مربوط به ایران باشه یا امریکا.. هر دوتاش اعصاب خورد کنه.. واسه همین فعلا یه مدتیه که بیخیال این چیزها شدم.. البته نمیدونم چقدر دوام داشته باشه.. اگه مثل کارای دیگه ام باشه که چشمم آب نمیخوره.. یکیش همین سیگار کشیدن.. 8 ما سیگار نکشیدم و کلی هم پز دادم... حالا باز دو سه هفته اییه که سیگار میکشم.. همه اش هم تقصیر همونیه که خودش میدونه!!!!! (اینم یکی دیگه از پیشرفتهام بود).
راستی من تا چند روز پیش نمیدونستم ماه رمضان بوده.. سر کلاس یه خانوم آمریکایی ازم پرسید که الان واسه شما رمدانه؟ من هم که اصلا به فکر ماه رمضون نبودم هی فکر کردم رمدان چیه (میدونستم اینا به رمضان میگن رمدان. اما اون موقع اصلا به یادش نبودم) .. بعد از چند دقیق تازه دوزاریم افتاد چی رو میگه.. گفتم آره . فکر کنم.. خلاصه اینکه عید همه مبارک..ما که روزه بگیر نیستیم ولی خوب تبریک گفتن عید را دوست داریم!حالا هر عیدی میخواد باشه. اتفاقا دیشب تو خواب کلی زولبیا بامیه خوردم.. الان چند سالی هست که زولبیا نخوردم.. یادش بخیر... چه خوشمزه بود ولی!! به این میگن رویای شیرین.





11/11/2004

A Romanian judge is accused of taking off more than her judicial robes
قاضی هم قاضی های قدیم

11/03/2004

متاسفانه جرج بوش انتخابات امریکا را برد... اینقدر ناراحتم که حرفی واسه گفتن ندارم!!! خیلی مسخره است که احمقهایی مثل جرج بوش و دار و دسته اش در4 سال آینده دنیا را از اینی هم که هست خرابترخواهند کرد. واقعا خجالت آوره.. ریاست جمهوری که هیچ.. اکثریت سنا را هم گرفتن.. یعنی دیگه ول معطلیم! ...

10/21/2004

شدیدا از این مازیلای فایر فاکس خوشم اومده.. خیلی پرقدرتتر... مطمثن تر.. سریعتر و با امکاناتی بیشتر (همون پرقدرتتر!) از اینترنت اکسپلورر هستش.
والسلام

Deep Thoughts

If you lose your job, your marriage and your mind all in one week, try to lose your mind first, because then the other stuff won't matter that much!

10/19/2004

سلام...
من خیلی وقته که نوشتنم نمیاد..کلی حرف واسه گفتن دارم و درعین حال هیچ حرفی هم واسه گفتن ندارم...
بی آر بی!!!

9/26/2004

شده تاحالا کلی حرف واسه زدن داشته باشی ولی حوصله تعریف کردنش را نداشته باشی؟؟ یا نه..حوصله تایپ کردنش را نداشته باشی؟؟
شده یا نشده.. به من مربوط نیست..فقط اینو میدونم که من فعلا اینطوریم...
اونایی هم که دلت میخواد باهاشون الان حرف بزنی...نیستن..مثل همیشه.. راستی.. تکراری بود؟؟ به درک..
ولی رو هم رفته. شب خوبی بود

9/13/2004

خوب... ایوان مخوف هم داره میاد طرف ما!!! باید آخر هفته ای جمع کنیم بریم یه جای دیگه تا این بیاد و بره! !
کی بود میگفت زندگی یکنواخت شده و از این حرفها!!اینم هیجان...

9/11/2004

salam
man inja fonte farsi nadaram!
faghat ye soal:
be nazare shomaha 24 salegi baraye farar ziadi dir nist?!
NZ

9/07/2004

This just in. The Russians are holding a rally to protest the the terroristacts. Hearing this, the terrorists replied, "We had no idea you found ourterrorism so objectionable. We thought you were into it. We're sorry, we'll stop immediately." Boy I'm glad that's settled.
Peace Ouch

9/05/2004

امشب اومدم خونه...مست وخراب
اولین جایی که رفتم.. وبلاگ نازینا..راستی! اومدم بنویسم خونه نازینا.. ولی پشیمون شدم.. آخه وبلاگ که خونه آدم نمیشه.. اگه اینطور بود قدیمیا میگفتن هیچ جا خونه آدم نمیشه غیر از وبلاگ...
ولی
..
دلم گرفت...بعضی وقتها دل گرفتن هم یه حسیه واسه خودش.. بعضی وقتها دل گرفتن حس بدی نیست.. اگه بری تو عمقش!
خلاصه...
دلم خواست با یکی حرف بزنم.. ولی هیچکس نیست... یعنی بیشتر وقتها اینجوریه.. هیچ کس نیست.
پس تا بعد...

....

9/04/2004

سهلام!
امروز من به طرز عجيبي شارژم!
يعني نه مستم!نه چيزي کشيدم!باور نميکنين بياين بگردين!
گفتم بيام اينجا يه چيزي بنويسم!
چون که هر هزار سال يک روز پيش مياد که من حالم بدون کمکهاي جانبي اوکي باشه!!!
و به نظرم رسيد يه موزيک به دردبخور بذارم اينجا!
واي دارم تصور ميکنم قيافه فرشاد رو وقتي مياد اينجا!
البته من نميدونم چرا فرشاد اينقد مهربونه..هر کاري من ميکنم فقط ميخنده!
اما قيافش بامزس!اولش نيشش وا ميشه ميخنده بعد تو دلش ميگه ديوونه خانوم!
ميگي نه؟! بيا کامنتشو بخون!

NZ

9/03/2004

عمه.... دلم برات تنگ شده.. عمه جان!!

8/29/2004

دارم فکر میکنم که کاری مسخره تر از وبلاگ نویسی هم وجود داره واقعا؟؟
اون زمونا که ما تازه وبلاگ نویس شده بودیم همش بیست تا و نصفی وبلاگ فارسی بیشتر نبود!!
بعدش یهو وبلاگا مثل قارچ زیاد شدن و مثل یه درخت لوبیای بزرگ رفتن تا اون بالا بالاها.. اونقدر بالا که معاون رثیس جمهور یه کشور هم وبلاگ نویس شد...
یاد دوره بیست تا و نصفی به خیر... واقعا صفایی داشت وبلاگها..همه خودشون بودن... آخه کسی کسی را نمیشناخت که بخواد به خاطرش کج و معوج بنویسه!!
حالا همه.. یا حالا همه نه.. اکثرا.. کج و معوج نویسن...
واسه همین هم ..چون همرنگ جماعت شدن(به خاطر رسوا نشدن) تو رگ و ریشه ما بوده و هست.. به سلامتی هرچی آدم کج و معوج نویسه.
و واسه اینکه حق اقلیت هم ضایع نشده باشه..
به سلامتی هرچی آدم کج و معوج ننویسه!
و مهمتر از همه راستیها و ناراستیها...
به سلامتی همه آدمهای مست...
و مهمتر از همه آدمهای مست
به سلامتی همه گلهای بنفشه..

8/25/2004

چند وقته دارم فکر ميکنم مامانم اينا چرا اسم منو نذاشتن بنفشه؟!!!
موهاي بنفش هم عجب به ما مي آيد!
به خودمان عاشق شده ايم!
NZ

8/10/2004

فرصتی نیست!! نه
.

باز رفتی تو غیبت صغری؟؟؟

8/05/2004

چقد امروز هوا گرمه!!
بارون هم نمياد!
فرشاد هم سرکاره!
موبايلشم خاموشه!
نه نه نه نه!
خدا مرگم بده يه موقع فک نکنه کسي فرشاد خودش خاموش کرده موبايلو!
نـــــــــــــــــه!
شارژش تموم شده!!!!!
آره خوب!
منم که خوابم!
اين وبلاگ قرار يود تند تند آپ ديت شه!!!
فرشاد که ماشالله ماشالله سرش گرمه!!!!!
يعني نه اينکه فک کنين سرش به کار گرمه!!!
موبايلش هم خاموشه
چون که شارژش تموم ميشه!
آره خوب!!!
منم که مثلا امتحان دارم !
بدتر از همه اينا اينه که من يه دوست بي خيال دارم
که ما باهم واسه امتخانا درس ميخونيم!
امروز هم رفتيم استخر!
خوب هوا گرم بود!
ما هم گفتيم ميريم يه ساعت بعد ميشينيم درس ميخونيم!
يه ساعت شد شيش ساعت!
بعدش هم خوب خسته بوديم
گشنمون هم بود!
بعدشم هم ديگه حس درس خوندن نبود!

حالا هر موقع فرشاد از سر کار برگشت و امتحاناي من تموم شدو هوا دوباره سرد شد قول ميدم که اينجا هر روز آپديت شه!

فقط فرشاد جونم تورو خدا نري با دختر خالشم هم دوست شي!!!!!!
NZ

7/23/2004

آکواریوم عشق
دیشب رفته بودیم رستوران یکی از این کازینوها به صرف شام!! این رستوران یه ضلعش کامل آکواریومه.. یعنی یه دیوار شیشه ای که اونطرفش ماهی و کوسه و خرچنگ دنبال هم میزارن و اینطرفش ملت نشستن غذا میخورن... من اتفاقا یه پیشنهاد داشتم که به موقع اش به مسثولان اون رستوران میگم!! که منوی غذاشون بشه اون اکواریوم... منوی زنده.. (یه پرس کوسه با یه مشت پای خرچنگ واسه من بیارین!!)!!
خلاصه اینکه ما دیشب رفتیم اونجا غذای بخوریم... در حین غذا خوردن متوجه شدیم که یه غواص از اون بالا داره میاد پایین کف آکواریوم.. و یه غواص دیگه هم به دنبالش!! دو تا غواص رسیدن کف آکواریوم.. و شروع کردن به باز کردن یه چیزی که بعدا معلوم شد یه چیزی مثلا مثل یه تیکه بزرگ پارچه میمونه!! کم کم توجه ملت به این دو تا غواصه جمع شد که چیکار دارن میکنن... بعد از چند دقیقه اون پارچه را چسبوندن به شیشه آکواریوم.. روش بزرگ نوشته شده بود:
Angela, would you marry me?
به چند ثانیه نگذشت که جیغ فرشته خانوم از یه چند تا میز اون طرف تر بلند شد که اوه مای  گاد و از این صحبتها!!! و ملت هم همه شروع کردن به کف زدن!!من نفهمیدم که طرف بله را گفت یا نه! ولی به نظرم خیلی کار پسره جالب اومد.. جدا ملت عجب خلاقیت هایی دارن !! مثل همون یارو که سیندرلا خانوم میدونه!!!! 
خلاصه اینکه جالب بود!!
بگذریم...
 راستی...مرسی نازینای عزیزم که همیشه منو یادت هست.. جدا مرسی...

7/22/2004

 
 
 
 
 
تولدت مبارک فرشاد جونم
 
 
 
پ.ن. ايشالا امسال هموني که بهت گفتم!!!!!
 
امضاء : نازينا

7/19/2004

 

ميگه من حاضر نيستم حتي با هيچ سوپر مدلي عوضش کنم!

ميگم نميتونم بفهممم!

ميگه اونقد عشق و اطمينان بهم داده که پرم ...خوشبختم

لبخند ميزنم....مرسي خداي من...تو چقد بزرگي...تو چقد عادلي...تو چقد رئوفي

 کشت منواين Im mobile !!!!

!NZ-Baanu



7/13/2004

چه دنياي نامهربوني...
NZ

7/04/2004

من مستم.. ولی فکر کنم هنوز هستم!
اول اینو بگم که کاش این کلید بک سپیس روی کیبورد کامپیوتر وجود نداشت.. .اونوقت افکارم یه راست از رو ذهنم میریخت تو وبلاگم.. بدون دستکاری های بی فایده و بعضا مزخرف!!
دوم اینکه شدیدا احساس میکنم که از زندگیم لذت میبرم ولی در عین حال شدیدا احساس میکنم که از زندگیم راضی نیستم و اساسی یه سری کمبود دارم... درنهایت به این نتیجه میرسم که خودم هم نمیدونم چه مرگمه..خوشم یا ناخوش! که البته اینو نمیشه اسمش را گذاشت نتیجه گرفتن!! در نهایت به بی نتیجه گی میرسم که خودم هم نمیدونم چه مرگمه... آره اینطوری بهتره انگار!
حالا از این صحبتهای بی نتیجه که صرفنظر کنیم.. هوای اتاقم خیلی گرمه..

7/02/2004

تسليم
آروم
رها....
NZ

6/28/2004

اول بگم که من الان يه چيزي توي مايه هاي دق هستم!!!!
دارم سکته ميکنم!کلي فکرو خيال زد به سرم....فکر کردم گواهي پزشکي ببرم بگم تنونستم بيام!بگم تصادف کردم!.....
اما آخرش چي؟!
حال ميکني فرشاد خان؟! شدم مث تو!واقعگرا!!!!!!
اگه شعور داشتم همون پارسال عوض اينکه بليط يه سره بگيرم برم ايران دادم بودم اين امتحاناي کوفتي و تموم شده بود!!!!
به قول تو خاک بر سر سلولاي خاکستري خاکبرسري!!!!!!
فردا صب وقتي تو خوابي من دارم يکي از مهمترين امتحاناي عمرم رو مينويسم!
اي خـــــــــــــــــــــــد ا!!!!


من يه آهنگ خوشکل کشف کردم!يادم بنداز واست بذارم گوش کني!درضمن وسط مرداد عروسي يکي از دوستان قديميه!همين امروز فهميدم!
جاي ما خالي!!!!!

NZ

6/26/2004

سلام!!!
من خوبم.. چند وقتیه که یه کم زیادی گرفتارم!! امشب هم بعد از شونصد سالی کله ام داغ شد اومدم اینجا یه کم حرف بزنم...
نازینا هم که معلوم نیست کجاست!! البته حتما اون هم همینو به من میگه... ولی این حکر بی معرفت تموم میل های منو میخونه فکر کنم.. آره؟؟؟؟
من دلم میخواد با یکی حرف بزنم... ولی هیچکس نیست... همیشه هروقت "من" دلم میخواد یه کم با یکی حرف بزنم.. "یکی" پیدا نمیشه!!!
Always STRONG....
I made the word ALWAYS, Storng. Or should I say, Blogger did! go find out how! Or don't, I mean, who cares! as long as it is ALWAYS STRONG!!!

6/25/2004

من خيلي خيلي زياد زياد دلم ميخواد که بچه داشته باشم!
دليلشو حوصله ندارم تايپ کنم!
NZ

6/24/2004

سه تا راه دارم:
ـ خود کشي
ـ گذاشتن بمب در ساختمان دانشگاه
ـ درس خوندن!!!!!

پ.ن. من و فرشاد يعني تفاهم کامل! جدا ما توي همه چي تفاهم داريم حتي فوتبال!

Give me a whisper
And give me a sigh
Give me a kiss before you tell me goodbye
Don't you take it so hard now
And please don't take it so bad
I'll still be thinking of you
And the times we had… baby

NZ

6/14/2004

فـــقــــط فرانسه!
فقط فابين بارتز!


چهار سال پيش درست همين روزا ...بهار..خرداد...بارتز!

NZ

6/10/2004

اومدم واسه اون پست قبلی کامنت بزارم... ولی نتونستم... آخه میدونی.. بعضی وقتها یه حرفهایی هست.. یه احساساتی هست.. که جای هیچ بحثی نداره.. هیچی نمیتونی درباره اش بگی.. من هم هیچی نمیگم..یا نه.. نمیتونم بگم... کلی حرف سردرگم اومد تو ذهنم.. هزار بار اینجا نوشتم و پاک کردم الان..آخرش هم میدونم بی خیالش میشم.. یعنی شدم!

فقط نمیدونم وقتی پست قبلیت رو خوندم..بدون دلیل خاصی شاید.. این اومد تو ذهنم و ول کن هم نیست...
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه


من سرم داره ميترکه!
!گيجم يه جورايي
و اين قصه سر دراز دارد...
خدا عاقبت من و با اين هفته آخر خرداد هر سال به خير کنه!



Some hearts are diamonds
some hearts are stone -
Some hearts arr diamonds
some hearts are stone

Some days you're tired of being alone

Some hearts are diamonds.

NZ

6/06/2004

ديدي تعطيلات من تموم شدوهيچي درس نخوندم!
NZ

6/03/2004

5/30/2004

The Day After Tommorow

آب دستتونه بزارين زمين برين اين فيلم رو ببينين.

5/26/2004

5/24/2004

نچ نچ نچ نچ!
چي فکر ميکرديم چي شد!
کي بود ميگفت وقتاي بي کاريش با اين چت ميکنه؟
حالا ببين چيا که گوش نميده!!!!
نچ نچ نچ نج!

امضا : NZ

5/23/2004

به يه نفر قول دادم که نگم تولدش مبارک.. منم نميگم تولدش مبارک!!!

مزاحم تلفني شدن کــــول ترين کار دنياس!
هي زنگ بزن و هي قطع کن!
آي حال ميده!
خواهرم ميگه من 50 سالم هم بشه ;همچنان ادامه ميدم به اين کار.
همين!
درضمن پست قبلي يه چيزي تو مايه هاي معرکس!

امضاء : نازينا

شو شو ، ای خواب خوب خوشبو
شو شو ، لبخند ناز تو كو ؟
I luv u ... I luv u ... I luv u
آهِِ تو دنباله باد ، درد سپیدارِ غریب
خنده ی آفتابیِ تو ، رقصِ قبیله ی نجیب
لحظه به لحظه تازه شو ، به وزن شیرینِ غزل
در این ترانه تن بشوی ، صاحب كندوی عسل
كندو ، كندو ، چراغ جادو
I can Do, We can Do..
We hold a candle to ..
شو شو ، ای خواب خوبِ خوشبو
شو شو ، دوباره چیزی بگو
I luv u ... I luv u ... I luv u
زن باید شبیهِ تو باشه،كه نیست !
من باید خرابِ تو باشه، كه هست ، كه هست
خواب مثل تو خوشبو نبود ، پرید
دل مثل آئینه در بست ، شكست ، شكست> شكست
كندو ، كندو ، چراغِ جادو
I can Do, We can Do..
We hold a candle to..
كفش های نارنجی تو ، زیباتر از خودِ غروب
اهل كجای بندری ، كجای آفتابِ جنوب
شبیه خاطره نیستی ، حوصله سر نمی بری
از خواب و از رویا سری ، حتی خوش سلیقه تری

كندو ، كندو ، چراغِ جادو
I can Do, We can Do..
We hold a candle to..
شو شو ...
«شهيار»

5/16/2004

How do you make your girlfirend scream while having sex?
Call her from where you are! :P

We gave you a chance
To water the plans.
We didn´t mean that way
Now zip up your pants.

NZ

5/10/2004

سام عليک!

امروز داشتم يه مقاله راجع به هديه تهرانی ميخوندم ،سوال کرده بودن ازش ،توی زندگی واقعی هم همونقدر که توی فيلم قوی و مغرور و اينايی ،همون تریپی هستي؟!

ايشون جواب داده بودن: بعله! من از ۱۳ سالگی روی پای خودم واستادم و از بابام پول نگرفتم!!!!!!

خواهشا ميخوام بدونم يه دختر ۱۳ ساله ،اونم تو ايران ،چه غلطی ميتونه بکنه؟!

زت زياد!
امضاء : نازينا

5/09/2004

پارسال اين موقع من ايران بودم! و عجيب اينکه اصن دلم نميخواد ايران باشم!يعنی هرچی فکرشو ميکنم،هيچ جوره دلم نميخواد! عجيب نيست فرشاد؟!

عکس رو دوست ندارم....نوشتن رو هم ديگه دوست ندارم...توی گذشته ها غوطه خوردن رو دوست ندارم....«درگذشته به دنبال آن لحظه های ناب گشتن،آشکارا به معنای آن است که آن لحظه ها،اينک،وجود ندارند.

آتشی که خاکستر شده،عزيز من آتش نيست ـ حتی اگر داغ داغ باشد.»



همه قشنگی زندگی توی اين روزمرگی و بالا پايين رفتن هاست....نه آقای بهروز وثوقی؟!

راستی داشتم فکر ميکردم،ما اگه بچه دار شيم،فکر کنم هنوز دنيا نيمده واسش يه وبلاگ باز کنه بابا جونش!بعد هم يه قالب خوشکل واسش درست ميکنی....بعد من هی غرغر ميکنم که قالبش به درد نميخوره!بعد ازکلی يه قالب درست ميکنی و ميذاری رو وبلاگ بچمون...بعد هم من ميگم مثلا بچس دلش ميخواد از اون شکلکا داشته باشه،تو ميگی نه بچمون جواد ميشه بزرگ شه:((!!!!!يعنی ترجيح ميدی بچه مون عقده ای شه اما جواد نشه!!!!!!بميرم الهی واسه بچم!

راستی امروز روز مادره اينجا!منم دارم فکر ميکنم چرا من بچه ندارم !!!!!!

But in the end
It doesn’t even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn’t even matter

حرف زياد زدم!قربون شما؛)

امضاء : نازينا

5/05/2004

امروز پس از خواندن وبلاگ حسین درخشان به این نتیجه رسیدم که فتوبلاگ راه بندازم.. !!
چرا زودتر به فکرش نیفتادم؟

4/25/2004

ملت شریف و عزیز...
لطفا به نصایح این بنده حقیر گوش داده و در مجالس مهمانی و جشن تولد کمتر مشروب خواری کنید تا مثل بنده دجار خونریزی معده نگردید...و یک روز تمام زندگیتان را در بستر مریضی به هدر ندهید...

4/20/2004

«به نام او» ؛)

داشتم فکر ميکردم وبلاگمم رو آپديت کنم،بعد ياد اين افتادم که فرشاد گفته بود زودتر آپديت کن چون که.....
من فکر کنم اگر من و فرشاد بچه دار شيم،بعد من بچه مو بغل کنم ماچش کنم قربون صدقش برم(چقدر هم که من ارواح عمه م قربون صدقه ميرم!،البته بچمه خوب!) بعد حسوديش شه فرشاد به بچه و بچه رو بذاره توي گاز که بچه من بميره!
قاتل!!!!!!!
به همين دليل من آپديت نميکنم که بعدا بچه منو نذاري تو گاز!

ديگه چي ميخواستم بگم؟!
آها!
آب انگور+آب گازدار+آبجو رو قاطي کردم خيلي خوش مزه شده!
به قول خواهرم چي چي( همون به سلامتي خودمون)!

امضاء : نازينا

4/16/2004

من خيلي وقته قراره بيام اينجا بنويسم! اما نميدونم چرا هي نميشد!
الان هم ميخواستم راحع به فرشاد و خودم بنويسم!يعني از اون اول كه با هم آشنا شديم!
اما يه جورايي اينجا حس غريبي ميكنم!
توي كامنت دوني بهتر ميتونم هارت و پورت كنم!اما الان مث اين دختر خجالتيا(چقدر هم كه در مورد من صادقه اين كلمه!!!) روم نميشه!
حالا من چي بنويسم؟

خواهرم گفت بنويس : اصفهان رو يه دور بزني تموم شده!



امضاء:نازينا

4/14/2004

اين وبلاگ از اين به بعد تند تند توسط من آپديت ميشود!

امضاء:نازينا

4/06/2004

کمی شاعرانه:
احساساتم جریحه دار شدن!!!

4/03/2004

April Fools Day
برگشتم. یعنی جایی نرفته بودم که حالا برگشته باشم!... فقط شوخی روز اول آوریل بود...!!!

4/02/2004

اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم...

پس از حدودا سه سال(یه چند ماه کمتر) وبلاگ نویسی وقت خداحافظی با سخنان مربوط و نامربوط فرا رسید...
هدف از نوشتن این وبلاگ گفتن یه عالمه حرف مفت به همراه یه چند کلمه حرف حسابی بود.
سال اول وبلاگ نویسی حال و هوای دیگه ای داشت که زمین تا آسمون با حالا فرق میکرد... دیگه حال نمیکنم نه با وبلاگ نوشتن نه با وبلاگ خوندن..
به عنوان آخرین نوشته میخوام یه چند تا آرزوی وبلاگی دارم که اینجا بگم و زود برم...
آرزومندم که ابوالبلاگر حسین درخشان بشه رثیس جمهور(به آرزوش برسه).. حداقل ما وبلاگ نویسها در حکومتش یه کاره ای میشیم در آینده...
آرزو میکنم پینکفلویدیش زودتر کارش درست بشه از ایران بیاد آمریکا چپ و راست ماهگرد و روزگرد ازدواجشو جشن بگیره ( که آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم خورشید خانوم کار آقای همسرش درست بشه که زودتر بیان آمریکا ( آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم نازینا زودتر کتاب شعرش چاپ بشه که آرزوش برآورده بشه( و اون یکی آروزش هم که خودش میدونه کدوم را میگم هم برآورده بشه!!)
آرزو میکنم ساقی صاحب صندوقخونه زودتر اون گمشده اش را پیدا کنه (تا کلی آدم به آرزوشون برسن...آخه همه آرزو دارن بدونن کیه اون گمشده ).
آرزو میکنم ....
میخواستم بنویسم بقیه اش را بعدا میگم.. یادم افتاد پست آخره.. دیگه بعدی وجود نداره.. پس بیخیال بقیه اش میشم..
خداحافظ...

3/26/2004

امروز عصر سر کار بودم که دیدم تلفنم زنگ زد... همسر دوستم بود...
-سلام من تیشا.. همسر دیوید
سلام..چطوری.. خوبی؟ دیوید کجاست؟
-سر کار.. گوش کن.. امشب دیوید سر کاره... میتونی یه جا من رو ملاقات کنی؟!!
(من با حالت مشکوک!) من الان سر کارم.. تا هشت شب کار میکنم.. چیکار داری؟
-هیچی.. میخوای به دیوید بگی؟؟
-چی را بگم؟
-که من تلفن زدم بهت؟؟
دیگه اینجا بود که برق سه فاز از کله ام پرید...
گفتم: واسه چی میخوای منو ببینی؟ کاری داری؟ اتفاقی افتاده؟؟؟
-نه .. همینطوری گفتم وقت داری بریم با هم بگردیم!!!!
حس گناه..ترس..تنفر...همه در یک لحظه خراب شد رو سرم...
گفتم.. خیلی متاسفم.. من نمیتونم... من اونطور آدمی نیستم که تو فکر میکنی!!!
یهو زد زیر خنده... گفت: سر کارت گذاشتم!!!(یه همچین چیزی!)
دوستم گوشی را گرفت.. گفت سلام!!! خانمم داشت باهات شوخی میکرد.. و بلند بلند خندید..
کفرم در اومد.. گفتم اصلا هم خنده دار نبود!!! باز خانمش گوشی را گرفت گفت میدونم شوخی بیجایی بود..معذرت و از این حرفها..گفت داریم با دیوید میریم نایت کلاب گفتیم تو هم بیای...
هم لجم گرفته بود.. هم خنده ام گرفت.. چه زن خل و چلی داره!!!
خلاصه رفتیم.. خوش گذشت
راستش ما ایرانیها هیچوقت شوخیهای این مدلی با هم نداریم!! داریم؟؟ ولی این آمریکاییها مثل اینکه دارن...
پس به من حق بدین اگه اینطوری رفتم سر کار!!

3/16/2004

ساعت از دو نیمه شب هم گذشته... هوای محشر اواخر فروردین..
همون نسیم خنک و ملایم که پوست صورتم را نوازش میده...صدای بلبل که عالی داره با خوندنش بهم حال میده... بوی خاک و شکوفه .. نور زیبای مهتاب ...مزه ترش آلوچه های توی باغ که هنوز زیردندونام مونده... طبیعت داره با تموم قوا بهم حال میده!
دارم قدم میزنم.. نصف شب.. توی اون کوچه باغ... نزدیک باغ محسن.. مستی ترس و نگرانی را کاملا از بین برده.. عمرا اگه هوشیار باشم و تنهایی پیاده برم تو اون کوچه باغها قدم بزنم... مستی شدیدا داره بهم حال میده.. ... مستی و طبیعت. از اون وقتهاست که دلم میخواد تا ابد به این قدم زدن ادامه بدم... .... فقط صدای بلبل میشنوم و صدای شرشر جوی آبی که پا به پای من تو اون کوچه باغ داره میاد....
و این صحنه به دفعات زیاد تکرار شد.. اما هیچوقت تکراری نشد.. همیشه حسش تازه بود.. همیشه عاشقش بودم..و هردفعه هم دلم میخواست قدم زدنم تا ابد ادامه داشته باشه..


3/12/2004

آخ ابروم درد میکنه
هیچی بدتر از این نیست که خواب باشی.. بعدش یه غلت بزنی.. بعدش ابروت محکم بخوره به لبه تیز دیوار (سه گوشه دیوار و پنجره).. بعدش درد شدیدی که تا مغز کله ات تیر میکشه از خواب بپروندت.. ولی از زور خواب به درد توجه ای نکنی... صبح پاشی ببینی ابروت شکافته.. بالشت خونی شده.. ابروت درد میکنه..
یه دفعه دیگه هم چند ماه پیش همین بلا سر دماغم اومد!!!
آخ ..ابروم...!!!

3/08/2004

مازوخیست؟
به تازگی شدیدا از نگاه کردن به اخبار.. مخصوصا سی ان ان.. اعصابم خورد میشه.. از وبلاگ خوندن هم اعصابم خورد میشه.. ولی باز هم وبلاگ میخونم.. باز هم اخبار میبینم...
سیگار را که ترک کردم.. اگه میشد این دو تا چیز را هم ترک کنم خوب میشد.. جدا از اراده خودم کیف کردم! بعد از دوازده سیزده سال سیگار کشیدن..یه روز از خواب بیدار شدم و گفتم دیگه سیگار نمیکشم..چون دیگه ازش لذتی نمیبرم.. ترکش کردم.. به همین راحتی.. !! دمت گرم فرشاد!
از کجا به کجا رسیدم!! مازوخیست بودن چه ربطی داره با از خود متشکر بودن؟؟؟ ربطش اینه که جفتش واسه سلامتی مضره !!

3/02/2004

الان 4 سالی میشه که من واسه عزاداریهای محرم ایران نبودم... هرسال میرفتم...مخصوصا هفت هشت سال پیش که جمعمون با برو بچه ها جمع بود.. راستش من از این عزاداریها یه چیز را خوب فهمیدم... هیچکس واقعا واسه عزاداری نمیومد.. همه یا واسه تظاهر میومدن.. یا واسه شام شبش.. یا واسه دختر بازی و بعضا پسر بازی! یا واسه دورهم بودن با یه عالمه از رفقای دیگه (چون تنها ایامی هستش که کسی بهت گیر نمیده) که من خودم جزو همین دسته آخر بودم..
مصرف حشیش در این ایام سوگواری افزایش فوق العاده چشمگیری داشت... دختر بازی و البته پسر بازی(برای دخترها البته !) هم که حرف اول را میزد..
هرسال یه عده بخصوص از دوستان بودن که درست در ظهر عاشورا پس از خواندن نوحه معروفی ( که الان یادم نیست اسمش چی بود) از فرط گریه برای امام حسین غش میکردن.. قبل از غش کردن هم به دو رو بریهاشون یاداوری میکردن البته که "فلانی.. هوای منو داشته باش میخوام غش کنم".
وسط مراسم سینه زنی میدیدی بغل دستیت داره پرس و جو میکنه ببینه کجا امشب چلو کباب میدن! "بابا مردیم از بس برنج و قیمه خوردیم!"
برگزارکنندگان مراسم هم تنها فقط به فکر این بودن که مراسم با شکوه تر برگزار بشه... هرچقدر تعداد شرکت کنندگان در عزاداری یک محله یا یک هیئت بیشتر... پز و قیافه گرفتن برگزار کنندگانش بیشتر...
واسه من البته هیچی بهتر از دور هم بودن با بقیه رفقا نبود... خود بخود همه رفقا دور هم جمع میشدن.. احتیاج به برنامه ریزی قبلی و این دردسرها نبود.همه رفقای دور و نزدیک را یه جا میدیدی.. تنها ایامی هم که آزادی بسیار بسیار زیادتر از معمول داشتی همین ایام بود.. شبها تا صبح تو خیابونها قدم بزن..هیچ گشتی یا بسیجی جلوت را نمیگرفت... کنار خیابون وایسا حشیش بکش.. اینقدر خر تو خر بود که کسی گوشش بدهکار تو نبود...
این بود انشای من در مورد عزاداریهای ماه محرم...

2/24/2004

گزارش مراسم انتخاب برترين وبلاگهاي فارسي:
امسال دومين سالي بود که اين مراسم برگزار شد... و انصافا تمامي برندگان شايستگي برنده شدن را داشتن... هيات داوران هم واقعا خوب عمل کرد.. متاسفانه چون زياد وقت ندارم اسامي برنده ها رو سريعا خدمتتون عرض ميکنم و در فرصتي ديگر مفصل درباره اين مراسم صحبت خواهم کرد:
اسامي برندگان بهترين وبلاگها:بهترين وبلاگ انتقادي-اجتماعي: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ کميک: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ از لحاظ محتوا: سخنان مربوط و نامربوط!
بهترين وبلاگ سياسي: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ از لحاظ ساختاري- فني: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ مذهبي: ؟؟؟
بهترين وبلاگ ادبي: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ بي ادبي: سخنان مربوط و نامربوط
بهترين وبلاگ دنيا: سخنان مربوط و نامربوط
اينهم اسامي هيئت داوران:
1- خودم
2- فرشاد
3- نويسنده وبلاگ سخنان مربوط و نامربوط
4- باز هم خودم
متاسفانه نويسنده وبلاگ سخنان مربوط و نامربوط نتونست در مراسم حضور داشته باشه چون راه خونه اش دور بود به محل اجراي مراسم و باباش اجازه نداده بود که اين همه راه بره در مراسم حاضر بشه...اما خوشبختانه نماينده رسميش در محل حضور داشت که جوايز نفيس و ارزنده به ايشون اهدا شد...
اميدوارم در سال آينده شاهد حضور گسترده تر وبلاگ نويسان هميشه در صحنه در پيکار وبلاگ نويسي باشيم و مراسمي باشکوه تر از امسال داشته باشيم ...
به ياري خدا و با کمک مسئولان دلسوز و دوستان مهربان درآينده نه چندان دوري شاهد اجراي مراسم و مسابقات بيشتري مثل مراسم انتخاب زيباترين زيرشلواري وبلاگ نويسها.. مراسم انتخاب پرقدرت ترين کامپيوتر وبلاگنويسان..انتخاب بهترين نوشيدني هنگام نوشتن وبلاگ.. مراسم انتخاب خوشگل ترين وبلاگ نويسان.. و صدها مراسم جالب و مهم ديگر در اين زمينه خواهيم بود....

2/13/2004

اصغر آقا... اصغر آقا... اصغر بفرما!!!!
اينم واسه خودش يه مدل شاهکاره تو موسيقي ..

2/06/2004

آيت الله امامی کاشانی، خطيب نماز جمعه امروز تهران، گفت: در يک روزنامه صبح خواندم که عده ای به يکی از سازمانهای بين المللی نامه نوشته اند که در ايران دموکراسی نيست و شما در انتخابات دخالت کنيد؛ انسان چقدر متاسف می شود، آن هم در کشوری که اين قدر آزادی هست که در هيچ جا نيست.
عرض کنم که...!!! هيچي... واقعيت از اين بديهي تر؟ ديگه احتياج به توضيح نداره اصلا!!

2/03/2004

از وبلاگ هوشنگ و یادداشتهایش

همسایه ام در آشپزخونه را باز میکنه میاد تو.. "اون جوکه را شنیدی؟.. یه دونه لاکی بده بکشیم..." سیگارشو آروم میزاره دم دهنش و در همون حال یه عطسه میکنه..
من: "کدوم جوکه؟ شیکر ها اونجاست اگه میخوای بریزی تو چاییت!"
همسایه ام.." همون جوکه که".. کف آشپزخونه دنبال سیگارش میگرده..
من: "همون جوکه که؟ "حرفم را قطع میکنم و دستم را به سمت کابینت نشون میدم و میگم:" اونطرف افتاده .. زیر کابینت وسطی.."
همسایه ام.. دستش را دراز میکنه که سیگارش رو برداره .. "همون جوکه که مرده میره..." یهو به سمت من نگاه میکنه.." این لاکی هات افغانیه؟ مزه سگ مرده میده!"
من:"جوکت را بگو تو.. کاری به این کارا نداشته باش.. مرده میره چی؟" لیوان چایی را به طرفش دراز میکنم..
همسایه ام:" مرده میره مسافرت... راستی امروز اخبار رو دیدی؟" دستش رو دراز میکنه که فنجون چایی را از من بگیره..
من:" میره مسافرت.. بعدش؟" لیوان چایی را از جلو دستش میکشم... اون یکی دستم را آروم میارم بالا!
همسایه ام:". مرده میره مسافرت.. میره مشهد. تو اول بگو اخبار رودیدی امشب؟" دستش را میاره دنبال لیوان چایی ..
من:" ندیدم اخبار رو.. حالا دنباله جوکت رو بگو".. اون یکی دستم را آروم میارم بالا به سمت جیب پیراهنش!
همسایه ام: "خوب امشب که دیدی واسه منم تعریف کن. برق خونم قطعه لامصب.." باز هم دستش را میاره جلوتر که چایی را بگیره..
من:" اوکی.". لیوان چایی تو دستم گیر میکنه به دستش.. اون یکی دستم میره تو جیب پیراهنش و پاکت لاکی را که داره از من گلابی میکنه را از جیبش در میارم.. " بقیه جوکت را بگو.. "
همسایه ام: خجالت زده به من نگاه میکنه: "هیچی دیگه . یه مرده میره مسافرت.. میره مشهد.. بقیه اش واسه فردا شب"..دستش میخوره به لیوان چایی و میریزه به هیکلش..دستش را میکشه عقب و میگه"اووف.. سوختم.. مامان.. شت"!
من: "هرهر یخ کنی".. یه دونه لاکی روشن میکنم و دودش را فوت میکنم تو صورتش..!
همسایه ام هیچی نمیگه.. یه سرفه میکنه.. سیگارش رو تو لیوان خالی چایی خاموش میکنه.. یه نگاه جگر سوز به من میکنه.. دمش را میزاره رو کولش میره به سمت در..
من: کجا؟ بمون یه چایی دیگه!
همسایه ام.. نه برم .. میخوام برم یه پاکت لاکی بخرم!

2/02/2004

فقط اومده بودم سريع يه چيزي بگم برم. گفتم حوصله دردسر ندارم.. پس بيخيالش ميشم..

1/31/2004

دیدین بعضی وقتها میشه یه فکرایی میاد تو سرت که بعدش سرحساب میشی با خودت میگی خوبه که صدای فکرای آدم را کسی نمیشنوه!یا نه..خوبه که فکرهای آدمها بی صداست.. اگر نه میگفتن طرف دیونه است! خود من امروز از اون فکرها تو سرم افتاده بود..جهان بینی وارونه اسمیه که من دوست دارم روش بذارم...
حالا ممکنه با این طرز جهانبینی من حال کنین..ممکن هم هست به حالم تاسف بخورین بگین خدا شفاش بده.. واسه من مهم نیست..یا حداقل دومیش مهم نیست! اولیش خوب احساس خوبی داره! میشه گفت تقریبا همه لحظاتی تو زندگیشون پیش اومده که از خودشون سوال کنن واقعا از کجا اومدن.. راز خلقت چیه؟ از این سوالها..
خوب تو کتابهای معارف اسلامی و شبیه به اون میگن راز خلقت اینه که خدا را پرستش کنیم... خودشون هم یه جواب دندان شکن زودتر از اینکه سوال پیچشون کنی نوشتن: چون ما جزء هستیم و خدا کل.. جزء در کل نمیگنجد.. پس خدانگهدار.. سوال به سوال.. خوب منطقی هم هست..
من امروز تو مدتی کمتر از 2 دقیقه یه سری افکار جفنگ به ذهنم رسید و زود به یه فرضیه رسیدم که تصمیم گرفتم زودتر به اسم خودم اینجا ثبتش کنم تا یکی دیگه زرنگی نکرده!
اول داشتم به مکانیسم بدن و اینکه چطور این اعضا و ارگانهای بدن اینقدر با هم هارمونی دارن و بی نقص کار میکنن فکر میکردم.. و اینکه واقعا خدا کارش درسته... بعدش یهو فکر کردم که تازه ما اشرف مخلوقات هم هستیم.. چون فکر کردن بلدیم..بقیه موجودات زنده کره زمین هم که در خدمت ما هستن!
خوب.. شاید ما هم در خدمت یه سری از موجودات دیگه باشیم و خودمون هم خبر نداریم.. درست مثل موجودات زنده دیگه که در خدمت ما هستن و خودشون خبر ندارن! اصلا از کجا معلوم که ما خودمون منبع تغذیه (حالا این یه احتمالشه) موجودات برتر از خودمون نباشیم؟ نه خوب به عقل جور در نمیاد.. آقا کفر نگو! اینجا بود که به این نتیجه رسیدم که نظرم به عقل جور در نمیاد.. واسه همین ادامه اش را بیخیال شدم.. بعدش لجم گرفت که مثلا دوشنبه دو تا امتحان دارم و مثلا دارم درس میخونم اونوقت وسط این مصیبتها رفتم تو کار جهانبینی و این حرفها..
بعدش بود که به این نتیجه مهم رسیدم که خوبه که افکار آدمها بی صداست!
فقط نمیفهمم اگه خوشحالم که افکار ادمها بی صداست پس چرا اینجا نوشتمش.. شاید خدا را چه دیدید.. 400 سال دیگه یه همچین نظریه ای اومد.. حداقل به خاطر من هم که شده آدمهای آینده فکر میکنن که آدمهای قرن بیستم کارشون درست بوده! نه؟

Pictures from Hollywood!
همين الان تلويزيون داشت عکسهاي مريخ را نشون ميداد!! همين الان هم ظريفي اين جمله را گفت!!

1/30/2004

1/28/2004

دوستان.. با عرض معذرت.. اما من ميخوام يه مدت وبلاگهايي که دوست دارم و هرروز ميخونم را يه مطلب طنز در باره اشون بنويسم.. هر دفعه يکي.. اميدوارم دلخور نشن بقيه.. مطمثن باشين که خدمت همه تون ميرسم!!!
يا حق!

1/25/2004

یه چند روز دیگه مراسم ماردی گرا شروع میشه .. یادش بخیر دو سال پیش بود که با لامپ خدابیامرز و یکی دیگه از دوستان رفتیم ماردی گرا..کلی خوش گذشت.
توی این مال(پاساژ) نزدیک ما به مناسبت ماردی گرا برداشتن با شن این مجسمه های خوشگل را درست کردن.. مجسمه های شنی! خیلی قشنگن.. اینقدر قشنگ که آدم هوس میکنه خرابشون کنه!خراب کردن چیزهایی که زحمت زیادی برای درست کردنشون کشیده شده خودش کلی هیجان داره خوب!
جدا داشتم فکر میکردم اگه ایران بود باید چهار تا مامور دور برش میزاشتن که یه آدم بی مزه ای مثل من به سرش نزنه که با اولین چیزی که دم دستش میاد(مثلا کلید ماشین تو جیبش) محکم بزنه به صورت یکی از این مجسمه ها و بعدش هم چهاردست وپا بره وسط شنها دنبال کلیداش بگرده!
بهرحال خدا قسمت کنه برین ماردگرا را ببینین! مخصوصا آقایون! خوش میگذره.









1/24/2004

عمق فاجعه:به حضور جنابعالی عارضم که حالم خیلی افتضاحه.. مریضم یعنی.. قولنج کردم فکر کنم.. همون مرضی که ابوعلی سینا گرفته بود! الان هم یه پتو برقی انداختم رو کولم و نشستم اینجا دارم حرف نامربوط مینویسم! خدا بیامرزه ادیسون را که پتو برقی را اختراع کرد...

آقا یه عده دیگه از دوستان وبلاگ نویس هم هستن که به زودی قراره نظر بدن!.. به محض دریافت من نظراتشون را در اینجا منعکس خواهم کرد!





1/22/2004

نه این که من خیلی کم آنلاین میشم.. تازه امروز رفتم یه تلفن هم گرفتم تا وقتهایی هم که دسترسی به کامپیوتر ندارم به ایمیل و مسنجرم دسترسی داشته باشم! دیونگی شاخ و دم نداره که!

1/19/2004

شوخی با متبوع ات!!
خورشید خانوم
آخ حیف شد.. تزم تموم شد حالا مجبورم کلی وقت صرف کنم تا یه چیز دیگه پیدا کنم که بتونم دو سال آینده را درباره اش ناله کنم!
پینکفلویدیش
آخ حیف.. تز صنم جونم تموم شد ولی خوب طوری نیست.. من نمی خواد دنبال چیزی بگردم چون همیشه یه چیزی هست که من به خاطرش بپیچم به پر و پاچه همه که چرا همه به پر و پاچه من میپیچن و این حرفها..
تو کاپوچینو شماره 09132288000 ( مزاحمم نشین.. این شماره موبایلم نیست.مگه من بی کلاسم که 0913 باشه موبایلم؟. فحش میخواین یا تو گوشی؟ ) هم این مطلبو کامل نوشتن.. دستشون درد نکنه .حالا باز میان میگن این دختره ردیو هد گوش نداده زده به سرش .. اما آخه زندگی خصوصی من به شما چه ربطی داره؟

سردبیر خودم: تز خورشید خانوم تموم شد خوشبختانه . دقیقا از فردای اون روزی که من اکس حزب اللهی آپ گرید شده وبلاگ راه اندازی کردم پیشگویی کرده بودم که بالاخره یه روزی خورشید خانوم از تزش در برابر این استادهای حزب اللهی پابوگندوی شپشویی که مخالف نهضت وبلاگ نویسی و صبحانه من هستند دفاع خواهد کرد.. دیدن گفتم؟ اینم لینکش تو لینکدونی..(اینم یه لغت جدید که من به فرهنگ لغات ضایع فارسی اضافه کردم و به مسعود بهنود هم گفتم دیگه از لغت ضایع استفاده نکنه که خیلی ضایع عربیه.. بجاش بگه تابلو! یا 3! )..
زیتون:
1- توانا بود هرکه دانا بود
2- خورشید خانوم تزش را دفاع کرد.. باریکلا.. منم از فرط خوشحالی رفتم سوپ را با روغن زیتون و خورده نونهای مونده از اون آقانونواهه که نوناش سوخته بودش و یه شونه تخم مرغی که از حسن آقا بقال با اون لواشک ها خریده بودم مخلوط کرده و خوب به هم زده و سه قاشق گل گاو زبان اضافه کرده و تفت میدهیم تا همه ببینند که من چقدر خانوم هستم و چقدر ابتکار عمل دارم اما بدشانسی در همون موقع بود که گربه از بالای کابنیت آشپزخونه جفت زد روم منم فکر کردم دزده !بعدش تازه فهمیدم که من بهتر از ادگار آلن پو مینویسم.
3- راستی چرا اینقدر من آدم خوب و عاقلیم؟
4- من تصمیم گرفتم دیگه چیزی نگم به کسایی که میگن چرا نصف صفحه کامنتهای من از طرف خودمه!

وب نوشت:
من از طرف آقای خاتمی رثیس جمهور و به میمنت و مبارکی پایان یافتن تز خورشید خانوم را تبریک گفته و لازمه عرض کنم که دوستان..درسته که من معاون رثیس جمهور هستم ولی این باعث نمیشه که من بلد نباشم با موبایلم عکس بگیرم! امیدوارم بقیه جوانان رشید این مملکت در دفاع از تزهاشون موفق باشن و برن جدای از مسثولیتهای حقوقی و رسمیشون موبایل دوربین دار بخرن و به همدیگه جوک بفرستن!
اینجاست که مشخص میشه من چقدر اصلاح طلبم.. نه؟
کاپیتان هادوک:
تز
شبح:
در این مقاله سعی کرده ام از خورشید خانوم و تزشون دفاع کرده باشم که به قول مرحوم شاملو رفیق چندین و چند ساله خودم که یادش به خیر قدیما در یه کاسه آبگوشت میخوردیم و همیشه به ریز بینی و نکته سنجی من اذعان داشت و بنده نیز به نکته سنجی و ریز و درشت بینی خودم میبالیدم و هنوز هم میبالم... وکیل مدافع به این شبحی نوبره والا!(یا یه همچین چیزی!)
دندانپزشک:
ببینم! حالا دیگه چشم ما رو دور دیدین طنها طنها رفطین دفاع ازطظ؟ حالا درسته ما رفتیم طوکیو واسه خودمون قیافه میگیریم اما این درست نیست که ما رو که رفیق قدیمیتون بودیم رو دو دره کنین تنها تنها برین دفاع! ناصلامتی من دکطرم..اونم دندانپزشکی (و نه دندانسازی) (راستی دکتر را با کدوم ت مینویسن؟ دسطه دار؟)که در نیمه سوم دهه سوم قرن چهارم زندگیش پامیشه با ایران ایر میره توکیو.. آخه یکی نیست به من بگه تو چرا با اتوبوس های ایران پیما نمیری که کلاست نیاد پایین و نخوان دو درت کنن!!انگار یادتون رفته که در آسمون باز شده و همین یه دندونساز(دندون کش) از توش افتاده پایین!
نوشی و جوجه هایش:
امروز صبح خوابیده بودم که دیدم ناشا داره چشماشو میماله و میگه مامانی مامانی ... تز یعنی چی؟ یهو یاد بچه گیهام افتادم که چقدر ناز بودم(یا حداقل مامانم اینطوری فکر میکرد!).. گفتم عزیزم کی بهت گفته اینو؟ گفت آلوشا از اون آقاهه شنیده .. گفتم کدوم آقاهه؟ گفت مگه چند تا آقا داریم .. خوب پینکفلویدیش دیگه!.. نشستم موهاشو شونه کردم و براش توضیح دادم که اولا پینکفلویدیش آقاهه نیست و خانومه است..و براش گفتم که خودم هم نمیدونم تز یعنی چی.. اما فکر کنم هرچی هست یه ربطی به اون آقاهه داشته باشه.. گفتم کدوم آقاهه مامانی؟ گفتم مگه چند تا آقاهه داریم؟ معلومه دیگه.. آقای همسر!
بقیه اش باشه واسه بعد.


1/11/2004

وقتی شک کردی.. دیگه درش شک نکن!

1/08/2004

تا حالا با کفتر بازها برخورد داشتین؟ خوب من از قضای روزگار یه دوست کفتر باز داشتم.. یکی از زجر آورترین کارهای روزگار این بود که با این دوست با هم باشیم و ایشون یکی دیگه از دوستهای کفتر بازش را ببینه!! دیگه تموم.. فقط باید از ماجراهایی که واسه اون کفتر نری که داشته از رو بوم رد میشده و ایشون هم یهو دیده و دویده اون کفتر ماده شوخ و شنگش را زیر پای نره هوا کرده!! و با چه مصیبتی کفتره را گرفته و.... یه قصه حداقل نیم ساعته رو گوش میدادیم..
حالا اگه با زبون آدمیزاد اینها تعریف میشد حرفی نبود... خوب آدم میفهمید چی میگن.. اما اصطلاحات خیلی پروفشنال استفاده میشد.. مثلا شما فرض کنید که یه آدم خنگی هستین که هیچی از کامپیوتر سر در نمیارین و بین دو نفر که مخ کامپیوترن گیر کردین ..(از اونها که اگه یه سوال ازتون بکنن و شما یه کم فکر کنید قبل از جواب دادن عصبانی میشن و میگن یالا بابا اینقدر لفتش دادی اسکرین سیورم راه افتاد).. چه حالی پیدا میکنین.. دقیقا همون مصیبت را ما داشتیم..
کفتره خیلی شوخ بود. اون سه پر کژدم سینه بازه رو زیرش هوا کردم.. ! با اینکه مفلق بود اما خوب دمش گرم.. امتحانش رو پس داد.. میخوام بدمش امتحان.. کاری به پولک نباتش هم ندارم..!!!
اون زره ای یه بود!! اونو میخوام با اون سه کناری تر ه جفتش بدم.. یه مفلق سینه گرفته هم ازش در بیاد برام بسه!!
آقا ما که نمیفهیدیم (هنوز هم نمیفهمم) اینها یعنی چی! اینها را هم بر اثر حس کنجکاوی که داشتم و میخواستم از این یه کار هم سر در بیارم تو ذهنم مونده.. دوستم خیلی برام کلاس گذاشت که منو هم کفتر باز کنه.. اما من خیلی خنگ بودم فکر کنم.. استعداد این کارها را نداشتم... حتی یه بار یه جفت کفتر بهم داد که برم نگه دارم.. دیدم وای چه دردسری داره.. دیگه زندگی واسه آدم نمیمونه .. یا باید دون و آب بهشون بده.. یا زیر پاشون را تمیز کنی..منم که خیلی خوشم میاد از این کارها..بدبختانه (یا خوشبختانه) به دو هفته نکشید که یک شب گربه یه شبیخون زد ه بود و جفتشون را شهید کرده بود...
یکی از خصلتهای بارز کفتر بازها اینه که همیشه کله شون رو به آسمونه.. فرقی نداره در چه موقعیتی باشن.. کجا باشن.. حتی بعضی وقتها تو اتاق هم که باشن بر حسب عادت شاید هر چند دقیقه یه بار به طاق اتاق نگاه میکنن!!
کفتر بازها علاوه بر اینکه خیلی عاشق کفترهاشون هستن .. خیلی هاشون هم درامدشون فقط از همین کاره.. نه فقط خرید و فروش کفتر.. بلکه شرط بندی های میلیون تومانی در مسابقات کفتر بازی هست که برنده ممکنه تا هفت هشت ده میلیون تومان هم صاحب بشه..(بستگی به مسابقه اش داره!) . مثلا یکیش اینه که کفترهای کی میتونه بیشتر از بقیه تو آسمون دوام بیاره و نشینه.. مثلا یه صبح تا شب کفتر بدبخت باید تو هوا باشه.. یا مثلا کفتر کی بعد از مثلا سه ماه که پیش یه نفر دیگه مونده بوده میتونه برگرده خونه.. (این اصطلاح رو الان یادم افتاد..سفت بوم نشده )..
حالا جالب اینجاست که تو امریکا هم من باید کفتر باز بشناسم!! یه یارو سیاه پوسته هست که خیلی هم اهل عرفان و فلسفه و این حرفهاست.. تو کالج کار میکنه.. از قضا یه روز که داشت مخم را میخورد(خیلی حرف میزنه) فهمیدم که کفتر باز تیره ای هم هست... البته اینجا سطح مسابقات کفتر بازیشون بالا تر از ایرانه فکر کنم.. مثلا اینها یه کفتر از تگزاس ول میکنن که بره کانزاس!!
خلاصه کلام.. کفتر باز همه جای دنیا هست.. درست مثل همه چیزهای دیگه که همه جای دنیا پیدا میشه!!!

1/07/2004

نام خيابان خالد اسلامبولی تهران عوض شد
آخه انتفاضه هم شد اسم؟ آدم تیتر خبر را که میخونه خوشحال میشه که خوب.. بالاخره اسم یه آدم کش را از روی یه خیابونهای پایتخت برداشتن.. (فرقی نداره که کی را کشته! آدم کش آدم کشه). بعد که میری میخونی...میبینی این اسم دست کمی که از اون یکی نداره هیج.. سه تا سور هم زده به اون اسم قبلی!

1/05/2004

تنهايي
این منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد.
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و من تمام فکر وذکرم بر آینده ای سر درگم میچرخد...
و بر گذشته ای پرمقدار وبی مقدار...
حسرتهای بی ارزش
هوای اینجا سرد و خاکستری... خاکستری که رنگ دلخواه من است..
واین خاکستر سیگار که بر شلوار سفیدم رد پای سیاه و چرکش را جا گذاشته.
و سرما که دوستش میدارم..
و شانه هایم که ملتمسانه سرت را میطلبند.
و دستانی که با نبودنت کم کم احساس لطیف نوازش کردن را از یاد برده اند.
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهام میچرخد.
و فکر تنها بودن در میان انسانهایی دوست داشتنی.
بارها به دنبالت گشتم..
و بارهااز یافتنت بر خود آفرین گفتم..
و بارها بر حماقت خود خندیدم...
همان قصه تکراری...
و هنوز خسته نیستم.. هنوز به دنبالت میگردم..
و میدانم که باز از یافتنت بر خود آفرین خواهم گفت...
و باز بر حماقت خود خواهم خندید...
همان قصه تکراری...
چه کنم که شانه هایم ملتمسانه تو را میطلبند...
و دستهایم ... نه.. از دستهایم که نپرس..
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد...
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و میدانم که تو هستی... هستی در گوشه ای خاکستری...
و دستمالی خاکستری و سپید بر سرت...
و دستانی مهربان ..
و قلبی مهربان تر..
و من اینبار شاید..
بر حماقتی نخواهم خندید...
و قصه تکراری ام تکرار نخواهد شد ...
فکر و ذکرم بر تنهاییهایمان خواهد گشت..
و فکر تنها شدن با تو در میان همه انسانهای دوست داشتنی..

1/02/2004

داشتم سي ان ان نگاه ميکردم ... موقع تبليغ که شد ديدم يه موزيک از آلبوم جديد يه خواننده جديد گذاشته و داره تبليغ ميکنه... موزيک نصيري... از قيافه و بعدش هم از فاميلي طرف گفتم حتما ايرانيه.. عجب تبليغ طولاني هم بود که فکر کنم حدودا دو سه دقيقه اي طول کشيد..(معلومه خيلي خرجش شده واسه دو سه دقيقه اونم روي سي ان ان) خلاصه کنجکاو شدم ببينم اين کيه.. ديدم بله ايرانيه..فريدون نصيري.. اينم آهنگش.. (افتضاح با لحجه انگليسي ميخونه) بيوگرافيش را خوندم نوشته که اهل شمال بوده.. ماهيگير بوده بچه گيش.. بعدش مياد آمريکا... بعد از يه مدت ميره دوره آرايشگري ميبينه! کارش حسابي ميگيره و ديگه هنر پيشه هاي هاليوود مشتريش ميشن.. بعدش هم ميره تو کار طراحي مد و ازاين صحبتها
.در آخرهم ميره تو کار خودشناسي .. و به دنبال اون مطالعه مذهبهاي مختلف..
..... تو کار عشق .. رنگ و نژاد و مذهب معني نداره..
فکر کنم ارزش شنيدنش را داشته باشه.. چون بهرحال کارش در خور تحسينه.