2/20/2002

از اونجايي كه چند وقته همه از گربه و سگ و مرغ و ماهي و مارمولكهاشون حرف ميزنن بنده هم تصميم گرفتم براي اينكه از قافله عقب نمونم يه كم از سگم بنويسم.
بله ما يه سگ داريم به اسم سلاي(سين را ساكن بخوانيد) . اين آقا سگه ما خيلي خوشگله. از نژاد سگهاي قطبيه. اين سگ ما تنها بدشانسي كه آورده اينه كه توي اين آمريكاي به اين بزرگي گير ما افتاده. ميپرسين چطور؟ الان براتون ميگم.
راستش دليلي كه باعث شد من در باره اين آقا سگه بنويسم اينه كه يه پيرمردي تو اين محله ما زندگي ميكنه كه از بيستو چهار ساعت ، بيست و پنج ساعتش را داره قدم ميزنه و سگهاشو ميبره هوا خوري.
من امروز كه ديدمش ياد سگ خودمون افتادم كه بيچاره يك ماهه بيرون نرفته. البته فكر كنم ديگه عادت كرده.
آخه ميدونين ، سگ بيرون بردن خيلي دردسر داره. اول كه عوض اينكه سگه دنبال تو راه بياد تو بايد دنبال سگه راه بري. تازه راه هم نميري ، كشيده ميشي دنبالش. بعدش هم هر چيز درازي كه كنار جاده ميبينه مثل جعبه هاي پستي يا درختهاي كنار جاده ، ميخواد وايسه كنارش بشاشه. من نميدونم يه سگ مگه چند كيلو كليه داره كه همينطور ميتونه بشاشه!!
از ديگرمزاياي اين سگ ما اينه كه خيلي خيلي مهربونه. اينقدر مهربونه كه من فكر كنم اگه يه دزد بياد خونه درست جلوي چشم اين آقا سگه ما يه چاقو تا دسته فرو كنه تو شيكم ما اين آقا سگه ميره براش دم تكون ميده.
از مزاياي ديگهاش اينه كه خيلي خيلي خوشگله. اينقدر خوشگله كه ناخوداگاه دلتون ميخواد يه گاز محكم ازش بگيرين. نميدونم شده اينقدر دلتون براي يكي ضعف بره كه بخواين گازش بگيرين؟ خوب اين همينطوره ، يعني قول ميدم اگه از نزديك ببينينش محاله وسوسه نشين كه يه گازش بگيرين. اما من كه نتونستم گازش بگيرم چون خيلي پشمالو هست و حال آدم را به هم مي زنه.
از كاراي ديگه اين سگ اينه كه اگه پهلوش سيگار بكشي هي عطسه ميكنه . يه چند با ربهش آبجو دادم يعني آبجو را ميريختم روي زمين و اين آقا سگه ميومد ليس ميزد آبجوها را . همون وقت مست ميشد. ميخوابه رو چمنها و هي غلت ميخوره.
اين سگ ما اصلا فارسي بلد نيست. يه چند با رسعي كردم فارسي يادش بدم اما انگار استعدادش را نداره. مثلا وقتي بهش ميگي ((سيت)) همون وقت ميشينه، يا وقتي بهش ميگي (( گيو مي ا كيس)) همون موقع پوزش را مياره جلوي صورتت و يه ليست مي زنه. اما هر چي سعي كردم به فارسي يادش بدم بگم يه بوس بده يا بشين ياد نگرفت كه نگرفت.
راستي از غذاش براتون بگم . يه چيزايي مثل بيسكويت سفت با يه كنسروايي كه گوشت مخصوص توشه مخلوط ميكنيم بهش ميديم بخوره. من نمي دونم اين ادا اطوارا ديگه چيه. بابا من تو ايران هم سگ داشتم بد بخت را هرچي بهش ميدادي مي خورد. از جيگر و دل و قلوه تا استخوون و سيرابي گاو!! اين سگهاي آمريكايي را اگه از اين چيزها بهشون بدي در جا ريق رحمت را سر ميكشن. البته اين چيزيه كه اينا ميگن . به نظر من همون سيراب شيردونه خاصيتش بيشتر از اين بيسكوييتهاي مسخرهست.
راستي اينو يادم رفت بگم. اين سگ ما تا چند وقت پيش هنوز پسر بود. خلاصه رفتيم گشتيم براش يه دوست دختر پيدا كنيم كه اين آقا سگه هم از پسري در بياد و دوماد بشه. اتفاقا از شانس خوب اين آقا سگه نزديكيهاي خونه ما يه خانومي زندگي مي كنه كه يه سگ داره درست مثل اين سگ ما. يعني از يه نژاد هستن . فقط اون خانومه. خيلي هم ناز داره. يعني از اونهاست كه همش تو اتاقه و افتاب مهتاب نديده.
خلاصه خانومه هم از خدا خواسته سگش را آورد خونه ما و گذاشتش و رفت. بنده هم يك ساعت تموم پشت پنجره نشسته بودم تا عمليات را ببينم. آقا واسه يك ساعت تموم اين سگ ما دور خونه دنبال اون سگ راه ميرفت و اون سگه اينگار بهش راه نميداد. خلاصه ديدم فايده نداره خسته شدم. فردا صبحش ديدم اون سگه دنبال اين سگ ما ميدوه و سگ ما بهش محلش نميده. فكر كنم سگ ما يه حال حسابي بهش داده بوده. احتمالا اطلاعات سكسيش زياد بوده كه خيلي به خانوم حال داده. بد شانسي اون موقع هنوز وبلاگي نبود اگه نه ميگفتم مثلا ممكنه توصيههاي ايمني خانوم منسجمه را خونده. !
حالا خوش شانسي اين بود كه اون خانومه سگش را برده بود بيمارستان يه كاريش كرده بودند كه آبستن نشه. فكر كنم اين سگ ما هم اينو فهميده بود و ديگه يه حال درست و حسابي به عروس خانوم داده بود.
در آينده نه چندان دور عكسش را ميگذارم تو وبلاگم.