5/25/2003

دارم میرم...

5/23/2003

چند سال پيش يه عمل جراحي داشتم...قرار بود يک شب بعد از عمل جراحي از بيمارستان مرخص بشم. آقا چشمتون روز بد نبينه.. بعد از عمل را ميگم . کلي درد داشتيم و از اين حرفها. خلاصه شب با زور شونصد تا مسکن و آمپول ضد درد و اين حرفها خوابيده بودم که يهو با صداي گوشخراش يه آقايي که بعد فهميدم پرستار شيفته از خواب پريدم..... توي کريدور بود و سرش را از پنجره کرده بود بيرون و با آخرين قدرت فرياد ميزد: داد نکش!!! اينجا مريض خوابيده... داد نکشششششش!!!!! آقاي ... يه زنگ بزن کلانتري
قضيه چي بود حالا؟؟ اينطور که بعدش داييم ( که اونشب به عنوان همراه پيش من موند) تعريف ميکرد يه مرده زنش داشته ميزاييده ميارتش بيمارستان.. مرده بوده و خانمش و پدر خانمش.. خلاصه خانمه را با پدر خانوم ميفرستن تو.. اما شوهر طرف را راه نميدن..يارو هم عصباني ميشه داد و بيداد راه ميندازه..حالا ما که اصلا داد و بيداد اون يارو را نشنيديم. اين يارو پرستاره منو کشته بود اما.. تموم بخش را بيدار کرد.. همه ريختن از اتاقها بيرون ببينن چي شده.. يکي نبود به اين يارو بگه آخه به تو چه فضولي ميکني.. با اون صدات... اما جدي آدم بايد خيلي خر باشه که يه جايي که اين همه مريض خوابيدن و بايد ساکت باشه و عکس اون دختره هست که انگشت اشارش را اورده جلوي دماغش به نشانه هيسسسس اونوقت بياي شروع کني به داد زدن که داد نکشششششششششششششششششش
ميخواستم يه دعا کنم که هرچي آدم خر در دنيا پيدا ميشه را خدا يه کمي عقل بهشون بده بعدش سرحساب شدم ديدم بالاخره هرکسي را که فکرش را بکني يه درجه اي از خريت داره..واسه همين ميگم که : خدايا هواي اون خرهايي که با خريتشون خواسته يا ناخواسته موجب آزار خرهاي بي آزار ديگه ميشن را داشته باش.... يه کم درجه خريتشون را کمتر کن..

5/22/2003

امروز صبح داشتم همینطوری بی هدف کانالهای تلویزیون را عوض میکردم رسیدم به یک کانالی که اسمش هست world link tv.
این کانال در بین شبکه های تلویزیونی آمریکایی میشه گفت نسبتا گمنام هستش و البته به خاطر ماهیت سیاسیش که ضد سیاستهای آمریکاست(به همین خاطر هم گمنام هست!) همیشه داره یا سخنرانیهای چامسکی را پخش میکنه (که من خیلی دوست دارم)و یا میزگردهای تحلیلی داره بر مبنای خبرهای مهم روز و یا اینکه داره فیلم سینمایی یا مستند میزاره از کشورهای دیگه.
امروز یهو دیدم فیلم نیمه پنهان با بازی نیکی کریمی را گذاشته. آقا اینقدر کیف کردم که نگو.. آخه شاید ندونین چه حالی میده که یه فیلم به زبون فارسی ببینین اونم بعد از یه مدت طولانی( زیرنویسش انگلیسی بود) . اولین بار بود که این فیلم را میدیدم و به نظرم خیلی جالب اومد. داستانش برام جالب بود.
اما کلا سینمای ایران کارش درسته.سینمایی که شاید برخی از فیلمهاش یک صدم خرج بعضی از فیلمهای هالیوودی را نداشته اما صد برابر بیشتر تونسته رو آدم تاثیر بذاره از لحاظ محتوا .
اما خوب با همه این حرفها فردا شب میخوام برم فیلم متریکس (ماتریکس!) را ببینم. شاهکاری از نمونه یه فیلم ساینس فیکشن فلسفی! (حداقل از نظر خودم).

5/19/2003

دستهاي سرد ما…


تو يه شب سرد و تاريک، سوار ماشين ميشيم و توي يه
جاده کم عرض وپر پيچ و خم حرکت مي
کنيم . من رانندگي ميکنم و تو کنار
دست من مي نشيني . از سرماي هوا تمام بدنت ميلرزه .
دستهاتو با سرعت به هم ميمالي تا شايد کمي گرمت
بشه.

از دور يه پيچ تند توي جاده انتظار ما رو ميکشه .
نزديکتر که ميشيم به طور ناخودآگاه سرعتم
رو کم ميکنم. روي سطح جاده که توي نور
مهتاب کمي برق ميزنه ميشه خورده هاي شيشه رو
تشخيص داد . به پيچ که ميرسيم خشکمون
ميزنه. يه ماشين منحرف شده رو کنار جاده ميبينيم.
از ظاهرش معلومه که مدت زيادي از چپ شدنش نگذشته
. سراسيمه پياده ميشيم و به سمت ماشين ميدويم. وقتي
به ماشين ميرسيم يه حس عجيبي قدمهامون رو کند
ميکنه. يه حس آغشته به خون و سرگيجه . لازم
نيست که بيشتر جلو بريم تاجنازه دو نفر سرنشين
ماشين رو ببينيم : دو جنازه گرم و تکه تکه
شده ودر عين حال مخلوط با قطعات سرد و فلزي ماشين. ولي
دستهاي جنازه ها به طرز تعجب آوري کاملا" سالم
مونده. تو حالت بد ميشه و از حال ميري و خودتو توي بغل
من رها ميکني . نميدونم چقدر ميگذره ، ولي وقتي
به خودمون ميايم چشمهاي تو خيسه و دستهاي منم در حال
نوازش کردن موهاي تو.

زود برميگرديم به ماشين خودمون و به اصرار تو با سرعت از
اون محل دور ميشيم. هردومون ساکتيم و توي يه جور
خلسه فرو رفتيم . درخشش ذرات خورده شيشه روي زمين ما
رو به خودمون مياره . به شدت جا ميخوريم : يه پيچ
تند ديگه جلوي ماست و احساس يه ماشين چپ شده ي ديگه.
سريعا" ترمزميکنم . ميخوايم از ماشين پياده بشيم
که تو با خواهش ميگي که به راه خودمون
ادامه بديم . منم با عجله حرکت ميکنم و از
پيچ دوم دور ميشيم.

صداي چرخها روي جاده عوض شده . انگار که داريم
روي سنگفرشي ازخورده شيشه حرکت ميکنيم .
درخشش اين شيشه ها زير نور مهتاب چشمامونو خيره
کرده . جاده اي که نسبتا" صاف بود و با
پيچهاي ملايم، تبديل شده به يه مارپيچ .هر بخش جاده شده
يه پيج و کنار هر پيچ يه ماشين چپ شده و دو جنازه
مخلوط با فلز و با دستهاي سالم . و حس سرگيجه و خون.
فقط صداي فريادهاي تو رو ميشنوم و تا جاي ممکن
فرمون ماشين رو ميچرخونم که بتونيم از اين جاده ي
هزار پيچ عبور کنيم…

الان که دارم اين چيزها رو مينويسم نميدونم
که ما هم در يکي از اون پيچها با قطعات سرد
و فلزي ماشينمون مخلوط شديم يا نه، ولي حداقل ميدونم
که دستهامون سالمه. چون با همين دستهاست که
الان دارم مينويسم: دستهايي براي نوشتن و نوازش
کردن موهاي تو.


از بهتاش بابادي

5/18/2003

فکر کنم فیوز سوزوندم.
فردا امتحان خیلی خیلی مهمی دارم. دو سه هفته است که دارم خودمو جر میدم.. مخصوصا این یک هفته آخر که اصلا یه خواب درست و حسابی هم نکردم. شده ام یه جورایی نیمچه حسنی!!( موی بلند روی سیاه ریشای دراز واه و واه و واه!!)
اخلاق که دیگه چه عرض کنم ..فکر کنم به سگ دو سه تا سور زده باشم!!!
ولی خوب دیگه فردا روزهای محنت و غم!! تموم میشه و به یاری حق فردا شب به همین مناسبت یه دلی از عزا در خواهم آورد.(هم یه خواب درست و حسابی خواهم رفت و هم اینکه فکر کنم یه شیکم سیر مشروب خوری کنم!!!)
عزت زیاد!!

چه بي تابانه ميخواهمت
اي دوريت آزمون تلخ زنده به گوري

5/17/2003

بر دو چشم من نشین
ای آنکه از من
من تری

5/15/2003

ختنه به زبانهای مختلف:
Italian __________________ Doolino Borino
French __________________ Doolaasion Kootasion
Indian ___________________ Doolaaheh Kootaaheh
English __________________ Doolation Kootation
Russian __________________Doolaatoff Kootaaloff
Arabic ___________________ Al-Dooleh Al-Satoor
Turkish __________________ Eladool Elaboor
Vietnamese _______________ Epsilosion no Kootaasion
Japanese _________________Doolemishi Kootaaabishsi
Spanish __________________ Eldoolo Kootaalo
Esfahani __________________Doolestoon Kootestoon

5/12/2003

هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که
تو دنیا را جز با او و برای او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد

مهدی اخوان ثالث

5/09/2003

ریز بینی در نهایت درشتی
دنیا پر از جنایته.. چون در دست کسانیه که پیش از هرکس خودشون را به قتل رسونده ان.اعتماد به نفسشون را به قتل رسونده ان. آزادیهاشون را خفه کرده ان.و من همیشه از این که آدمها خودشون را اسیر کرده اند تعجب کرده ام.. به قولی:
آدمها دهانشان را به شیشه قراردادها میچسبانند و از نفسهاشان بخاری براین شیشه ایجاد میشود و این بخار آنها را از زندگی کردن.. از عشق ورزیدن باز میدارد.

5/07/2003

قرار وبلاگي
آقا عوض اينکه هي قرار وبلاگي بزارين برين توي پارک چهار تا عکس از همديگه بندازين و لاس خشکه بزنين !! يه قرار بزارين وبلاگيهاي عرقخور دور هم جمع بشن يه دل سير عرقخوري کنن. بد ايده اي نيست ها !!!!
صفا..

5/06/2003

ياد اين جمله افتادم که خيلي وقت پيش يه جايي از قول داستايوفسکي خوندمش:
ميگه که خيلي از مردم فقط به خاطر سلامتيشون مريض هستن. يعني از اطمينانشان به عادي بودن بيمار هستند.

5/05/2003

...............................................