4/07/2002

ديروز با علي (همون ال د گريك ) بودم. اومده بود اينجا . شب رفتيم ديسكو.يه عالمه هم مشروب خورديم. تا ساعت 3 صبح تو اون ديسكو بوديم. يه بار وسطش ول كرديم اومديم بيرون يه كم هوا بخوريم. و چه هوايي. كنار يك حوض گرد سنگي كه توش نورهاي رنگارنگ و فواره‌هاي قشنگي داره نشستيم. هواي خنك ساعت 2 صبح (يا همين حدودا) و دوتا آدم مست و صداي قشنگ فواره‌ها . اون لحظه هم ساكت بودم و هم نبودم. ساكت به خاطرعشقم به صداي آب و پر حرف به خاطر اون مشروب ناب.
ديشب تو اون عالم احساس عجيبي داشتم. از ته قلبم با خدا حرف ميزدم. احساس ميكردم به خدا نزديكترم.