1/06/2003

یادمه یه سریالی بود که چند سال پیش در تلویزیون ایران پخش میشد در مورد چهار تا پسر نوجوان . اکبر عبدی هم توی اون سریال بابای یکی از این پسرها بود. یه پیرزنی بود که همسایه اینها بودش و همیشه خدا سردیوار خونه اینها چنگال به دست وایساده بود و فضولی میکرد ببینه چه خبره. (فهمیدین کدوم سریال را میگم؟؟)
خلاصه من به این خانومه میگفتم پیرزن چنگالیه!! خوب راستش را بخواین امثال این پیرزن چنگالیه تو ایران تا دلتون بخواد یافت میشن. از اونهایی که میخوان از همه چیز سردر بیارن وخبرگزاریهایی مثل سی ان ان و بی بی سی و..... را تو جیبشون میزارن. اگه حتی بهشون رو بدی میخوان به قول یه خدابیامرزی تا فیهاخالدونت را هم سردربیارن!!!
تا وقتی که ایران بودم از این جور آدمها دور و بر من زیاد بود. از همسایه بگیر تا دوست و آشنا و فامیل!(همسایه را که دیگه نگو.. صدای درخونه ما که میومد سر دیوار بودش ببینه کی اومد کی رفت!!). خوشبختانه یکی از بهترین و مهمترین فوایدی که بیرون اومدن از ایران برام داشته همین بوده که از شر فضولیهای بقیه راحت شدم.
این فرهنگ فضولی کردن تا یه حدودایی تو جامعه ما جا افتاده. مثلا این مسئله خیلی عادیه که از یه نفر درمورد میزان درآمدش سوال کنی. یا اینکه مثلا بپرسی که ماشینشو چند خریده و یا چه جوری خریده. قسطی یا نقد.
در امریکا اگه حقوق یه نفر یا قیمت ماشین یا خونه خریداری شده توسط یه نفر را ازش سوال کنید ..مطمئن باشید که درنظر اون شخص شما آدم بسیار بی ادبی هستید (ولو اینکه بدون منظور خاصی سوال کرده باشید!)
تو ایران برعکس اگه یکی در این موارد یا موارد مشابه شما را سوال پیچ کنه و شما جوابش را ندید یا مثلا بگید که آقا به شما چه مربوط مطمئنا در نظر اون شخص شما فرد بسیار بی ادبی هستید!!
حالا کسی یادش اومد اسم اون سریالی که پیرزن چنگالیه توش بود چیه؟؟



اين هوشنگ خان يا اون همسايه اش بعضي وقتها يه طوري لاکي ميکشن که آدم هوس ميکنه و مجبور ميشه که پاشه ساعت 1 بعد از نصف شب بره از تو اتاق بيرون تو اين سرما که يه سيگار روشن کنه.