12/31/2003

من نمیدونم این دیگه چه مسخره بازییه... هرچند وقت یه بار ازیکی از این دوستهای یاهو مسنجری یه اف لاین یا ایمیل میاد که اینو به بیست نفر دیگه فروارد کن که یاهو میخواد پولی بشه و اگه اینو پخش کنیم بین شونصد هزار نفر پولی نمیشه و از این صحبتهای جفنگ... ملت هم باور میکنن.. بابا یاهو مسنجر پولی نمیشه .ساده نباشین اینقدر.. این فقط یه راهه واسه به دست آوردن کلی ایمیل آدرس و فروختن ایمیل آدرسهای شما و در نتیجه گرفتن یه عالمه جانک ایمیل در روز...

12/28/2003

وقتی میبینم اونهمه آدم هزاران مایل دورتر از من به کمک احتیاج دارن و من اینجا نشستم و هیچ کاری ازم ساخته نیست.... حالم بدجوری میگیره..

12/23/2003

این اشکها برای چیست؟


من که جايم خوب است اين همه اشک برای چيست پس ندانم. مادر است جگرگوشه اش بودی...خواهر است..برادر است...دوست هايت هم حتی. کم آورده اند. من که جايم خوب است .به خاطر خدا بگوييد اين اشکها برای چيست؟!
نيرويی بود شايد که ميطلبيد مرا غريبانه و نفهميدم هنوز چندپک و حال بی خود تاوانش بايد اين همه اشکهای تو باشد مادر؟!
افتاده بود بی حتی حرکت حتی.من که بودم آنجا ته آن کوچه که عجيب سردت بود وسردم نبود ...خوابيده بود معصوم ـ به سینه ـ و انگار نور يکی از ستاره های آسمان بود که کم کم ميرفت که نباشد...لگد ميزد نامرد به من مثلا و فکر ميکردی تو هم که لابد همه اينها نيست که نبوده و شايد فيلم بازی ميکند آنجا کسی ،کسی که خوابيده ....
آن صدا...آن صدای آخر .آخر که نبود آخر! من که ایستاده ام هنوز اينجا،نشسته ام گاهی شايد و تو به دوستی ميگويی مجيد من حيفش بود ....چند پک عميق و بی حسی... بی حسی مطلق نسبت به هر حسی....
ميخواستم بخوابم...چند ساعت.. چند ساعت.. مادر.. تو فکر میکنی خوابيده ام تا ابد زير آن سنگ که عجيب بدم ميآيد از آن تکه سنگ که خانه ام ميدانند ولی من که در خانه ام و تو نميبينی ام گويی مادر،ندانم! فقط به من بگو اين همه اشک برای چيست؟!حالا نشسته ای عکس مرا مينگری و صورتت تر ميشود و ميلرزد گمانم.
سرم سنگين شده بود... عجيب گرسنه بودم...حالی بود آن شب آخر.ـ لعنت باز هم ميگويی آخرو مرا نميبينی که آزاد شده ام.
سرد بود گمانم وچند پک فقط.چند پک ويادم نمی ايد لاشخورها چه ميخواستند اون وقت شب با نور بالا که مرا تعقيب ميکردند وتنها که نبودم و دوستی هم بود و شروع به دويدن کرديم از صدای ناله اش ايستادم از دست چپش بود که خون می امدو درهم شده بود .تير خورده بود گمانم.درد بود که بيداد ميکرد.
فقط چند پک وبی حسی مطلق نسبت به هر حسی....دويدن...دويدن پا به پای باد سرد تا پريدن! و آن صدای آخر(؟!)تا پرواز!فقط نميدانم اين همه اشک برای چيست.

به یادبود دوست عزیزم مجید که روحش شاد
و با تشکر از نازینای عزیزم که قلمش واقعا زیباست.

12/14/2003

تا چند سال پیش مشروب خوردن قواعد و مقررات خاص خودش را داشت. بزم و بساط مشروب خوری جای خود...یه سری قوانین بودش که باید رعایت میشد! مثلا اگر ساقی (که معمولا یا از لحاظ سنی یا از نظر موقعیت اجتماعی توسط جمع حاضر انتخاب میشد) به شما مشروب تعارف میکرد و شما مشروب را از ایشون گرفته و پیک مشروب را قبل یا بعد از خوردنش روی زمین میگذاشتین یه نوع بی احترامی به ساقی به حساب میومد. یعنی یا باید مشروب را بخوری و استکان یا لیوان مشروب را روی زمین نذاری( به هیچ بهانه ای) یا باید از همون اول مشروب نخوری که اصلا بهت تعارف نشه. اگر هم بعد از یه چند پیک خوردن فهمیدی که نمیتونی یا نمیخوای بخوری باید از همون موقع که میخوای شعار بدی(حالا به اون قسمت شعار دادن هم میرسیم) اعلام کنی که نمیخوای.. ( مثلا بگی این پیک آخر را هم خوردم به سلامتی فلانی و ....)واین مشروب آخریته.
شعار دادن خودش کلی دنگ و فنگ داشت...اولا هرشعاری (که الان بیشتر در بارش توضیح خواهم داد) جایی داره. مثلا در جماعت دوستانه و یه کم رسمی :
خوردم به افتخار ( یا به سلامتی) هرچی رفیق خوبه . خودمون و خونواده هامون.
در جماعت عشق و عاشقی و دختر بازها:
به سلامتی هرکی که هرکی را دوست داره!!!
به سلامتی اونا که دوستشون داریم و دوستمون دارن.... اونا که دوستشون داریم و خبر ندارن
.( این قسمت خیلی عاشقانه است!)
در جماعت لاتی و جاهلی( این جماعت شعار زیاد دارن... این یه نمونه اش):
به سلامتی بیمار.. زندانی... روانی.. البته خوبهاشون
اونهاییشون که دستشون از این متاع کوتاهه..
هر چی پسر خوبه مال هرجا که میخواد باشه(مهم نیست کدوم محله!). به سلامتی ذغال که یه رنگه و به نابودی تخم مرغ که تو زرد از آب در میاد!!!
اونهایی که آخر و اولشون یکی نیست... آخرشون بهتر از اولشونه
..
اگر یکی از این جماعت لات یه رفیق زندانی هم داشت که آخر هر شعار این بود:
آزادی سید علی(مثلا همون رفیق زندانیه)جماعت بازاری:
( متاسفانه هرچی فکر کردم یادم نیومد شاید بخاطر اینکه بیشترشون تریاک حال میکردن و تریاک کشی این رسم و رسومات را نداشته)
جمع شاعرانه ( گاهی اوقات این شعارها را میتونستین با کلیه شعارهای ذکر شده در بالا پیدا کنید):
سر مست ز میخانه گذر کردم دوش
پیری دیدم مست و سبویی بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر
گفتا کرم از خداست.. می نوش.. خموش

یا مثلا:
می بخور.. منبر بسوزان .. مردم آزاری نکنو یا
امشبی را که در آنیم به غنیمت شمریم ....(الا آخر)
خلاصه که مشروب خوری هم واسه خودش دنیایی داشت...چه جر و بحثهایی که پیش نمیومد... چه دعوا و قهر و مصیبتهایی که پیش نمیومد... باید مواظب بودی شعار بیجا ندی که به کسی بر نخوره( مخصوصا در مجامع لاتی!) حداقل چیزی که میتونستی بگی و باید میگفتی( به فراخور موقعیت سنی یا اجتماعی یا گردن کلفتی بقیه!!!)گفتن به سلامتی بود.
در جمع شعار دادن در مشروب خوری یه جورایی نشان دهنده موقعیت شخص در اون جمع بخصوص بود.. هرچی موقعیت بالاتر شعار طولانی تر!




12/12/2003

من میدونم که حرفهات ..دروغه.. فریبه...
اون نگاه قشنگت.. فریبه.. دروغه..
تو میگفتی که با من میمونی... که با من میخونی
قصه عشق و رویا تمومش دروغه .. فریبه..

12/11/2003

یه مجله ای بود قدیما که من خیلی طرفدارش بودم از بچگی.. دانستنیها... واقعا مجله توپی بود.. نمیدونم هنوز هم چاپ میشه یا نه... یه ستونی داشت به اسم عجیب ولی واقعی.. یکی دیگه هم داشت به اسم همه چیز از همه جا.. الان که اومدم این جا یه سری مطالب پراکنده بنویسم یاد اون ستون و اون مجله افتادم..واقعا مجله خوب و پرمحتوایی بود.. کاش هنوز هم چاپ بشه با همون محتوایی که قدیما داشت!
همه چیز از همه جا
1-
...یه روزگاری بود که غذا خوردن برام فقط جنبه جلوگیری از گرسنگی را داشت!لذتی از غذا خوردن نمیبردم.. یه کار وقت گیر و اجباری! اصلا اگه یه قرص درست میکردن که هر یکیش کار سه وعده غذا را میکرد بد نبود... حالا یه مدتیه شکمو شدم. از غذا خوردن لذت میبرم... از احساس سیری بعد از غذا خوردن بیشتر(مثل الان!).. نمیدونم خوبه یا بد.. ولی به هر حال
2-نصف امتحانام تموم شد.. (کمرش شیکست!) نصف دیگه اش مونده.. یه یک ماهی میتونم یه نفس راحت بکشم... هفته دیگه سه تا امتحان دارم.
3- قراره قالب وبلاگ را به اصرار نازینا عوض کنم... چشم خانوم.. در اسرع وقت عوض میشه
4- هیچی همینطوری شماره زدم یادم رفت چی میخواستم بگم
5- واقعا که...

12/07/2003

سلام..
یه ساعت اینجا نوشتم که حالم گرفته س و این حرفها... همش پاک شد... فقط اومدم یه سلامی بکنم بلکه حالم بهتر بشه..همین....
و اتفاقا فکر کنم سلام کردن احساس بهتری بهم داد... حتی سلامی مثل این. سلامی به هیچکس و همه کس..

12/03/2003

آخیش راحت شدم...
بلاخره مونیتور گرفتم... این مونیتور گرفتن من هم واسه خودش داستانی داره... آخه هفت هشت روز پیش نشسته بودم تلویزیون نگاه میکردم یهو احساس کردم یه بویی میاد.. بوی سوختگی!! اومدم تو اتاقم دیدم اوه... مونیتورم ریق رحمت را سر کشیده!! راستش چند وقتی بود دنبال یه بهونه میگشتم که یه مونیتور فلت ال سی دی بگیرم... دیگه بهونه از این بهتر!! ( ته دلم یه جورایی خوشحال شدم که مونیتورم سوخت)...
یه کم این وبسایت مبسایتها رو زیرورو کردم تا بلاخره یه مونیتور به قیمت مناسب گیرم اومد.. آنلاین سفارشش دادم... تا دیروز هرچی سر میزدم ببینم تکلیف سفارش من چی شده میدیدم هنوز پستش نکردن.. دیشب دیگه کفرم در اومد... یه ایمیل زدم بهشون که بابا چی شد این پس؟؟ امروز دیدم جواب داده با کلی معذرت خواهی و غلط کردیم و از این حرفها !! که ببخشین دیر شد ولی متاسفانه ما اینو تموم کردیم و حالا داریم حداکثر تلاشمونو میکنیم که براتون یکیشو پیدا کنیم و بفرستیم در اسرع وقت... اینم از شانس ما...
منم راحت رفتم سفارشمو کنسل کردم... یه راست رفتم وال مارت... دیدم یه مونیتور 17 اینچ داره که روی فقسه قیمتش هست 395 دلار ولی رو خود جعبه زده 340 دلار.. سریع برش داشتم رفتم صندوق.. دیدم دختره زد 395..
گفتم صبر کن .. این روش نوشته 340. خلاصه دردسرتون ندم.. اشتباه کرده بودن و قیمت اصلیش همون 395 دلار بود (من شونصد جای دیگه هم چک کرده بودم).. ولی چون این قیمت روش بود مجبورن که به همون قیمت 340 دلار به من بدن...اینجا بود که شانس از نوع اصفهانیش آوردم..
حالا کلی دارم با مونیتور جدیدم حال میکنم...
جدا چند تا چیزه که هیچی نمیتونه جاشو بگیره.. یکیش توالت خونه خود آدم... یکیش تختخواب خود آدم.. یکیش هم کامپیوتر خود آدم...

11/22/2003

لوپ!!
ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار؟..
تا باز که او را بکشد آن که تو را کشت؟

11/21/2003

زرشک
آقا ما دیشب رفتیم سینما... فیلم متریکس را ببینیم... من و برادرم و دوست دخترش! فقط ما سه نفر تو سینما بودیم!!! هیچکس دیگه نبود... اینقدر خوبه!!
خلاصه فیلم جالبی بود.. من که خوشم اومد.. من اصلا به طور کل از متریکس خوشم میاد..هرچی هم که بقیه بگن آشغالی شده این قسمت آخرش و این حرفها.. من قبول ندارم.. خیلی هم جالب بود.. البته خواسته بودن که همه چیزی چاشنیش کنن.. یه فیلم ساینس فیکشن رمانتیک درامای اکشن..ولی همه اش به یه طرف مضمونش.. فلسفه اش.. ایده اش.. اینها حرف نداره...
بیچاره دوست دختر برادرم وسط فیلم اونجایی که ترینیتی مرد داشت زار زار گریه میکرد.. من اولش که حواسم نبود یه کمی تحت تاثیر فیلمه قرار گرفته بودم ولی به محض اینکه متوجه شدم این داره گریه میکنه نتونستم جلوی خنده ام را بگیرم... البته خیلی وانمود کردم که به اون نمیخندم... (اصلا نمیدونم چرا خنده ام گرفت... به اون هم نمیخندیدم واقعا) خلاصه طرف فکر کنم کلی از من بدش اومد...
دوستی میگفت که اینهمه پول خرج این فیلمه کردن که همون جمله قدیمی خودمون را بگن: خواستن توانستن است!! من هرچی فکر کردم که جوابش را بدم که نه همه اش این نیست نشد.. با اینکه کلی هم جواب داشتم براش...تنها کلمه ای که تونست تمامی جوابهای منو در خودش بگنجونه این بود... زرشک

11/15/2003

ببینین من چه دست و دلبازم؟؟
یه سری سی دی از ایران آورده بودم.. یه سری هفت تایی که توی این هفت تا سی دی هر نوع نرم افزاری که بخوای پیدا میشه.. از چندین نوع سیستم عامل بگیر برو تا نرم افزارهای برنامه نویسی.. بیا تا گرافیک و طراحی و مهندسی و نقشه کشی.. دوباره برو تا نرم افزارهای شبکه... بعدش باز دوباره برگرد بیا تا نرم افزارهای مربوط به اینترنت و چه میدونم موزیک و داونلود و هزار کوفت و زهرمار دیگه ... تا دیکشنری به شونصد نوع زبون مختلف... خلاصه تقریبا هرچی که دلت بخواد..
اینو من ایران خریدم ده هزار تومن... امروز به یارو پسره که همکارمه نشونش دادم دهنش باز مونده بود... این همه نرم افزار یه جا ندیده بود.. وقتی بهش گفتم قیمتشو (حدود ده دوازده دلار) قیافه اش دیدنی بود... این هم که خوره کامپیوتره...نشستیم یه حساب سر انگشتی کردیم دیدیم همه اینها را بخوایم اینجا بخریم یه چیزی حدودای صد هزار دلار پامون آب میخوره... دادمش بره صد هزار دلار را کپی کنه عشق کنه..
بعدش شروع کرد به سیاستهای خارجی خودشون ایراد گرفتن که ما چرا باید ایران را تحریم اقتصادی کنیم که حالا نتونیم روی این چیزها کنترل داشته باشیم و حق کپی رایت و این حرفها بگیریم ... و اینکه مسلما دولت ایران هم که به این چیزها توجه نداره... منم گفتم آره خوب درست میگی.. پس سی دی ها رو نمیخوای دیگه ... آره؟؟؟ گفت نه.. حالا این دفعه را یه کاریش میکنیم... !!!!
ولی خنده دار ترین جوکی که میشه پیدا کرد اون پایین جلد سی دی ها نوشته... کلیه حقوق این محصول محفوظ و متحلق به شرکت ... میباشد. هرگونه کپی برداری از این اثرممنوع است (و منوط به اجازه نویسنده میباشد... ما که کپی گرفتیم .. شما هم برین اگه تونستین نویسندگان این شصت هفتاد تا برنامه را پیدا کنین برین ازشون اجازه بگیرین!!)

تو ای پری کجایی!
بهش میگم اینکارا رو با من نکن... گوش نمیده..هی آدمو هوایی میکنه... ولی این یکی" تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوپه" .

11/14/2003

خیلی جالبه که خیلیها ماه رمضون که میشه مومن میشن!! من خیلی از دوستهام تو ماه محرم یا ماه رمضون مشروب نمیخوردن... میگفتن گناه داره!! ولی بقیه طول سال طوری نبود! هنوز هم البته همینطورن..خودم هم همینطور بودم یه مدت البته.. حالا چی شد که اینو یادم افتاد... دیدم که خیلی از وبلاگها هم حال و هوای ماه رمضون و دعا را دارن یه مدتیه
.... اول از همه بگم که واسه ما هم التماس دعا... جدی میگم...
دوم از همه این که فلاهو خیر حافظا و هو الرحم الراحمین..
من هروقت ( یا شاید بیشتر وقتها) که یه جا آیه از قران میبینم بی اختیار یاد این آیه میفتم... چون همیشه زمون بنب بارون .. که من دوازده سیزده سالم بود... تا وضعیت قرمز میشد مادر بزرگم ما بچه مچه ها رو جمع میکرد دور خودش و هی اینو میخوند و فوت میکرد بهمون...من اوایلش که هنوز خالی نکرده بودیم از شهر بزنیم بیرون..خیلی میترسیدم و همیشه همین صدای مادر بزرگم و این آیه بهم یه جورایی دلداری میداد... بعدش هم که رفتیم از شهر بیرون و تو در و دهات یا توی باغ و مزرعه بیرون شهر ..که دیگه کیف دنیا را میکردیم..یه گله بچه ..روزها همش به بازی و شیطونی...
با این که دوران بدی بود ولی به ما بچه ها که خوش میگذشت.. مدرسه ها تعطیل و از همه بهتر اینکه تکلیف واسه تعطیلات نداشتیم.. آخه حالا که خودمونیم .. ما مثلا دو هفته که واسه عید تعطیل بودیم باید سه هفته فقط مینشستیم مشق مینوشتیم... مصبمونو در میاوردن معلمها... ( نه مثلا حالا که راحت یه پیک بهاره میدن به بچه ها که همش ده صفحه هم نیست!! )... خلاصه مشق کی.. کشک کی.. ( راستی عشق هم کشکه!! )
ولی هنوز هم صدای انفجاری که خیلی هم از خونه ما دور نبود و خیلی کشته داد تو گوشمه...و البته هنوز هم یادمه وقتی هواپیمای عراقیها را زدن و هواپیما داشت سقوط میکرد... که البته صدام دیگه هواپیما نفرستاد ..جاش در هر شبانه روز سه چهار تا موشک میفرستاد... !!!
باز هم الان به یه نتیجه ای رسیدم.. که من زیادی تو گذشته زندگی میکنم..حالا که وبلاگ خودم را میخونم میبینم بیشترش خاطرات بد یا خوب گذشته مه ... بیشتر وبلاگه اینطوری نیست.. بیشترشون تو حالا زندگی میکنن.. من اما نه... خیلی هم بده... همش آدم دلش واسه سالهای گذشته تنگ میشه...
برم!

11/09/2003

دیشب ماه گرفتگی بود... به طور کامل من دیدم... یه تلسکوپ داریم که دیشب من آوردمش بیرون و کلی وقت تنظیمش کردم که باهاش بهتر ماه را ببینم... خوب البته بد هم نبود .. اما خورشید گرفتگی چیز دیگه ایه!!! چند سال پیش بود که من هنوز ایران بودم یه خورشید گرفتگی شد که اتفاقا در اصفهان به طور کامل میشد دید... من هم باتفاق چند تا از رفقا رفتیم کوه صفه که مثلا از اونجا تماشا کنيم .حتما فکر کرده بوديم که اونجا به خورشید نزدیکتريم!!جدی چرا رفتیم را یادم نیست ولی یادمه که خیلی خیلی شلوغ شده بود به خاطر این مسثله (و احتمالا مسائل دیگه!).. واقعا محشر بود... ساعت 4 بعد از ظهر( شایدم زودتر..3..یادم نیست) یهو همه جا تاریک تاریک شد.. و خورشید خیلی خیلی خیلی خوشگل شده بود... من هم محو این زیبایی شده بودم و هم ترس برم داشته بود.. یه حالت عجیبی بود.. نمیشد اسمش را بذاری ترس... فقط یادمه وقتی که خورشید کامل گرفت ملت که حدودا یکی دو هزار نفری بودن شروع کردن به جیغ زدن!!! دیگه هر احساسی هم داشته باشی وقتی با یکی دو هزار تا صدای جیغ توام بشه يکي دو هزار برابر میشه!! اینقدر زیبا بود و کم نظیر که من توصیه های ایمنی را نتونستم جدی بگیرم و اون عینکهایی که برای محافظت از چشم زده بودم را برداشتم... یعنی من که اینقدر سر جونم میترسم قید چشممو زدم .. جدا ناخوداگاه نتوستم جلوی خودمو بگیرم و فکر کردم دیدن طبیعیش به کور شدنش میرزه!!!
وقتی که خورشید شروع کرد به باز شدن سر و صداها و بعضا بي مزه بازيهاي ملت شروع شد : دوباره دوباره!!! یا: ما کسوف میخوایم یالا
شاید تا آخر عمرم نتونم دیگه همچین چیز با عظمتی را ببینم. اون موقع حس میکردم که واقعا در برابر این عظمت هیچی نیستم.... احساسی که نه میشه گفت خوبه و نه میشه گفت بده.. یه حس عجیب...

چرا بعضی وقتها حس میکنی که کلی حرف واسه گفتن داری ولی پای حرف زدن که میرسه یهو میبینی حرفی واسه گفتن نداری؟

11/07/2003

مجید... حج مجید... دلم اینقدر حواتو کرده امشب که نگو...
نمیدونم اگه زنده بودی هم همینقدر دلم هواتو میکرد یا نه... شاید آره..
تو حاج مجید ما بودی ولی یکی از همون حاجی های بی ناموس حاج مجید ما رو کشت...
خدا رحمتت کنه... خیلی خیلی دلم برات تنگ شده امشب...

چند ساله ؟؟ 3 سال؟ نه حدود چهار سال... دلم برای فروردین ماه اصفهان تنگ شده... خیلی ....
چهار ساله که نبودم اصفهان .. بودم.. اما فروردین نبودم...
دلم واسه شش هفت سال پیشم تنگ شد یهو... واسه شیش هفت سال پیشی که قدرشو نداشتم..هدرش دادم.. اما چون هدرش دادم شاید دلم هی براش تنگ میشه... میدونی؟ استفاده نکردم ازش... اما کلی خاطره دارم... کلی ... شاید اگر هدرش نمیدادم.. یا نه.. درست ازش استفاده میکردم.. حالا اینقدر ازش خاطره نداشتم...

11/05/2003

يه سوال مشکل...
اگه بدوني که فقط دو ساعت به زندگيت باقي مونده چيکار ميکني؟
من فکر کنم که شايد بخوام با يه عالمه آدم تلفني حرف بزنم..اما نه.. فکر کنم که همه اش دارم به ساعتم نگاه ميکنم که ببينم کي دوساعت تموم ميشه!!!

11/03/2003

پدر بزرگ ها و مادر بزرگها ( مخصوصا مادر بزرگها) علاوه بر اینکه خیلی مهربون و دوست داشتنی هستند گاهی وقتها خیلی هم حرفهای جالب و بعضا خنده دار هم میزنند..
چند روز پیش من بعد از مدتهای مدید!! با مادر بزرگم تلفنی صحبت کردم... بعد از سلام و احوالپرسی و مادر جون چطوری و این حرفها... من پرسیدم که خوب.. شما روزه این؟
-بله.
-قبول باشه .. التماس دعا!!!
-خیلی ممنون.. تو چی؟ روزه ای؟
- نه ! اینجا که نمیشه روزه گرفت!(من روز روزش تو ایران روزه نمیگرفتم(عذر شرعی!!!!) چه برسه حالا اینجا)
-وا.. چرا مادر؟(ننه)
-خوب برای اینکه من نمیدونم کی وقت سحریه کی وقت افطار( بهونه الکی!)
-خوب این که کاری نداره!! صبحها تا که دیدی اذان را گفتن دیگه هیچی نخور تا مغرب (همون غروب خودمون!!)
-آخه اینجا که اذون نمیگن!!!
-.......
خلاصه کلی خندیدم...
یه بار دیگه یادمه اون یکی مادر بزرگم( خدا بیامرز) میخواست تلفن بزنه... اون موقع بود که تازه تلفنها دیجیتالی شده بود... گوشی را برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن.. بعدش یه کم گوش داد و گفت: خیلی متشکرم.. و گوشی را گذاشت.!!
من پرسیدم : چی شد؟
-هیچی یه آقایی گفت که شماره در شبکه وجود نداره...
خیلی بامزه بود..
حالا نه اینکه خودم کم سوتی میدم...!!!

11/02/2003

دیشب تا دیر وقت کار میکردم..بعدش که اومدم خونه دیدم برادرم رفته دو تا فیلم گرفته که ببینیم... یکیش متریکس 2(ریلودد) که من به خاطر اینکه موقع اکران این فیلم رفته بودم ایران نتونسته بودم هنوز ببینمش و اینم که میدونست خیلی وقته من میخوام این فیلم را ببینم برام گرفته بود.. یکی دیگه اش هم الان میگم چی بود.. البته دیشب اون یکی دیگه که الان میگم چیه را دیدم... خلاصه بنده هم بعد از مدتهای مدید (حدودا 3 هفته) تصمیم گرفتم که یه کم درصد الکل خون را ببرم بالا...یه لیوان پر از یخ و ویسکی .. ( آی کیف داره وقتی ویسکی داغ را میریزی رو یه لیوان پر یخ و یخها ترق ترق صدا میده!) خلاصه نشستم به دیدن اون فیلم دوم.. بولینگ آف کلمباین.. مایکل مور.. توپ.. واقعا حقش بود این جایزه که برد.. من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.. (شاید البته یه کمش هم بخاطر اون لیوان ویسکی بود!)ولی به این میگن نگاه ریزبینانه... من از این مرتیکه ریچارد هاریس خوشم میومد تا دیشب بعد از تماشای این فیلم.. دیگه خوشم نمیاد ازش!!! بهتون توصیه میکنم اونهایی که این فیلم را هنوز ندیدین.. حتما ببینینش..
دستت درد نکنه مایکی جون.. واقعا حقت بود این اسکار..

10/28/2003

از اونجایی که ما خیلی رفیق باز و لوطی صفت و کار درست هستیم:

سر که نه در راه رفیقان بود
بار گرانیست کشیدن به دوش

10/21/2003

تازگیها یه رئیس پیدا کرده ام که میلیونره... از اون میلیونر با حالها... !!! ایشون دو تا کارگاه بزرگ تولیدی و یه مرکز پخش لوازم صنعتی داره... من هم مستقیم زیر دست خودش کار میکنم... کارای نتورکینگ !! (اه چه سخته انگلیسی را به فارسی نوشتن... شبکه...). سه تا محل کارش را داده به من.... حالا من گند نزنم خیلیه..ر استش این اولین تجربه من در محیط کاری هست... هیچکس هم نیست که من ازش کمک بگیرم... یارو قبلیه از اینجا رفته.. و خیلی کارای اینها رو از تو اینترنت براشون انجام میده.. این رئیس ما هم یکی را میخواد که همین دو و برا باشه که هروقت خواستش صداش کنه..خلاصه اینقدر روضه خوندم که بگم اگه گند نزنم به سیستمشون خیلیه.. (آخه هم نتورک (شبکه) هم دیتا بیس (پایگاه داده ها!!!!) ش را من کنترل میکنم مثلا!!!) ..
هیچی.. خلاصه این رئیس من یه آدم باحالیه که نگو... کلی از دستش میخندم... یه کم خله انگار!!! کلی وقت داشت تفنگاشو نشونم میداد.. یه کلت هم همیشه تو ماشینش داره... چون تا دیر وقت تو کارگاه بودیم و همه کارکنها رفته بودن کلت را بسته بود به کمرش و اونجاها قدم میزد تا من کارم تموم بشه !!!یه کلمه ما گفتیم که از ماشینت خوشم اومد!! یه ربع ساعت تموم داشت کاری عجیب غریبی که کادیلاکش میکنه را بهم نشون میداد... از همین کارای الکی بچه گول زن!! تا ماشین را میزاری دنده عقب آینه های بغل اتوماتیک میاد پایین تر که بتونی عقب را بهتر ببینی..تا میزنی دنده که بری دوباره آینه ها اتوماتیک تنظیم میشه.. و کلی کارای دیگه که حوصله توضیح دادنش را ندارم!! همش از ایران ازم میپرسه.. کلی براش توضیح میدم که چطوریه.. نمیدونم چرا خیلیها فکر میکنن که ایران بیابونه خالیه.. و هیچی نداره.. یه چیزی مثل مثلا بیابونهای افغانستان...
خلاصه گیر داد که میخوام یه بار ببرمت یه بار که دخترا نیمه لخت برات آبجو میارن.... و اینکه من مسلمونم حتما نمیرم.. میگه اگه تو کشور ما زنها مجبور باشن چادر سر کنن ما که نمیتونیم تحمل کنیم!!! زنها چادر سر کنن اونوقت مردها نتونن تحمل کنن!!!!
ولی خیلی آدم شوخیه.. خوشم میاد ازش...میلیونر به این باحالی کم گیر میاد....
راستی.. حالا از این حرفها بگذریم.. تو معلوم هست کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه خبری بده کارت دارم خوب...
آره .. یه کم شانس آوردم که این کار را گرفتم.. اولین کاری که کردم گفتم من باید یه چند تا کتاب بخرم.. زود گفت برو هرچی کتاب میخوای بخر بیا تا پولش را بدم... !!!فشنگی رفتم دو تا کتابی که چند وقت بود میخواستم بگیرم را گرفتم....
فقط یه چیزی.. آمریکاییها از تنها چیزی که خیلی خوششون میاد اینه که بگی برای آزادی اینجا اومدی اینجا!!!! کیف میکنن.. در صورتی که آزادی در اروپا و حتی کانادا به مراتب از آمریکا بیشتره... ولی خوب اینها خیلی به آزادیشون مینازن... خوب حق هم دارن... ندارن؟؟
راستی یادت نره یه آف لاینی.. ایمیلی . چیزی بزن.. کارت دارم....

در به در ... خسته.. به دنبال تو هستم....
ای عشق.. ای عشق.. ای عششششششششششششششقققققق...

10/10/2003

امشب یعنی بعد از کلی وقت اومدیم اینجا یه کم وراجی کنیم.. دلم اما درد گرفته... سر شب یه کاسه شیر خوردم!! حالا دل درد گرفتم... البته خوب دل دردش قابل تحمله..
بعدش اینکه کلی گرفتارم ... الکی... گرفتاری که نه.. کمبود وقت... ولی خوب .. بد نیست.. خوبه...
بعدش اینکه باز رفتم وبلاگ خونی.. باز اعصابم خورد شد آخر شبی... تازگی نمیدونم چرا اعصابم را خورد میکنن بعضی از این وبلاگها.. مثلا یارو نشسته تو ایران.. شرط میبندم تاحالا پاشو از ایران بیرون نذاشته... بعد نظر داده.. که ایران تو این زمینه این کار را میکنه.. هیچ کشور دیگه ای توی دنیا نیست که تو این زمینه اینطوری بکنه...
آخه تو از کجا میدونی؟؟؟؟ وقتی من میبینم که داره اشتباه میکنه و یه عده دیگه هم براش کامنت میزارن که آره.. راست میگی.. لجم میگیره...
آخیش.. راحت شدم ...
دیگه اینکه کلی حرف مونده که بزنم.. ولی چون مودم سگی شد و ممکنه در حرفهای مونده من تاثیر بذاره.. و مونده ترش کنه.. نمیگم... بعدا میگم..
در ضمن چقدر دارم با سیستم لینوکس حال میکنم تازگی... از وقتی بیشتر باهاش کار میکنم بیشتر ازش خوشم اومده..
دیگه اینکه ما رفتیم.. شب به خیر...

9/30/2003

منتظرم ....
منتظرم....
منتظرم....
منتظرم....
متنظرم....
منتظرم....

چیه؟؟ الان داری پیش خودت میگی خل شدم؟؟ یا این مسخره بازیها چیه؟ آره با خودتم... تو را میگم... داری اینو فکر میکنی؟؟؟
زیاد فکر نکن چاق میشی؟؟ ولی طوری نیست... چاق شدن را میگم.. عوضش دیگه به جرم خوشتیپی اخراجت نمیکنه اون مردک!!! بده؟؟؟

منتظرم....
منتظرم....
منتظرم....
منتظرم...
منتظرم....
منتظری...
اه... زبونم گرفت...
منتظرم....
منتظرم...
منتظرم....

9/29/2003

سلام....
یادم افتاد به یه خاطره مسخره...سال 63
کلاس چهارم دبستان بودم! دقیق یادمه چهارم دبستان چون معلممون یه آقایی بود که همه مثل سگ ازش میترسیدیم... خیلی سفاک بود بعضی وقتها... یه دستهای سنگینی داشت که وقتی سیلی میزد تو گوشت واقعا برق از جفت چشمات میپرید... خودم آخه مزه یکیشو چیشیدم که اینطوری یادم مونده...
راستش من اون سال رفته بودم توی گروه سرود کلاسمون... من کلا در دوران دبستان و راهنمایی بچه درسخون و ساکتی بودم... بر خلاف دوران دبیرستان که بواسطه آشنا شدن با چهار تا از اراذل و اوباش مدرسه!! کلا عوض شدم...تا جایی که خودمم رفتم قاطی اراذل و اوباش مدرسه و خوب به دنبال اون مردود شدن در کلاس دوم دبیرستان و بعدش هم کم کم بعلت آتیش سوزوندن زیاد در مدرسه اخراج از مدرسه و.......... خودش یه کتابه...
خلاصه میگفتم.. چهارم دبستان بودم...در گروه سرود کلاس.. به مناسبت بیست و دوم بهمن قرار بود سرود بخونیم!!! یه کتاب سرودهای انقلابی بود که بهمون داده بودن...توش پر بود از این سرودهای مد اونروزها... هنوز یه تصویری از جلد کتابه هم یادمه.. .. خلاصه اینکه روز موعود ما گروه سرود رفتیم اون بالا که سر صف صبح اول صبح بعد از مراسم قران و ترجمه و دعای صبحگاهی سرودمون را اجرا کنیم!!!
اونموقع فکر میکردم چه حالی داره واقعا.. بری اون بالا.. بقیه مدرسه همه در صفهای مرتب اون پایین دارن ما رو نگاه میکنن.. یه حالت برتری نسبت به بقیه مدرسه..اونا اون پایین.. ما این بالا!!!
شروع کردیم به خوندن سرود... بیست و دو بهمن.. بیست و دو بهمن.. روز از جان گذشتن.. روز آزادی ما.. روز نجات میهن.. روز پیروزی ما... روز شکست دشمن!!!
وسطهای خوندن این سروده بودیم و من که فکر کنم زیادی ذوق زده شده بودم شروع کردم با ریتم این سرود به بشکن زدن... کم کم اول بچه هایی که اون جلوی صف بودن متوجه بشکن زدن ریتمیک من شدن.. من به وضوح میدیم که همه دارن میخندن و منو به همدیگه نشون میدن... من هم حسابی به وجد اومده بودم و دیگه علنی با سرود بشکن میزدم... فکر میکردم چون جشنه باید بشکن زد..همه هم که خوششون اومده و دارن میخندن...
تو نگو که افرادی که سرود میخونن باید اخم کنن و سیخ وایسن و با این یکی دستشون اون یکی دستشونو از پشت بگیرن!!! من خلاف کرده بودم... بشکن... خنده.. خوشحالی.. اینها همش خلاف بود دیگه...
خلاصه سرود تموم شد... اون که جلوتر از همه ما بود پشت میکروفن گفت: صلوات... همه صلوات فرستادن و ما هم از اون بالا راه افتادیم اومدیم پایین بریم سر صف..ناظممون یه پیرمرد دراز بود که همیشه یه کت سبز که خیلی هم زبر بود میپوشید... همیشه هم یه بویی مخلوط از سبگار و ادکلن میداد... عینکهاش هم نصف صورتش را میگرفت... این منو صدا کرد... گفت برو پشت دفتر وایسا کارت دارم... چه ترسی برم داشت... فهمیدم که چه گندی زده ام ... رفتم تو صف کلاسمون که از اونجا برم پشت در دفتر منتظر بمونم.. یه پسر قلدر تو کلاسمون بود فامیلش بود معتمدی... یهو وسط صف این اومد جلوی من و گفت خاکبرسرت که آبروی کلاسمون را بردی... این پسره را همه ازش میترسیدن... من هم مثل همه!!! هیچی بهش نگفتم... با اون کفشهای خرکی که داشت یه لگد محکم زد به ساق پای من...من هم از درد دولا شدم پامو گرفتم اما از ترس جیکم در نیومد..رفتم پشت در دفتر.. ناظمه اومد.. کلی داد و بیداد کرد... فکر کرده بود که من فکر کرده ام که اینجا را با خونه خاله ام اشتباه گرفته ام... گوشم را گرفت و دو سه دور پیچوند.. ایندفعه دیگه گریه افتادم.. گفت بدو برو سر کلاست و فردا با پدر یا مادرت بیا مدرسه...
رفتم سر کلاس معلممون اومد... همون که دستاش مثل پره بیل بود!! آقای کریمانی پور بود فامیلیش... جلوی همه کلاس ... همون کشیده ای که تعریفش را کردم بهم زد.. برق از چشمم پرید... اونموقع بود که واقعا دلم میخواست هرجای دیگه ای باشم غیر از اونجا
نمیدونم چرا... ولی شاید من باید مجازات میشدم که بقیه دیگه از این غلطها نکنن... حالا جالبترین نکته این بود: اسم دبستان ما... دبستان بهشت کودک

9/26/2003

احساس بیهودگی... احساس تنبلی... احساس خریت... احساس شلختگی... احساس بیسوادی
احساس طراوت... احساس شور... احساس عقل کلی... احساس شلختگی... احساس دانایی

دلتنگی... تنفر... آینده مبهم.. شلختگی... ترس
شادی... عشق... آینده روشن... شلختگی... اعتماد به نفس

احساس گناه... احساس پشیمانی... احساس تهوع... احساس شلختگی... احساس بدبودن
احساس پاکی... احساس پشیمانی... احساس شلختگی... احساس خوب بودن

عاشقی... شلختگی...
بی احساسی... شلختگی...

من کیم؟

9/23/2003

نمیدونم چرا من از آدمایی که زیادی از خودشون متشکر هستن متنفرم...
نمیدونم چرا با این که حرص میخورم ازاین طور آدما بازم میرم سراغشون...سراغ خودشون و افکارشون...
نمیدونم چرا همیشه یه عده آدم مزخرف باید باشن که دور و بر این طور آدمای از خود متشکر به به و چه چه کنن....
با اینکه شاید هیچ نفعی هم براشون نداشته باشه...
نمیدونم چرا فکر میکنم نباید ازشون متنفر باشم...
و بازم نمیدونم چرا نمیشه ...
جدای از همه این حرفها... فکر کنم میدونم یه چیزی را... بعضی وقتها مورد تنفر قرار گرفتن باعث ارضای یه سری از آدمها میشه...
نمیدونم درسته یا نه... ولی شاید این از خود متشکرها یه جورایی از حال میکنن که مورد تنفر قرار بگیرن و واسه همین هم روز به روز بیشتر از خودشون متشکر میشن...
زیاد حرص نخور... زیاد فکر نکن... زیاد حرف نزن...
دیدی احساس کثیف تنفرت داره کمتر میشه؟؟؟ کافیه کلید نکنی رو یه موضوع.. یا رو یه آدم زیادی از خود راضی....

کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی؟
من باشم و وی باشد و مـــِی باشد و نــــِی
من مست ز وی باشم و وی مست ز می
من گه لب وی بوسم و وی گه لب نـــــی

من دیروز برای اولین بار رفتم کلیسا!!!! خیلی وقت بود که دلم میخواست برم ببینم چه خبره اون تو!! تا اینکه چند روز پیش استادمون!! بهم پیشنهاد داد که برم کلیساشون (میخواست مسلمونم کنه!! یعنی به قول خودش به راه راست هدایتم کنه فکر کنم!!!) من هم با کمال میل قبول کردم!! اولش یه کلاس بود.. یک ساعت کلاس تفسیر انجیل...!!! یه کشیش بود که داشت تفسیر میکرد... وقتی من رفتم تو و منو معرفی کردن به همه (کلی هم تحولیم گرفتن حتما به خاطر اینکه من گمراه را به راه راست هدایت کنن!!!) کشیشه شروع کرد برای من یه سری کلیات در مورد جزییات موجود در کتاب را توضیح دادن!!!!! از من پرسیدن که دنیل را میدونی... گفتم نه.! شروع کرد از دنیل برام گفتن! تازه وسطای راه فهمیدم که ای بابا!همون دانیال پیغمبر خودمون را میگه.... ولی خوب دیگه نمیشد بگی که آهاااااااااان فهمیدم کی را میگی!!!! بعدش شروع کردن پیشگوییهای دانیال پیغمبر را تفسیر کردن.. جالبه که اسم کورش شاه پرشیا در انجیل اومده!!(من نمیدونم چرا خبر نداشتم!!!)
خلاصه کلاسش خوب بود... جالب بود یه جورایی... بعدش رفتیم واسه مراسم دعا... کلی آهنگ خوندن!! از این آهنگای مذهبی که با ارگ کلیسا میزنن و گروه کر باهاش میخونن.. بد نبود.... فقط من تا میومدم صفحه ای که اون آهنگه توش بود (که اینا داشتن میخوندن) را از تو کتاب پیدا کنم آهنگ تموم شده بود...
بعدش هم آقای کشیش کلی سخنرانی کرد... ملت را به راه راست هدایت کرد... دوباره کلی منو تحویل گرفت...(از مهمون عزیزی که اولین باره اومده اینجا تشکر کرد!!)
یه کار جالبی که دارن اینه که بعد از اولین سرودی که خونده میشه همه پا میشن و با هم دست میدن و خوش و بش میکنن...
یادم افتاد به مسجدهای خودمون که بعد از نماز جماعت ملت با بغل دستیهاشون دست میدن وبعدش دست خودشون را میبوسن و میزارن رو پیشونیشون!!!( فهمیدین منظورمو؟؟؟)
ولی در آخر من به این نتیجه رسیده ام...(البته مدت زیاده) که همه دینها یه چیز را میگن. ولی .د رعین حال پیروان هر دینی معتقدن که دین خودشون بهترین دینه... و قبول ندارن دینهای دیگه را... (اسمی قبول دارن. قلبی نه)... بعدش هم کلی جنگ و جدل در طول تاریخ بر سر دین بوجود اومده در صورتی که دین اصولا باید با کشت و کشتار مخالف باشه.... و کلی چیزهای دیگه...

9/22/2003

چند روزیه حسابی از درس و کار و زندگی باز شده ام.... همه اش چسبیده ام به این کامپیوتر و دارم تو اینترنت این بازی را میکنم...
به کسایی که به بازیهای استراتژیک علاقه دارن شدیدا توصیه میکنم که سراغ این بازی نرین.. چون دیگه ول کنش نیستین... خیلی توپه...به جان اصغر ما که شبها تا نزدیکهای صبح داریم داریم امپراتوری کوچیکمونو گسترش میدیم... ولی واقعا بازی پیچیده و کامل و جالبیه...

9/20/2003

گردش چشم سیاه تو خوشم می آید... خوشم می آید...
از این آهنگ من چقدر خوشم می آید... خوشم می آید...!!!

9/18/2003

زندگی دایره ایست از بچه گی تا بچه گی...

9/15/2003

بالاخره یه بار خیلی خیلی بزرگ دیروز از روی دوشم برداشته شد...
خیلی شهامت میخواست... خیلی... گفتن اون حرف..... همه شهامتی که توی خودم سراغ داشتم را جمع کردم و بهش گفتم... و بعدش هم تموم...
البته عواقبی هم خواهد داشت این کار... اما مهم نیست...دیگه بعدش هیچی مهم نیست...

9/10/2003

تو مطب دکتره روی در اتاق آقای دکتر.. این نوشته شده بود:
زندگی لحظه ایست که بین دو هیچ میشکفد!

9/06/2003

با اينکه خيلي متضرر شده ام امروز.. باز هم انگار زندگي بد نيست...
با اينکه اين چند وقته به اونصورت خوشيي نداشته ام.. باز هم انگار زندگي بد نيست
با اينکه دست از پا درازتر بوي دماغ سوختگي و ...سوختگي همه جا را برداشته...باز هم زندگي انگار خوبه...
ولم کن بابا نصف شبي.. برم بخوابم که هيچ لذتي بهتر از خواب راحت نيست...مخصوصا اگه ناراحتي هم داشته باشي...(روحي نه.. جسمي...)

9/02/2003

یه کلاس هنر گرفتم این ترم... پروفسورش یه خانومی هست که همه میگن دیونه است.. بیچاره دیونه ای هم نیست...یه کمی کاراش شاید غیر عادی باشه..حالا من نمیدونم آیا غیر عادی بودن دلیلی بر دیونگی هست یا نه... ولی کلا نمیدونم چرا مردم اکثر هنرمندها را دیونه حساب میکنند...
خلاصه...اون هفته ازمون خواست که بریم در مورد جایی که زندگی میکنیم یعنی خونه... و جایی که کار میکنیم یا هر روز میبینیمش غیر از خونه... خوب فکر کنیم و ببینیم که چه چیزی بیشتر توجهمون را جلب میکنه و برامون جالب و در عین حال زیباست...
من که هرچی فکر کردم در محیط بیرون از خونه چیزی به نظرم نرسید که زیبا باشه و هر روز توجه منو به خودش جلب کنه... جدی ها!!! چرا؟؟؟؟ از خودم یه لحظه ناامید شدم.. چون خوب که فکرش را کردم دیدم زیبایی دور و بر ما کم نیست.. ولی ما توجه ای بهش نمیکنیم.. شاید یه دختر خوشگل توجه آدم را جلب کنه.... همین... اما خوب که فکر کردم دیدم چرا.. واسه من هم چیزی هست که توجه ام را جلب کنه... شیر آتش نشانی کنار خیابون!!! هر روز میبینمش... و فکر میکنم این هم بیکاره که دایم اینجا نشسته؟ بعدش ازش خوشم میاد.!! که همش اینجاس که مواظب ما باشه.!!!( تو را خدا ببین چه چیزایی توجه ما را به خودش جلب میکنه...)
تو محیط خونه هم با اینکه کلی گل و گیاه و سبزه و تابلو نقاشی و ... هزار چیز خوشگل دیگه هست من از یه مدل پشه هست که بیشتر خوشم میاد!!!
بعضی وقتها شبها از اتاق میرم بیرون یه هوایی تازه کنم (سیگار بکشم!) . یه صندلی چوبی داریم بیرون در که اونجا مخصوص هوا تازه کردن منه..!!! خلاصه اینجا شبها یه پشه هایی هست که چراغ میزنه.. اونم چه چراغی!!! درست عین هواپیماها که شبها هی چراغ میزنن.. اصلا من اوایل فکر میکردم اینا هواپیمان که از دور دارن رد میشن.!! بعدش فهمیدم که اینا پشه هستن!!!
ولی جدی پشه چراغ دار زیباست... باید ببینیش تا منظور منو بفهمی!!!
اینجا پشه هاش هم پیشرفته تر از پشه های مملکت ما هستند.!!!

8/29/2003

میگن هر چهل سال یه بار یه نابغه پیدا میشه در دنیا... الان هم تقریبا وقتشه که نابغه پیدا بشه.. از مردن آخرین نابغه حدود سی چهل سالی میگذره... از نوابغ سالهای اخیر میشه به انیشتین.. هیتلر و ... نام برد... ولی در بین این همه نابغه که در دنیا وجود داشته یکیشون جدی جدی نابغه بوده!!! لئوناردو داوینچی را میگم.. غیر از نقاشی هاش کلی هم کتاب داره... کتابهای به این کلفتی!! که تازه جالب اینجاس که این کتابها را از آخر به اول نوشته.. حتی جمله ها را هم از آخر شروع کرده نوشته به اول!!!! یعنی برعکس!! جدی نابغه ها برعکس کار کردنشون هم خودش کلی مشکله.. حالا اما ماها فقط از برعکس کار کردن اینو بلدیم: دوماد دست.. عروس رقص.. حالا برعکس!!!
این آقای نابغه تو این کتابها.. تو اون زمون... کلی کشف و اختراع کرده ... در کلیه علوم... از ستاره شناسی بگیر برو تا پزشکی... بیا تا مهندسی... دوباره برو تا فلسفه....
از طراحی هلیکوپتر و تانک بگیر برو تا بالا... تا آناتومی و پزشکی و این حرفها...
خلاصه اینکه من شدید تحت تاثیر این لئوناردو قرار گرفته ام... راستی میدونستین که گی هم بوده؟/؟؟

آقا دیشب از زور بیکاری نشستیم جایزه های ام تی وی را دیدیم.. اعصابم حسابی خورد و خمیرشد.. به چه عوضیهایی جایزه دادن.. فقط لینکین پارک و کولد پلی!!!( فارسی نوشتن این اسما چه سخته!) حقشون بود... این پسره جاستین نمیدونم چی چی شونصد تا جایزه برد که اصلا یکیش هم از سرش زیاد بود...یه مشت بچه را آورده بودن هی بهشون جایزه میدادن.. متالیکا اما آخر کار یه حالی داد...

8/26/2003

(بعضی ها خوشحالن.....در نتیجه..... ما هم خوشحالیم(البته نه به اندازه بعضیا)..در نتیجه.... تو هم خوشحال باش(البته نه به اندازه ما) ...که ما خوشحالیم(حالا شایدم نه به اندازه بعضیها).....
اگر هم نفهمیدی منظورمو.. خیالی نیست..... چون مهم اینه که خودم فهمیدم منظور خودمو..!!!... (اینو که دیگه هر ننه قمر شله پزی میفهمه.. !)
اگر هم خیلی ناراحتی دیگه اینورا پیدات نشه...

8/25/2003

در هر زندگی چیزی وحشتناک وجود دارد. در عمق هر زندگی ِ چیزی سنگین و سخت وجود دارد. چیزی مثل یک رسوب ِ سرب ِ لکه. رسوب غم ِ سرب غم ِ لکه غم.
جز قدیس ها و بعضی سگ ها ِ همه کمابیش به بیماری غم مبتلا هستیمِ کمابیش. این بیماری حتی در جشنهایمان هم وجود دارد. شادی کم یاب ترین ماده در این دنیاست. شادی هیچ ارتباطی با سرخوشی ِ خوش بینی ِ و یا شور و شوق ندارد. شادی یک حس نیست. چون تمام احساس های ما محسوس هستند. شادی از درون سرچشمه نمیگیرد . از بیرون پدیدار می شود. شادی چیزیست جاری ِ سبک چون هوا ِ در پرواز ِ مثل یک هیچ. ما برای غم اعتبار بیشتری قائل هستیم تا برای شادی. برای غمی که پیشینه اش ِ وزنش و عمقش را به رخ میکشد. شادی هیچ پیشینه ِ وزن و عمقی ندارد. در دم متولد میشود ِ در پرواز است. شادی پر ارزش ترین و کم ارزش ترین ماده در دنیاست. تنها بچه ها شادی را میبینند. بچه ها ِ قدیس ها ِ و سگهای ولگرد.

8/20/2003

دیشب کلی دلتنگ شده بودم. یا نه.. دلم تنگ شده بود.. بعدش فهمیدم که اصلا واسه دلتنگی وقت ندارم....

8/14/2003

The Life of David Gale



توصیه میکنم حتما این فیلم را ببینید.
از کوین اسپیسی خوشم میاد. هنرپیشه باکلاسیه.. اکثر فیلمهاش هم جالبه و واقعا ارزش دیدن را داره. این هم یکی از همون فیلمهاست. البته من از اواسط این فیلم آخرش را حدس زدم!! ولی فکر کنم به خاطر این بود که ازقبلش میدونستم که آخرش قراره خیلی غیرمنتظره باشه.
به هرحال نبینین از دستتون در رفته.
(در ضمن این اسکار ربطی به این فیلمش نداره!(

سلام...
یه کم بیخیال همه چیز باش.. ولش کن.. بالاخره یه طوری میشه. مگه نه؟؟
بی خیال فرش..... بیا تو با کفش!

8/13/2003

ديروز چشمهايم رو به من کردند و گفتند: ما از تو نميگذريم
گفتم چرا؟
جواب دادند: فاصله تو از آسمان آنقدر زياد است
که ما خورشيد و ماه را خيلي کوچکتر از اندازه واقعيشان ميبينيم.

8/07/2003

ديشب کلي وقت خدا داشت جوشکاري ميکرد.

8/04/2003

اين خداي نامرد کجاست ؟ چرا نمياد پايين باهام حرف بزنه؟؟

ديگه اين قوزک پام ياري رفتن نداره
لبهاي خشکيده ام حرفي واسه گفتن نداره
بابا چجوري بگم؟؟

8/01/2003

مدی تیشن (مراقبه) ترجمه کلمه دیانا از زبان سانسکریت است ولی معادل درستی بر آن نیست زیرا دیانا به معنای حضور و آگاهی مطلق بدون وجود هرگونه موضوعی است! در حالی که مدی تیشن به معنای تمرکز و توجه بر روی موضوعی خاص است. درصورتی که بر موضوعی خاص توجه کنید یا به عبارتی دیگر مدی تیت کنید به هر صورت به نوعی در حال فکر کردن هستید. دیانا حالتی است که در آن هیچ گونه فکری وجود ندارد و در واقع نوعی بی ذهنی! است. کلمه ژاپنی ذن نیز همان دیانا است که تغییر شکل یافته و همین کلمه دیانا است که در زبان چینی تبدیل به چوان شده است! پیروان ذن معتقدند که ذهن بدون فکر مانند آینه ای خواهد بود که چیزی را منعکس نمیکند (مراقبه واقعی چنین حالتی است). پیروان طریقت ذن سالهای سال در سکوت مراقبه میکنند و به آهستگی ذهنشان از حرکت و فعالیت باز می ایستد و افکار موجود در آن ناپدید میشود. در نهایت روزی پس از ده بیست سال!!! ذهن کاملا ناپدید میشود. در این حالت دیگر هیچگونه شلوغی و اغتشاش افکار در ذهن وجود نخواهد داشت. پیروان ذن معتقدند که هنگامی که ذهنی وجود نداشته باشد دیگر من نیز وجود نخواهد داشت زیرا ذهن شما همان منیت شماست.
ولی آیا شباهتی هم بین حالت بی ذهنی که طرفداران ذن در پی آن هستند با حالت بی ذهنی که پس از استفاده پس از از موادی مانند حشیش یا ماری جوانا به انسان دست میده وجود داره؟. چون به قولی باعث بی ذهنی میشه!!!!!!!!!!

7/31/2003

دارم به اين نتيجه ميرسم که آدم تا حد ممکن نبايد واسه کسي کاري انجام بده... به دردسرش نميارزه.. من خودم شخصا در اين مورد تجربه هاي دردسرزا زياد داشته ام..
يه نمونه اش همين چند روز پيش ... يکي از آشنايان که که البته با خود بنده هم زياد آشنايي نداشت به سراغم اومد و از من خواست که چند بسته قرص براي دخترش در آمريکا ببرم و از اينجا واسه اش پست کنم. چيزي نبود البته.. يه سري قرص آ.اس.آ و يه سري قرص لورازپام!!! قبول کردن همانا و در فرودگاه ديترويت به دردسر افتادن واسه اين چهار تاقرص همان... حدود سه ساعت علافم کردن که ديگه داشتم به زمين و زمون فحش ميدادم.. آخرش نهايت لطفي که بهم کردن اين بود که قرصها را ازم گرفتن و خوب البته به پرواز بعديم هم نرسيدم که با اينکه يه پرواز ديگه براي فردا صبحش بهم دادن ولي باز هم حدود 100 دلاري پام آب خورد... همه اينها به يه طرف .. حالا دوباره برام نامه دادن که ميخواي چيکار کني؟ قرصها را اجازه ميدي ما هرکاري دلمون خواست باش بکنيم؟؟ يا ميخواي پسشون بگيري؟ يا ميخواي بريم دادگاه!!!!!!!!!!!! به نظر شما برم واسه پنجاه تا دونه قرص خواب شکايت کنم دادگاه فدرال؟؟!!!
ولي خداييش دارم ياد ميگيرم دروغ گفتن را و براي کسي کاري انجام ندادن را... از قديم گفتن يه نه بگو و نه ماه بدبختي نکش!!!!

7/29/2003

عجیب هوس کله پاچه کردم!!!!

آیا زندگی در نهایت تنها رنج و مصیبت نیست؟
شاید واقعا نه..
شاید واقعا به خود ما بستگی دارد.. درست مثل یک بوم نقاشی...هرچه که بر رویش نقاشی کنی همان میشود

7/25/2003

من برگشتم. در ضمن پدرم در اومد تا برگشتم. خيلي اذيت ميکنن. به شونصد نفر بايد جواب پس بدي که کجا بودي و چرا رفتي و چرا برگشتي و کي اومدي و ......
خلاصه آدم از زندگي سير ميشه واسه ( حداقل واسه چند لحظه).
اما راستي راستي هيچ جا هيچ خبري نيست. همه جا آسمون همين رنگ مزخرف را داره. يعني همه جا رنگ آسمون بعضي روزها مثل امروز مزخرفه و بعضي روزها زيبا.
امروزهم از اون روزهاييه که رنگش مزخرفه. نه اصلا زندگي رنگي نداره که بخواد مزخرف باشه يا نباشه. پوچ . بي معني به تمام معنا.
راستي کاش ميشد اسم اين حالت را گذاشت بي تفاوتي. ولي بي تفاوتي با بي معني بودن خيلي فرق داره . نداره؟
نه يه جور ديگه بگم. کاش عوض اين حالت بي معني بودن بي تفاوت بودم. خوب بود مگه نه؟ بي تفاوتها که ديگه غمي ندارن. يا غم دارن امانسبت به غمهاشون هم بي تفاوت هستن. اونوقت انگار که غم ندارن. اما اوني که احساس پوچي ميکنه غم هم داره. اگر چه شايد غمهاش هم در نظرش پوچ بياد. يا شايد از بس بي انگيزه است غم داره. چه فرقي ميکنه. بالاخره غم داره ديگه.
باشه ما هم ميريم فعلا.

چه بلايي سر آرشيو وبلاگ من اومده؟؟ من آرشيوم را ميخوام.:((

درست شد مثل اينکه

5/25/2003

دارم میرم...

5/23/2003

چند سال پيش يه عمل جراحي داشتم...قرار بود يک شب بعد از عمل جراحي از بيمارستان مرخص بشم. آقا چشمتون روز بد نبينه.. بعد از عمل را ميگم . کلي درد داشتيم و از اين حرفها. خلاصه شب با زور شونصد تا مسکن و آمپول ضد درد و اين حرفها خوابيده بودم که يهو با صداي گوشخراش يه آقايي که بعد فهميدم پرستار شيفته از خواب پريدم..... توي کريدور بود و سرش را از پنجره کرده بود بيرون و با آخرين قدرت فرياد ميزد: داد نکش!!! اينجا مريض خوابيده... داد نکشششششش!!!!! آقاي ... يه زنگ بزن کلانتري
قضيه چي بود حالا؟؟ اينطور که بعدش داييم ( که اونشب به عنوان همراه پيش من موند) تعريف ميکرد يه مرده زنش داشته ميزاييده ميارتش بيمارستان.. مرده بوده و خانمش و پدر خانمش.. خلاصه خانمه را با پدر خانوم ميفرستن تو.. اما شوهر طرف را راه نميدن..يارو هم عصباني ميشه داد و بيداد راه ميندازه..حالا ما که اصلا داد و بيداد اون يارو را نشنيديم. اين يارو پرستاره منو کشته بود اما.. تموم بخش را بيدار کرد.. همه ريختن از اتاقها بيرون ببينن چي شده.. يکي نبود به اين يارو بگه آخه به تو چه فضولي ميکني.. با اون صدات... اما جدي آدم بايد خيلي خر باشه که يه جايي که اين همه مريض خوابيدن و بايد ساکت باشه و عکس اون دختره هست که انگشت اشارش را اورده جلوي دماغش به نشانه هيسسسس اونوقت بياي شروع کني به داد زدن که داد نکشششششششششششششششششش
ميخواستم يه دعا کنم که هرچي آدم خر در دنيا پيدا ميشه را خدا يه کمي عقل بهشون بده بعدش سرحساب شدم ديدم بالاخره هرکسي را که فکرش را بکني يه درجه اي از خريت داره..واسه همين ميگم که : خدايا هواي اون خرهايي که با خريتشون خواسته يا ناخواسته موجب آزار خرهاي بي آزار ديگه ميشن را داشته باش.... يه کم درجه خريتشون را کمتر کن..

5/22/2003

امروز صبح داشتم همینطوری بی هدف کانالهای تلویزیون را عوض میکردم رسیدم به یک کانالی که اسمش هست world link tv.
این کانال در بین شبکه های تلویزیونی آمریکایی میشه گفت نسبتا گمنام هستش و البته به خاطر ماهیت سیاسیش که ضد سیاستهای آمریکاست(به همین خاطر هم گمنام هست!) همیشه داره یا سخنرانیهای چامسکی را پخش میکنه (که من خیلی دوست دارم)و یا میزگردهای تحلیلی داره بر مبنای خبرهای مهم روز و یا اینکه داره فیلم سینمایی یا مستند میزاره از کشورهای دیگه.
امروز یهو دیدم فیلم نیمه پنهان با بازی نیکی کریمی را گذاشته. آقا اینقدر کیف کردم که نگو.. آخه شاید ندونین چه حالی میده که یه فیلم به زبون فارسی ببینین اونم بعد از یه مدت طولانی( زیرنویسش انگلیسی بود) . اولین بار بود که این فیلم را میدیدم و به نظرم خیلی جالب اومد. داستانش برام جالب بود.
اما کلا سینمای ایران کارش درسته.سینمایی که شاید برخی از فیلمهاش یک صدم خرج بعضی از فیلمهای هالیوودی را نداشته اما صد برابر بیشتر تونسته رو آدم تاثیر بذاره از لحاظ محتوا .
اما خوب با همه این حرفها فردا شب میخوام برم فیلم متریکس (ماتریکس!) را ببینم. شاهکاری از نمونه یه فیلم ساینس فیکشن فلسفی! (حداقل از نظر خودم).

5/19/2003

دستهاي سرد ما…


تو يه شب سرد و تاريک، سوار ماشين ميشيم و توي يه
جاده کم عرض وپر پيچ و خم حرکت مي
کنيم . من رانندگي ميکنم و تو کنار
دست من مي نشيني . از سرماي هوا تمام بدنت ميلرزه .
دستهاتو با سرعت به هم ميمالي تا شايد کمي گرمت
بشه.

از دور يه پيچ تند توي جاده انتظار ما رو ميکشه .
نزديکتر که ميشيم به طور ناخودآگاه سرعتم
رو کم ميکنم. روي سطح جاده که توي نور
مهتاب کمي برق ميزنه ميشه خورده هاي شيشه رو
تشخيص داد . به پيچ که ميرسيم خشکمون
ميزنه. يه ماشين منحرف شده رو کنار جاده ميبينيم.
از ظاهرش معلومه که مدت زيادي از چپ شدنش نگذشته
. سراسيمه پياده ميشيم و به سمت ماشين ميدويم. وقتي
به ماشين ميرسيم يه حس عجيبي قدمهامون رو کند
ميکنه. يه حس آغشته به خون و سرگيجه . لازم
نيست که بيشتر جلو بريم تاجنازه دو نفر سرنشين
ماشين رو ببينيم : دو جنازه گرم و تکه تکه
شده ودر عين حال مخلوط با قطعات سرد و فلزي ماشين. ولي
دستهاي جنازه ها به طرز تعجب آوري کاملا" سالم
مونده. تو حالت بد ميشه و از حال ميري و خودتو توي بغل
من رها ميکني . نميدونم چقدر ميگذره ، ولي وقتي
به خودمون ميايم چشمهاي تو خيسه و دستهاي منم در حال
نوازش کردن موهاي تو.

زود برميگرديم به ماشين خودمون و به اصرار تو با سرعت از
اون محل دور ميشيم. هردومون ساکتيم و توي يه جور
خلسه فرو رفتيم . درخشش ذرات خورده شيشه روي زمين ما
رو به خودمون مياره . به شدت جا ميخوريم : يه پيچ
تند ديگه جلوي ماست و احساس يه ماشين چپ شده ي ديگه.
سريعا" ترمزميکنم . ميخوايم از ماشين پياده بشيم
که تو با خواهش ميگي که به راه خودمون
ادامه بديم . منم با عجله حرکت ميکنم و از
پيچ دوم دور ميشيم.

صداي چرخها روي جاده عوض شده . انگار که داريم
روي سنگفرشي ازخورده شيشه حرکت ميکنيم .
درخشش اين شيشه ها زير نور مهتاب چشمامونو خيره
کرده . جاده اي که نسبتا" صاف بود و با
پيچهاي ملايم، تبديل شده به يه مارپيچ .هر بخش جاده شده
يه پيج و کنار هر پيچ يه ماشين چپ شده و دو جنازه
مخلوط با فلز و با دستهاي سالم . و حس سرگيجه و خون.
فقط صداي فريادهاي تو رو ميشنوم و تا جاي ممکن
فرمون ماشين رو ميچرخونم که بتونيم از اين جاده ي
هزار پيچ عبور کنيم…

الان که دارم اين چيزها رو مينويسم نميدونم
که ما هم در يکي از اون پيچها با قطعات سرد
و فلزي ماشينمون مخلوط شديم يا نه، ولي حداقل ميدونم
که دستهامون سالمه. چون با همين دستهاست که
الان دارم مينويسم: دستهايي براي نوشتن و نوازش
کردن موهاي تو.


از بهتاش بابادي

5/18/2003

فکر کنم فیوز سوزوندم.
فردا امتحان خیلی خیلی مهمی دارم. دو سه هفته است که دارم خودمو جر میدم.. مخصوصا این یک هفته آخر که اصلا یه خواب درست و حسابی هم نکردم. شده ام یه جورایی نیمچه حسنی!!( موی بلند روی سیاه ریشای دراز واه و واه و واه!!)
اخلاق که دیگه چه عرض کنم ..فکر کنم به سگ دو سه تا سور زده باشم!!!
ولی خوب دیگه فردا روزهای محنت و غم!! تموم میشه و به یاری حق فردا شب به همین مناسبت یه دلی از عزا در خواهم آورد.(هم یه خواب درست و حسابی خواهم رفت و هم اینکه فکر کنم یه شیکم سیر مشروب خوری کنم!!!)
عزت زیاد!!

چه بي تابانه ميخواهمت
اي دوريت آزمون تلخ زنده به گوري

5/17/2003

بر دو چشم من نشین
ای آنکه از من
من تری

5/15/2003

ختنه به زبانهای مختلف:
Italian __________________ Doolino Borino
French __________________ Doolaasion Kootasion
Indian ___________________ Doolaaheh Kootaaheh
English __________________ Doolation Kootation
Russian __________________Doolaatoff Kootaaloff
Arabic ___________________ Al-Dooleh Al-Satoor
Turkish __________________ Eladool Elaboor
Vietnamese _______________ Epsilosion no Kootaasion
Japanese _________________Doolemishi Kootaaabishsi
Spanish __________________ Eldoolo Kootaalo
Esfahani __________________Doolestoon Kootestoon

5/12/2003

هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که
تو دنیا را جز با او و برای او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد

مهدی اخوان ثالث

5/09/2003

ریز بینی در نهایت درشتی
دنیا پر از جنایته.. چون در دست کسانیه که پیش از هرکس خودشون را به قتل رسونده ان.اعتماد به نفسشون را به قتل رسونده ان. آزادیهاشون را خفه کرده ان.و من همیشه از این که آدمها خودشون را اسیر کرده اند تعجب کرده ام.. به قولی:
آدمها دهانشان را به شیشه قراردادها میچسبانند و از نفسهاشان بخاری براین شیشه ایجاد میشود و این بخار آنها را از زندگی کردن.. از عشق ورزیدن باز میدارد.

5/07/2003

قرار وبلاگي
آقا عوض اينکه هي قرار وبلاگي بزارين برين توي پارک چهار تا عکس از همديگه بندازين و لاس خشکه بزنين !! يه قرار بزارين وبلاگيهاي عرقخور دور هم جمع بشن يه دل سير عرقخوري کنن. بد ايده اي نيست ها !!!!
صفا..

5/06/2003

ياد اين جمله افتادم که خيلي وقت پيش يه جايي از قول داستايوفسکي خوندمش:
ميگه که خيلي از مردم فقط به خاطر سلامتيشون مريض هستن. يعني از اطمينانشان به عادي بودن بيمار هستند.

5/05/2003

...............................................

4/29/2003

کمی عاشقانه ,عارفانه

برای آن که کمی... حتی اگر شده کمی زندگی کرد.. دو تولد لازم است.
تولد جسم و تولد روح
هر دو تولد مانند کنده شدن هستند.
تولد اول بدن را به این دنیا می افکند و تولد دوم روح را به آسمان می فرستد.
تولد دوم من زمانی بود که تو را دیدم..

4/25/2003

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

4/23/2003

زندگی لبریز از انتخاب است.
به من رای بدهید.

دلم میخواد داد بزنم...
برو شهر بازی...

4/20/2003

امشب میرم وبلاگ خونی.. هنوز هیچی نشده میفهمم که یکی از وبلاگ نویسها بازداشت شده...این یکی برام یه جور دیگه اس احساسش.... انگار چون وبلاگ نویسه یه جور دیگه احساس نزدیکی براش میکنم و نگرانشم...
خسته ام.. پس فردا امتحان مشکلی دارم و هنوز هیچ خودم را آماده نکرده ام..کمتر از یک ماه دیگه فرصت دارم برای اولین امتحان سرنوشت سازم و هنوز دارم تنبلی می کنم... هنوز کلی کار عقب افتاده دارم ... و با اینکه کلی وقت آزاد دارم باز هم وقت کم میارم...
امشب کلی حوصله ندارم. هوس میکنم یه سیگار بکشم اما پشیمون میشم.. آخه مثلا میخوام دیگه سیگار نکشم.. اما چشمم آب نمیخوره...از حالا که بگم چشمم آب نمیخوره دیگه معلومه چی میشه... ساعت نزدیکهای 12 شبه و من که اصلا خوابم نمیاد.. بعد از ظهر اندازه یه گاو خوابیدم... حالا شاید مجبور بشم درس بخونم...امشب همینطوری دلم میخواست با یکی حرف بزنم.. هیچکس نیست انگاری.. همه خوابن انگار.. اصلا شده بعضی موقعها فکر کنی که همه دنیا خوابن غیر از تو؟ پس چرا تو خوابت نمیاد؟؟ تو تنها بیداری و همه دنیا خواب... اینطوری خیلی زور میگه ..نه؟
راستی هوای اتاق چرا اینقدر خفه اس؟؟ دور و برم شلوغه .. کتابها و کاغذهام دور و برم کف اتاق ولو... یه لیوان یه بار مصرف آبی رنگ که توش یخ آب شده در نوشابه از ظهر هست کنار دستم روی میزه... خوب که چی؟
گرمه..
داشتم امشب به جنگ تروا فکر میکردم...!!! به اسب چوبی..میدونی؟؟.. و یادم افتاد به معلم انگلیسی سال دوم دبیرستان... آخه تو کتاب انگلیسی دوم دبیرستان داستان اسب چوبی بودش... یادش به خیر .. اسمش را گذاشته بودیم بالتازار.. آخه عجیب شبیه پروفسور بالتازار بود..تا میومد سر کلاس از ته کلاس ما هی میگفتیم " بال .. بال.. بال..." اون هم که دیگه میدونست جریان چیه اولش هیچی نمیگفت.. بعدش که بچه ها شورش را در میاوردن یهو جوش میاورد " زهر مار ... نکبتها... برین گمشین از کلاس بیرون.." و اعتراض اون چند نفر اخراجی از کلاس که آخه برای چی؟ مگه چیکار کردیم!!!
انگار باز هم رفتم تو گذشته زندگی کنم.. چرا من گاهی وقتها فکر میکنم که دارم توی گذشته زندگی میکنم؟/ تو هم همینطوری هستی؟؟
امشب رفتم یه جایی بعد از یه مدت طولانی.. خوشحال شدم.... یه کم هم هایده گوش دادم.... خوب بود.. اما راستی زویا چی شد؟/ زویا پیرزاد را نمیگم ها....اما این هم عالی بود...
گرمه خیلی...
هم خسته ام هم نیستم.
این ایرکاندیشن پدر سگ انگار بالاخره تصمیم گرفت روشن بشه..
داره خنک میشه...

4/18/2003

يه فرمانده خيلي باحالي داشتم در دوران سربازي.. ايشون طبع شعر خيلي خوبي داشت. تقريبا به هر مناسبتي و يا در هر بحث و گفتگويي يه شعر در اون رابطه ميگفت.
يه دفترچه داشت که هميشه خدا دنبالش بود. هروقت از کسي شعر جديدي ميشنيد تو اون دفترچه مينوشت. در مدت 9ماهي که من در اون پادگان (لشکر 16 زرهي قزوين) خدمت کردم واقعا از همصحبت بودن با ايشون لذت ميبردم. جالب اينجا بود که همه پادگان هم ميشناختنش و از تيمسار تا سرباز بهش احترام ميگذاشتن . از اون آدمهاي خوش برخورد و تر و تميز و البته کار راه بنداز و در خدمت مردم که متاسفانه در حال حاضر تو ايران کم گير مياد.
ديروز داشتم کاغذها و مدارکم را مرتب ميکردم که چشمم افتاد به روان نويسي که از اين جناب سروان گرفتم.(در ضمن ايشون کلکسيون خودنويس و روان نويس داشت). يادم به دوران خدمت مقدس! سربازي افتاد. (يادش بخير.. خيلي هم بد نگذشت)
خلاصه اينکه اين فرمانده شاعر بنده علاوه بر شعر خيلي هم "معر"بلد بود..
اين يکيش:
"اي دخترک سيم بر" کشميري
"تا چند دل غمزده را "کش ميري
در روز ز من همي ستاني زر وسيم
شب در بغل کدام جا"کش ميري"

کلي وقت قلم فرسايي کردم و مطلبي درمورد آمريکا و مالياتهاش نوشتم بلاگر ريد تو همش.
مرسي .

4/13/2003

توضيح : فرض کنيد : اوليه =ايکس و دوميه=واي
ديروز داشتم با دوستم در ايران تلفني صحبت ميکردم.. در مورد روابطش با دوست دخترش ازش سوال کردم که چه خبرها و از اين حرفها.. گفت که آره.. مثل اينکه اين دوست ما با
يه دختر ديگه دوست شده بوده يواشکي اين دختره.. يه روز که اين دوست من خونه دختره ( دوميه ) بوده اون يکي دوست دخترش (اوليه!!) گويا از قضيه يه جورايي بو برده بوده و اينو تعقيب کرده بوده و خلاصه ماشين اين دوست ما رو پشت در خونه اون دختره (دوميه!) پيدا کرده بوده.. اين دختره (اوليه!) با ماشين خودش همينطوري ميرفته عقب ميومده شترق ميکوفته به ماشين اين.. خلاصه ماشين دوست ما رو که خورد کرده هيچ ماشين خودش را هم داغون کرده.. ميگفت شايد بيست دفعه هي رفت عقب اومد جلو شترق.. بعدش هم از ماشين پياده شده و جيغ وداد را گذاشته پشت در خونه اون دختره (دوميه!!) زمين و شيشه خونه دختره (دوميه!) را سنگ کش کرده !!! اين دوست من هم بدبخت تو خونه
اين دختره (دوميه!) گير کرده بوده و نميتونسته از خونه اين بره بيرون .. حتما در و همسايه هم ريخته بودن بيرون ببينن چه خبره.. خلاصه من نفهميدم چطوري اين از خونه اون دختره (دوميه) بدبخت زده بيرون ولي چيزي که هست آبروي اون دختره (دوميه!) به طرز فجيعي تو محلش رفته حتما..
اما عجب دخترايي پيدا ميشن واقعا... حالا البته اين دوست من حقشه... کلي فحش کشش کردم مرتيکه را که چرا آدم نميشه!! اما جدي دختر از اين ديونه تر جايي نديده بودم..
من شخصا دختره را به طور کامل ميشناسمش.. اما اصلا باورم نميشه که اون دختر (همون اوليه !!) اينطوري ديونه شده باشه...
من خودم ازاون آدمايي هستم که عمرا اگه حاضر بشم ماشينم را بکوبم به ماشين کسي.. هرچي هم که از طرف بدم بياد.. شوخي ماشيني نداريم!!! آخه خداييش حيف ماشين نيست آدم بزنه درب داغون کنه؟؟ خيلي ناراحتي برو با سنگ بزن شيشه ماشين طرف را بشکون..بعدش هم زود جيم فنگ شو کسي نبينه ... ديگه ماشين خودتو خورد ميکني واسه چي؟؟؟
حالااز شوخي گذشته اگه بخوام از بعد روانشناختي به اين قضيه نگاه کنم کلي وقت ميبره که از حوصله بنده هم خارج هستش!! اما اسم اين کارو چي ميشه گذاشت؟ قدرت عشق؟ ديوونگي؟يا بدتر از اون .. جنون؟نفرت؟ يا سليطه گي ؟يا انتقام؟

بنظر يکي اگه موقعي که داري کباب کوبيده درست ميکني يه کم شکلات هم بدي دست گوشتها خوشمزه تر ميشه!! آخه هم کباب خوشمزه اس هم شکلات! پس کباب شکلاتي حتما دو برابر خوشمزه اس مگه نه؟؟

4/11/2003

سلام
اول اينکه لطفا به اينجا سر بزنيد
ما که نيستيم و نميتونيم بيايم. خيلي هم دلم ميخواست که توي يکي از اين قرارهاي وبلاگي شرکت کنم ولي خوب متاسفانه امکانش نيست.. ولي خوب اگه تابستون هم يه همچين قراري گذاشته بشه خوبه چون اونوقت امکان حضورش خواهد بود.
دوم اينکه بزودي در اين محل تغييرات اساسي داده خواهد شد. هم از نظر کميت و هم از نظر کيفيت... راستش اين پيرمرد مريض و در حال اغما چند ماهي بود که داشت با مرگ دست و پنجه نرم ميکرد.. يه دکتر خوب و دلسوزي هست که خيلي به اين پيرمرده اميد داده. حالا ببينيم چي ميشه.شما هم براش دعا کنين که يا زودتر از شرش خلاص بشم يا اينکه حالش خوب بشه.
ممنون.

4/04/2003

Kansas
DUST IN THE WIND

I close my eyes, only for a moment, and the moment's gone
All my dreams, pass before my eyes, a curiosity
Dust in the wind, all they are is dust in the wind.
Same old song, just a drop of water in an endless sea
All we do, crumbles to the ground, though we refuse to see

Dust in the wind, all we are is dust in the wind

[Now] Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away, and all your money won't another minute buy.

Dust in the wind, all we are is dust in the wind
Dust in the wind, everything is dust in the wind.

4/01/2003

ff

3/31/2003

اين بلاگر امشب چه مرگشه؟؟؟

سلام...
کلي تو اين يه هفته گرفتار بودم.... گرفتاري الکي البته...
به هر حال فعلا واسه خالي نبودن عريضه هم که شده اينو مينويسم...... تا بعد...
در ضمن.. مرسي !! خودت مي دوني که.... تو را مي گم..!!

3/21/2003

TIP:
How do you get your girlfriend to scream real loud while you're having sex?
call her from where you are at!!! Ho ho!!!!

3/20/2003

سال نو مبارک
اميدوارم اين جنگ لعنتي هرچه زودتر تموم بشه..
خدا هم هرچه زودتر يه ذره عقل و يه کمي وجدان بده به اين بوش و دار و دسته اش...
صد سال به اون سالها
به سالهايي که از جنگ و مصيبت خبري نبود
که به اسم آزادي و صادر کردن آزادي مردم دنيا را نميکشتن..
يه روزايي بود که يه عده بودن ميخواستن اسلام صادر کنن... حالا هم روزهايي هست که يه عده ديگه پيدا شدن ميخوان آزادي صادر کنن..
عجب دنياييه.
عيد همگي مبارک.

3/17/2003

سايت ياهو بدليل علاقه وافر بنيانگزاران اين کمپاني به فرقه درويشي.. به اين اسم نامگذاري شده!!!!!
نه.. واقعيتش اينه.. ياهو مخفف اين جمله هست..
Yet Another ‌Hierarchial Officus Oracle
يعني اينکه هنوز سلسله ديگري از مشاوران وجود دارند!

3/16/2003

گاهي وقتها مثل الان هوس يه چيزهايي ميکنم که نگو... هوس خونه امون.. و اون درخت چنار بزرگ تو حياط .. غروبهاي تابستون که پدرم حياط خونه را آب پاشي ميکرد..
بشينم توي ايوون خونه...خونه خودمون.. زير همون سايه درخت چنار.. ...
با همه اونهايي که دلم ميخواد باشن اونجا باهام.. اونهايي که چندين نفرشون ديگه غير ممکنه بودن باهاشون.. و خيليهاشون هم شايد ممکن باشه.. .
يکي هم باشه ويلون بزنه.... فقط ويلون.. اوني هم که از بنان و تاج ميخوند.. اون هم باشه..
عرق و ماست و خيار هم باشه...و صداي جلز ولز کباب رو منقل...
و با همه اونهايي که دلم ميخواد باشن .. مثل اون قديمها... فکر هيچي هم نباشيم.... مثل همون قديمها.. همون موقعهايي که زندگي کشک بود.. همون موقعهايي که اصلا به فکر آينده و اين حرفها نبوديم..دغدغه خاطرمون فقط امتحان بودش..انتظار صداي زنگ تلفن بود وسط بزم دوستانه ...و اين که خونواده کي از مسافرت بر ميگردن...
واقعا دلم هواي همون خوشيهاي الکي را کرده.... همون روزهايي که الکي گذروندم و حالا حسرتش را ميخورم.. حسرت اينکه چرا الکي گذروندم.. چرا ازش استفاده درست و حسابي نکردم.. اما ميدونم اگر ميتونستم برگردم به اون موقعها.. باز هم همون طوري ميگذروندم... همون طوري الکي..
.اصلا شايد هم الکي نبوداصلا.. اگه بيخود بود و الکي پس چرا هنوز گاهي دلم هوس همون روزها را ميکنه؟

3/13/2003

به قول دوست شاعرم:
به اندازه بود بايد نمود..
ولي نه
بايد نمود
کمتر ز بود.

زين بعد... کمتر واسه هم خالي بندي کنيم.

3/07/2003

نزديک عيده گفتيم يه خونه تکوني کرده باشيم....!!

3/06/2003

خوب باز هم محرم اومد و عزاداري واسه امام حسين ..
داشتم فکر ميکردم اگه امريکا به عراق حمله کنه که احتمالش هم کم نيست و صدام حسين را توي بغداد محاصره کنه ... و خلاصه صدام را مظلومانه به هلاکت برسانند!! اونوقت يه حسين ديگه هم در ماه محرم نزديکيهاي همون کربلا به دست کفار امريکايي از تبار يزيد بن معاويه کشته خواهد شد.. امام حسين را اهل کوفه تنهاش گذاشتن. اين صدام حسين را هم فرانسه و اينها.. تنهاش ميزارن...
نه اينکه امام حسين را با صدام مقايسه ميکنما..(يا برعکسش صدام را با امام حسين مقايسه ميکنم!).. نه..چون من تو اين کارها سررشته ندارم... فقط از نظر شباهت اسم و شباهت ماه وقوع جنگ و محلش اين به فکرم رسيد...
يه چيز ديگه.. يادمه چندين سال پيش که دبستان ميرفتم .. روي يکي از ديوارهايي که من هر روز تو راه مدرسه از جلوش رد ميشدم با يه خط کج و معوج با اسپري نوشته بودن: صدام به معني صد تا دام!!! کاش ميفهميدم اين نابغه اي که اين کشف را کرده و رو ديوار نوشته بود کي بوده!!


بدون شرح

سر کاری نیست!

اگر خواستین دمای هوا را بدون داشتن دماسنج بدونین راحتترین راهش استفاده از صدای جیرجیرکهاست!!
در مدت چهارده ثانیه تعداد جیرجیرهای جیرجیرک را بشمارین و چهل تا بهش اضافه کنین. دمای هوا ( به فارنهایت ) را به دست میارین..
البته این روش بیشتر در مناطق جیرجیرک خیز و البته در تابستونها کاربرد داره!
یه مطلب جالب دیگه:
تنها صدایی که انعکاس نداره صدای غازه!! دلیلش هم معلوم نیست!

3/04/2003

.....

3/03/2003

حيفم اومد به اين آهنگ لينک ندم. از گردون...
Bertie Higgins---Casablanca
I fell in love with you watching Casablanca
Back row at the drive in show in the flickering light
Popcorn and cokes beneath the stars
Became champagne and caviar
Making love on a long hot summer night

I thought you fell in love with me watching Casablanca
Holding hands neath the paddle fans
In Rick's candle lit cafe
Hiding the shadows from the spots
A rocky moonlight in your arms
Making magic in the movie in my old Chevrolet

Oh a kiss is still a kiss in Casablanca
But a kiss is not a kiss without your sigh
Please come back to me in Casablanca
I love you more and more each day as time goes by

I guess there're many broken hearts in Casablanca
You know I've never been there so I don't know
I guess our love story will never be seen
On the big wide silver screen
But it hurts just as bad when I had to watch it go

شبی با خودم
ساعت 1 بعد از نیمه شبه. امشب از سر شب حالم گرفته. شایدم ازامروز صبح. نمیدونم. آره فکر کنم از صبح شروع شد. یه مکالمه تلفنی اول صبح با یه نفر که حرفهاش همه اش بوی گند دروغ میده. یا شاید هم نه. من اینطوری فکر میکنم. بعدش چی؟ بعدش مهم نیست. یه جورایی گذشت تا سر شب. باز هم یه مکالمه تلفنی دیگه بایه نفر دیگه که این یکی هم مثلا میخواد احوال پرسی کنه. اون هم درست وسط نیگاه کردن اون فیلمی که دوست دارم. و بدتر با حرفهاش و کارهاش حالم را میگیره. بیچاره خودش هم نمیدونه.
میام سراغ کامپیوتر. برم شاید حداقل نازینا آنلاین باشه. بدشانسی اون هم نیست.الان حتما خوابه.. حداقل اون بود حالم بهتر میشد.
بعد از مدتها تصمیم میگیرم یه سی دی گوش بدم
میخوام اولین سی دی که اومد دم دستم بزارم گوشش بدم... فرامرز اصلانی. . اصلا الان تو مودش نیستم. اما خوب تصمیم تصمیمه دیگه..
این کامپیوتر بد مصب هم معلوم نیست امشب چه مرگشه.. همش گیر میکنه.. سیگار میخوام..سیگارام هم تموم شده... یه سیگار برگ دارم اما... فکر کنم... اه. کی سیگار برگ دلش میخواد....
فرامرز اصلانی هم کماکان داره ناله میکنه.. اما بد هم نیست انگار..
از اون شبهاست امشب..
اصلا هم خوابم نمیاد امشب...
حداقل یه کم این سی دی از حالت ناله در اومد..
کاش یه آبجو داشتم الان.. ولی نه.. نصف شبی کی آبجو میخوره آخه...من!
اینو دوست دارم..
من از این خسته ام که میبینم
تیرگی هست و شب چراغی نیست
پشت دیوارهای تو در تو
هیچ ...... .....
اه این قسمتش را نفهمیدم چی میگه..معلوم نیست چی میگه ...
بهتره برم...

3/02/2003

با تو حكايتي دگر
اين دل ما به سر کند
شب سياه قصه را
هواي تو سحر کند

2/27/2003

کمي شاعرانه
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبايي تو
لنگريست
نگاهت
شکست ستمگريست
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز ديگريست.

احمد شاملو

خدايا نميدونم چطوري بايد ازت تشکر کنم. فقط ميدونم که خدايا.. خيلي هواي مارو داري...
حتي اتفاقهايي که يه روزي فکر ميکردم بده ... داره نتايج خوبي ميده..
فقط ميتونم بگم شکرت.

2/22/2003

دخترهای ایرانی ( همه شون نه. اما اکثریتشون) یک سوم عمرشون را جلوی آینه سپری میکنن (سرخاب سفیداب!!!).
یک سوم دیگه عمرشون را هم خواب تشریف دارن.
از اون یک سوم باقیمونده هم یک سومش را رو ترازو میگذرونن! یک سومش هم دارن از خودشون تعریف میکنن !
فکر کنم فقط یک سوم از اون یک سوم آخر را به کارهای روزمره بتونن برسن !


سلام
یه چند روزی نبودم. رفتیم ولایت لوس انجلس در جوار دوستان لوس انجلسی. به قول یکی از دوستان.. شدیم کل فرشاد! آخه هر کی بره کالیفرنیا میشه کل .....
زیارتمون قبول ..

2/08/2003

به حال خودم باید گریه کنم وقتی یاد این شعری میافتم که همیشه مادر بزرگ خدا بیامرز میگفت:
به احوال آن مرد باید گریست
که دخلش بود نوزده خرج بیست!

2/07/2003

کارت عروسي صد و بيست در صد اسلامي!!

2/04/2003



The Recruit
پریشب رفتم دیدمش. فیلم خوبی بود. مخصوصا با بازی خیلی زیبای آل پاچینو که واقعا استاد بازی در نقش کاراکتر بد فیلم
هستش. کاراکتر بدی که وقتی آخر کار سرحساب میشی میبینی انگاری دوستش داری. و با اون سخنرانی های جالب همیشگی که آخر فیلمهاش داره! (واقعا محشره این آل پاچینو).
اگه به فیلمهای جاسوسی علاقه دارین این یکی را حتما از دست ندین. اگر هم علاقه ندارین به نظر من باز هم از دستش ندین!! (از ما گفتن بود.)
فیلم طوری پیش میره که تماشاچی در هر لحظه از فیلم به یکی مظنون میشه. و جالب اینجاست که همه ماجراهای که توی این فیلم اتفاق میافته درواقع یه جوربازی جاسوسی هستش. خیلی از جاها بیننده شک میکنه که آیا این هم قسمتی از آموزش هست یا دوره آموزشی!! تموم شده و این ماجراها مال بعد از دوره آموزشی هست!!
حتی در آخر فیلم که آل پاچینو کشته میشه ممکنه بعضیها شک کنن که ایا جدی کشته شد یااینکه این هم قسمتی از آموزش بود؟ !!!!
به هرحال اگه تونستين حتما ببينينش.
راستي دختري هم که در فيلم نقش ليلا را بازي ميکنه در يکي از صحنه ها داره فارسي صحبت ميکنه اونم چطوري؟ مثل آدم آهني!!!

1/31/2003

همينطوري بيحال افتاده تو رختخواب. ديگه نفسهاي آخرشه فکر کنم.
هر از گاهي چشماشو باز ميکنه .. اونم طوري که آدم فکر مي کنه هر کدوم از پلکهاي چشمش شده سيصد کيلو... و با مکافات چند کلمه اي حرف ميزنه .. بيشتر وقتها هذيونه البته.
گاهي وقتها دلم بدجوري براش ميسوزه. کاش حداقل زودتر بميره. اگه بميره راحت ميشه.
آخه اين هم از اونهايي بود که هيچوقت تو زندگي هدف مشخصي ندارن. هرچي شد .. شد.
شايد هم واسه همينه که الان ديگه هيچ کسي را نداره. خودش بهم ميگفت که فکر ميکنه هيچکس ديگه نميخوادش. ميگفت حق دارن که ديگه منو نميخوان. دلم براش ميسوزه. سعي ميکنم دلداريش بدم هر دفعه . با اينکه ميدونم باورش نميشه.
کاش زودتر بميره.. حداقل راحت ميشه.

1/28/2003

.

1/27/2003

دنبال فونت فارسی از اون خوباش میگردم! کسی سراغ داره؟؟

آهای اونایی که مشروب میخورین. به فکر روزی هم باشین که معده تون در به داغون خواهد شد!!
هیچوقت مشروب با شکم خالی میل نفرمایید . حتی در شرایط بحرانی!!

1/23/2003

تو ایران انگار این موضوع تاکسی مرسی و اتو زدن واین چیزها خیلی مده.
به درست و یا اشتباه بودن این قضیه کاری ندارم. فقط موضوعی که چند روز پیش از یکی از دوستان شنیدم برام جالب بود. اینکه نیروی انتظامی یه سری مامور مخفی دختر داره که خودشون بهشون میگن تله! این دخترها که بعضا خوشگل و خوش لباس هم هستن فقط کافیه که به تور پسر بخت برگشته علاف (که تعدادشون هم تو ایران کم نیست) بخورن. پسر بخت برگشته هم غافل از اینه که ماموران همیشه در صحنه و سلحشور نیروی انتظامی مثل گرگ در کمین نشسته ان و مثل عقاب الان رو کله اش فرود میان خوشحال و امیدوار دختره را سوار میکنه..
مامورا هم سوت ثانیه طرف را دستگیر میکنن. دختر که همون موقع ولش میکنن بره(مامور خودشونه خب!!) و پسر بیچاره هست که باید ماشینش توقیف بشه و البته اگه کاست و سی دی هم توش داشته باشه (صرفنظر از مجاز یا غیر مجاز بودن) که اونها هم صورتجلسه خواهد شد.
آخر کلام اینکه یارو خیلی زرنگ باشه حداقل بیست روز طول میکشه که مراحل اداری و دادگاه و این حرفها رد بشه و بتونه ماشینش را پس بگیره. پس حداقل بیست روز پول پارکینگ شبی 800 تومن بعلاوه جریمه هر سی دی پنج هزار تومن و هر کاست هزار تومن. بعلاوه اغفال دختران که جریمه ش حتما خیلیه!! بعلاوه بیست روز دوندگی و بیکار شدن از کار وزندگی. این سناریو روزانه حدود صد بار (به گفته خود یکی از ماموران انتظامی) تکرار میشه . این جریمه ها هم عمده اش همون جریمه پارکینگ هستش که مستقیما به حساب نیروی انتظامی ریخته میشه.
حالا با این صورت مسئله به این گندگی حتما میتونین حساب کنین در آمد روزانه صاحب پارکینگ را!! مخصوصا اگه صاحب پارکینگ فرمانده نیروهای انتظامی منطقه و رثیس کل یگان ویژه امداد (یا یه همچین چیزی) باشه.
این را برای یکی از دوستان نزدیک من در ایران همین چند روز پیش اتفاق افتاده بود و در راستای اینکه مشابه این مسثله هم برای اینجانب در سفری که تابستان گذشته در سفرم به ولایتمون ! اتفاق افتاد (تنها تفاوتش جرم اینجانب بود .. ایجاد آلودگی صوتی!!...) اینجا نوشتمش!!!

1/20/2003

توي اين صفحه کامنت من يه شعري هست که خيلي به نظرم زيبا اومد. اين دختره که از جنس بارانه اين شعرو اونجا نوشته. من هم به لحاظ اينکه اولا خيلي از اين شعر خوشم اومد و دوما چون چيز ديگه اي دم دست نداشتم که اينجا بنويسم و دست آخر به خاطر اينکه يه کاري کنم يه کم از عصبانيت در بياد اين دوست ما.. گفتم اين شعر را همينجا کپي کنم.
راستي گفتم عصبانيه اما يادم رفت بگم چرا. چون يه آدم ناشي اومده بوده امروز براش لطف کنه و مثلا وبلاگش را قشنگ کنه اومده خيلي ببخشين يه پاشو گذاشته اينور وبلاگ يکيشو اونور و حسابي تر زده بوده به وبلاگ اين دوست ما. من از همينجا اين عمل شنيع تر زدن اون آدم ناشيه را محکوم ميکنم و بهش ميگم که يا زود ميري دسته گلي که به آب دادي... يا نه همون تري که زدي را پاک و پوکش ميکني يا اينکه هيچي ديگه ...نميگم که چي!!
اين هم اون شعره که ميگفتم:
گفتي بايد بنويسم كه شب قصه قشنگه

رو سر ثانيه هامون يه حرير رنگ به رنگه

گفتي بايد بنويسم جاده ي ترانه بازه

شب رو سياه قصه از ستاره بي نيازه

گفتي بايد بنويسم اما سخته اين نوشتن

چه شباي رنگ به رنگي

چه جماعت يه رنگي

نه مسلسلي نه جنگي

چه دروغاي قشنگي

من مي خوام يه آينه باشم روبه روي اين دقايق

مثل يه بغض قديمي واسه دلتنگي عاشق

اما اينجا سنگ سايه مي شكنه آينه ها رو

تو يه لحظه برف وحشت مي پوشونه جاي پا رو

اينجا بايد بنويسي كه چشاي شب قشنگه

اينجا جاي آينه ها نيست اينجا وعده گاه سنگه

چه شباي رنگ به رنگي

چه جماعت يه رنگي

نه مسلسلي نه جنگي

چه دروغاي قشنگي....؛)!

1/16/2003

اين قدر اين چند روزه گرفتار بودم الکي که خودم هم نفهميدم چه جوري گذشت.
يه مدتي بود از بيکاري حوصله ام سر رفته بود حالا از اين که بعضي روزها وقت سر خاروندن هم ندارم حوصله ام سر ميره! بالاخره ما که خودمون هم نفهميديم از زندگي چي ميخوايم!!!

1/12/2003

Ousho said:
If you love someone,
Set her free ...
If she ever comes back. she's yours,
If she doesn't, as expected, she never was.
Now:
:: Shakespeare:
If you love someone,
Set her free ...
If she ever comes back, she's yours.
If she doesn't, here is the poison for her.
:: Optimist:
If you love someone,
Set her free ...
Don't worry, she will come back.
:: Suspicious:
If you love someone,
Set her free ...
If she ever comes back, ask her why.
:: Impatient:
If you love someone,
Set her free ...
If she doesn't com back within sometime, forget her.
:: Playful:
If you love someone,
Set her free ...
* If she comes back, and if you love her still, set her free again.
* Repeat.
:: C++ Programmer:
If you love someone,
Set her free ...
if(you-love(m_she))
m_she.free()
if(m_she==NULL)
m_she=new CShe;
:: Animal-right Activist:
If you love someone,
Set her free ...
In fact, all living creatures deserve to be free.
:: Bill Gates:
If you love someone,
Set her free ...
If she comes back, you can charge her for re-installation.
:: Biologist:
If you love someone,
Set her free ...
She'll evolve.
:: Statistician:
If you love someone,
Set her free ...
If she loves you, probability of her coming back is high
If she doesn't, the Weibull distribution and your relation were
improbable anyway.
:: Salesman:
If you love someone,
Set her free ...
If she ever comes back, deal!
If she doesn't, so what! "NEXT"
:: Schwarzenegger's fan:
If you love someone,
Set her free ...
SHE'LL BE BACK!
:: Scientist:
If you love someone,
Set her free ...
If she ever comes back, it is the law of gravity.
If she doesn't, either there is a friction higher than the force or
the angle of collision between two objects did not synchronize at the
right angle.
:: Nowadays Style:
If you love someone,
Set her free ...
If it comes back, it is yours.
If it doesn't, hunt it down and kill it ... or report to immigration
council that she is an illegal immigrant!

1/07/2003

باز هم پوکر

وقتی میگم پوکر بازی واقعا قشنگیه اشتباه نمیگم. شما فقط کافیه این موزیک را گوش بدید تا بفهمید منظورم چیه. اما پوکر که بگذریم این موزیک واقعا زیباست. برای اینکه واقعا
زیبایی این موزیک را متوجه بشید اولا باید یه کم پوکر بلد باشید و ثانیا یه کم هم انگلیسیتون خوب باشه!!!
این هم ماجرای قمار خدا با شیطان بر سر روح انسانها.

Chris De Burgh

There's a Spanish train that runs between
Quadalquivir and old Saville,
And at dead of night the whistle blows,
and people hear she's running still...

And then they hush their children back to sleep,
Lock the doors, upstairs they creep,
For it is said that the souls of the dead
Fill that train ten thousand deep!!

Well a railwayman lay dying with his people by his side,
His family were crying, knelt in prayer before he died,
But above his head just a-waiting for the dead,
Was the Devil with a twinkle in his eye,
"Well God's not around and look what I've found,
this one's mine!!"

Just then the Lord himself appeared in a blinding flash of light,
And shouted at the devil, "Get thee hence to endless night!!"
But the Devil just grinned and said "I may have sinned,
But there's no need to push me around,
I got him first so you can do your worst,
He's going underground!!"

"But I think I'll give you one more chance"
said the Devil with a smile,
"So throw away that stupid lance,
It's really not your style",
"Joker is the name, Poker is the game,
we'll play right here on this bed,
And then we'll bet for the biggest stakes yet,
the souls of the dead!!"

And I said "Look out, Lord, he's going to win,
The sun is down and the night is riding in,
That train is dead on time, many souls are on the line,
Oh Lord, he's going to win!.."

Well the railwayman he cut the cards
and he dealt them each a hand of five
And for the Lord he was praying hard
or that train he'd have to drive...
Well the Devil he had three aces and a king,
and the Lord, he was running for a straight,
he had the queen and the knave and the nine and ten of spades,
All he needed was the eight...



And then the Lord he called for one more card,
but he drew the diamond eight,
And the Devil said to the son of God,
"I believe you've got it straight,
So deal me one for the time has come
to see who'll be the king of this place,
But as he spoke, from beneath his cloak,
he slipped another ace...

Ten thousand souls was the opening bid,
and it soon went up to fifty-nine,
but the Lord didn't see what the Devil did,
and he said "that suits me fine",
"I'll raise you high to hundred and five,
and forever put an end to your sin",
But the Devil let out a mighty shout, "My hand wins!!"

And I said "Lord, oh Lord, you let him win,
The sun is down and the night is riding in,
That train is dead on time, many souls are on the line,
Oh Lord, don't let him win..."

Well that Spanish train still runs between,
Quadalquivir and old Saville,
And at dead of night the whistle blows,
And people hear she's running still...
And far away in some recess
The Lord and the Devil are now playing chess,
The Devil still cheats and wins more souls,
And as for the Lord, well, he's just doing his best...

And i said "Lord, oh Lord, you've got to win,
The Sun is down and the night is riding in,
That train is still on time, Oh my soul is on the line,
Oh Lord, you've got to win..."


1/06/2003

یادمه یه سریالی بود که چند سال پیش در تلویزیون ایران پخش میشد در مورد چهار تا پسر نوجوان . اکبر عبدی هم توی اون سریال بابای یکی از این پسرها بود. یه پیرزنی بود که همسایه اینها بودش و همیشه خدا سردیوار خونه اینها چنگال به دست وایساده بود و فضولی میکرد ببینه چه خبره. (فهمیدین کدوم سریال را میگم؟؟)
خلاصه من به این خانومه میگفتم پیرزن چنگالیه!! خوب راستش را بخواین امثال این پیرزن چنگالیه تو ایران تا دلتون بخواد یافت میشن. از اونهایی که میخوان از همه چیز سردر بیارن وخبرگزاریهایی مثل سی ان ان و بی بی سی و..... را تو جیبشون میزارن. اگه حتی بهشون رو بدی میخوان به قول یه خدابیامرزی تا فیهاخالدونت را هم سردربیارن!!!
تا وقتی که ایران بودم از این جور آدمها دور و بر من زیاد بود. از همسایه بگیر تا دوست و آشنا و فامیل!(همسایه را که دیگه نگو.. صدای درخونه ما که میومد سر دیوار بودش ببینه کی اومد کی رفت!!). خوشبختانه یکی از بهترین و مهمترین فوایدی که بیرون اومدن از ایران برام داشته همین بوده که از شر فضولیهای بقیه راحت شدم.
این فرهنگ فضولی کردن تا یه حدودایی تو جامعه ما جا افتاده. مثلا این مسئله خیلی عادیه که از یه نفر درمورد میزان درآمدش سوال کنی. یا اینکه مثلا بپرسی که ماشینشو چند خریده و یا چه جوری خریده. قسطی یا نقد.
در امریکا اگه حقوق یه نفر یا قیمت ماشین یا خونه خریداری شده توسط یه نفر را ازش سوال کنید ..مطمئن باشید که درنظر اون شخص شما آدم بسیار بی ادبی هستید (ولو اینکه بدون منظور خاصی سوال کرده باشید!)
تو ایران برعکس اگه یکی در این موارد یا موارد مشابه شما را سوال پیچ کنه و شما جوابش را ندید یا مثلا بگید که آقا به شما چه مربوط مطمئنا در نظر اون شخص شما فرد بسیار بی ادبی هستید!!
حالا کسی یادش اومد اسم اون سریالی که پیرزن چنگالیه توش بود چیه؟؟



اين هوشنگ خان يا اون همسايه اش بعضي وقتها يه طوري لاکي ميکشن که آدم هوس ميکنه و مجبور ميشه که پاشه ساعت 1 بعد از نصف شب بره از تو اتاق بيرون تو اين سرما که يه سيگار روشن کنه.

1/05/2003

ز گهواره تا گور بايد که زيست
گهي زين به پشت و گهي زين به پشت

1/03/2003

....



tatu
حتما خيليها اين دو تا دختر لزبين را ميشناسين! اين دو تا به تازگي معروفيت زيادي پيدا کردن و البته اونقدري که تو آسيا و اروپا مشهور شدن توي آمريکا هنوز مشهور نشده ان. شايد بيشتر معروفيتشون هم بخاطر لزبين بودنشون باشه!!
all the thing she said ,
ويديو کليپ اين آهنگ امسال جايزه بهترين ويديو کليپ ام تي وي در روسيه را برد!! (ديگه تا ته خط را برين که چرا !!)
همه کاره اين دو تا دختر روسي 17 ساله يه آقاي روانشناس تهيه کننده هست به نام ايوان شپاپلف ( يا يه همچين چيزي!)
در مصاحبه اي که ام تي وي با اين دو تا دختره کرده بود يکي از دخترها ميگفت که همه فکر ميکنن که ما لزبين هستيم. اما خوب ما فقط عاشق هم هستيم!!! از حق نگذريم آلبوم سال 2002 اين گروه به نام 200 کيلومتر در ساعت خلاف جاده!! آهنگاش واقعا قشنگه. يکيش هم اينه که الان دارين گوشش ميدين.
STARS

How did we ever go this far
You touched my hand and start the car
And for the first time in my life, I am crying
Are we in space do we we belong
Some place where no-1 calls it wrong
And like the stars who burn away
the miles

(Russian Rap)

How did we ever get this far
It shouldn't have to be this hard
Now for the first time in my life am flying
Are we in love? Do we deserve
To build the shame of this whole world
And like the night we camouflage denial

(Russian Rap)

How did we ever go this far
You touched my hand and start the car
And for the first time in my life, I am crying
Are we in love? Do we deserve
To build the shame of this whole world
And like the night we camouflage denial







1/02/2003

بازی پوکر خیلی خوبه! من پریشب کلی باختم!!