4/30/2002

خدا وكيلي چرا اينقدر تو اين دنيا اينقدر آدم شوت پيدا ميشه؟؟

So close, but we both seem miles away
I've been so tired, and it's too late to end the day

So ends the wait, and we both need not wonder why
Cold heart and cold winds, too lost to watch goodbye
And the hurt just comes again

Her life has been a twisted lullaby
And midnight always seems to clear her sight

So ends the wait, and we both need not wonder why
Cold heart and cold winds, too lost to watch goodbye
Always the calm, always the storm, it breaks
Just before the sun
Two strangers fall away
And know the end's begun

And the hurt just comes again

U.P.O. -- "Hurt"

راستش من اصلا از اولش مخالف درست كردن ليست وبلاگهاي مورد علاقه‌ام بودم. اما خوب نميدونم چي شد كه گفتيم بذار ما هم يه ليست وبلاگهاي مورد علاقه داشته باشيم. به هر حال درست كردم ديگه. من روزي يه عالمه وبلاگ ميخونم. اين چند تا (ويكي چند تا ديگه كه حالا وقت نداشتم بعدا لينكشون را ميذارم) را جزو اون دسته از وبلاگهايي ميدونم كه هركدومشون را يه جورايي با نوشته هاشون بيشتر به دلم ميشينه يا اينكه با طرز تفكرشون راحتترم و بيشتر باهاشون هم عقيده هستم.
برم كه فردا امتحان دارم.‌(آخريشه‌!!‌هورا) .
فعلا تا اينجا را داشته باشيم تا بعد.

4/26/2002

من يه برادر دارم كه 18 سالشه. از 4 سالگي توي آمريكا بزرگ شده واسه همين هم خيلي از اصطلاحات تو زبون فارسي را نميدونه. خوندن به فارسي را زياد بلد نيست. يه بار وقتي نه سالش بود اومد ايران يه چند ماهي موند. فرستادنش مدرسه. رفت سر كلاس اول. اما اصلا مدرسه هاي تو ايران را دوست نداشت. يه كلاس به چهل نفر شاگرد و موقعي كه زنگ ميخورد يهو چهل نفر ميخوان همه با هم در يك زمان از در كلاس برن بيرون . خلاصه براش يه معلم گرفتن كه ميومد خونه درسش ميداد. از ا ون موقع يه كمي خوندن فارسي را ياد گرفت. جالب اينه كه خيلي دلش ميخواد بتونه فارسي بخونه. به من هم سفارش داده كه وقتي از ايران برگشتم براش كتاب بيارم.(اين بشر اصلا براي دو چيز پول خرج ميكنه:‌سي دي و كتاب). ولي با اين كه قدرت بيان فارسيش خوب نيست اما بعضي وقتها كه با هم سر موضوع هاي مختلفي بحث ميكنيم ( مثل جنگ ، سياست،‌علم و..........) همچين پشت سر هم دليل مياره و هرچي ميگي يه جواب براش داره كه من يكي خواه ناخواه كم ميارم. اين برادر ما يك سالي هست كه يه گيتار الكترونيك خريده و مشغول تمرينه. پريروز از توي مجله گيتار يه گيتار ديده بود اومد به من نشون داد گفت ميخوام اينو بخرم. گفتم تو حالا با همون كه داري ياد بگير بعدا كه گيتار زدنت بهتر شد اينو بخر. بعدش هم براش ضرب المثل آفتابه لگن هزار دست شام وناهار هيچي را گفتم!! چشمتون روز بد نبينه كه به چه دردسري افتادم. !! مجبور شدم كلي وقت براش توضيح بدم كه معني اين ضرب المثل يعني چي. اصلا لگن را نميدونست چيه!! بنده هم كه معادل انگليسي لگن را نميدونستم چيه. كلي وقت فقط براش آدرس لگن ميدادم.
ولي از وقتي من اينجام اين خيلي فارسيش خوب شده.(يه اصطلاحات عتيقه‌اي يادش داده‌ام كه نگو!!)
يه چيز جالب. ديروز داشت يه چيزي برام تعريف ميكرد يهو گفت كه آره يارو ختنه كرد!!!‌گفتم چي؟؟ ختنه كرد؟؟؟ اصلا چيزي كه داشت تعريف ميكرد هيچ ربطي به ختنه نداشت. بعد از كلي توضيح دادن فهميدم منظورش خيانت بوده !!!

4/21/2002

الان اينجا نشسته‌ام پاي اين آقاي كامپيوتر. يه عالمه امتحان دارم اين هفته. سه تا پروژه دارم كه بايد تا اين هفته تمومش كنم. اما اصلا انگار نه انگار . حال و حوصله‌اش را ندارم فعلا. ديشب خيلي زور زدم يك ساعت درس خوندم. بعدش هم بر خلاف هر شب كه دير ميخوابيدم ساعت 9 گرفتم خوابيدم. من نميدونم چرا موقع امتحانها كه ميشه اينقدر زود خوابم ميگيره!!

4/20/2002

من نميدونم چه وقتي عضو يه گروهه تو ياهو شدم كه اصلا خودم هم يادم نيست.اما بعضي وقتها يه ايميلهاي عتيقه اي از اين گروه ميرسه كه نگو. آخرين ايميلي كه تقريبا همين الان گرفتم ‏فارسي را پاس بداريم (يا حداقل من اسمش را عوض كردم)
:
چنگال = قاشق تابستوني
كفش = نفربر
كشتي = تشخيص (تهش خيس!!)
آينه = من درش پيدا
شيشه = اونورش پيدا
تختخواب = مازندران ( ما و زن در آن)
چراغ خواب = شاهد ماجرا
پاك كن = مالش بر دانش
ويلون = ميره و ميه خوشم ميه!!
توالت = زور خونه
چاه توالت = انگور
آفتابه = منشور
حمام = پاكستان
بادمجان = خيار عزادار
دكمه = بستني
دمپايي = منبر
تانك = حيدر!!
گوجه = چراغ خطر ديزي
مسجد = افغانستان
چنگال = يكي بود يكي نبود
سيم خاردار = ديوار تابستوني
در باز كن = تقوا!!
بچه گربه = نيمكت
پاي گربه = پاكت
مگس = پرويز
مگس كش = پرويز صياد!!
مگس سمج = پرويز كاردان!!
خر مگس = پرويز تركه!!
قايق = كفتر
توالت فرنگي = انجام
ماشين = مراكش
دماغ = نفس كش!!
گوشتكوب = لهستان













4/19/2002

سلام.
من توي اين چند وقت خودم را يه وبلاگ خوان ميدونستم و ميدونم تا وبلاگ نويس.
دليل نوشتنم در اين وبلاگ هم اين بوده كه لا‌اقل اينجا ميتونم كمبود نداشتن همزبون را يه جورايي پر كنم. همزبون كه ميگم نه فقط كسي كه فارسي بلد باشه. منظورم از همزبون يعني كسي كه هرچي دلت ميخواد براش بگي. مثل رفيقاي صميميم تو ايران. تو اين چند وقت حتي خيلي سعي كردم بيشتر از اوني كه با رفيقاي صميميم راحت بودم اينجا راحت باشم وحرفم را بزنم.
اما به هر حال من وبلاگ نويس نيستم. يعني اگر هم بخوام نميتونم باشم. به خاطر خيلي از دلايل.من فقط مينويسم اينجا و حرف ميزنم وقتي كه نوشتن و حرف زدنم بياد. وقتي كه خوشحال باشم يا وقتي كه ناراحت باشم. يا نه اصلا. وقتي كه عادي باشم.
يه چند تايي دوست وبلاگ نويس دارم كه ميدونم هر از گاهي حرفهاي مربوط و نامربوط من را ميخونن.
اين حرفها را گفتم كه يه سري حرفهاي ديگه بود بزنم اما اينگار حالا وقتش نيست. يه چند روز ديگه ميگم. خيلي مهم نيست شايد براي بقيه. ولي خوب نظر شخصيه ديگه. تا قبل از اينكه برم ايران ( تو همين چند روزه) حتما ميگم..

4/17/2002

كدومش درست تره؟ گوشي را قطع كردم؟ يا تلفن را قطع كردم؟
فكر كنم دومي.

من فكر ميكنم ديروز (يعني ديشب به وقت ايران) همه بيخوابي زده بود به كله شون. ساعت پنج بعد از ظهر به وقت اينجا كه ميشه سه نصف شب به وقت ايران دوستم از ايران تلفن زد. كلي با هم حرف زديم. اونهم بعد از چندين ماه كه باهم حرف نزده بوديم.(يكي از اون رفيقاييمه كه اگه شايد يك روز هم اتفاق ميافتاد كه همديگه را نبينيم ولي تلفني را حتما تماس داشتيم.) خلاصه بعد از كلي حرف زدن گوشي را كه قطع كردم عزيزم از ايران تلفن زد. اون هم بيخوابي زده بود به كله اش ، درست مثل ساسان.. حالش هم گرفته بود . كلي با هم حرف زديم. اون قطع كرد باز دوباره ساسان تلفن زد. رفته بود فكر كرده بود كه چي ميخواد براش ببرم از اينجا . خلاصه دوباره زنگ زد كه بابا چقدر اشغالي تو (آشغال نخونينا. اشغال به كسر ا). گفتم آره اينطوري شد و اينگار امشب همه به بيخوابي افتادن.
حالا فكر ميكنين چي ميخواد از اينجا براش ببرم؟؟؟؟
معلومه ديگه. چوب بيليارد!!!
خلاصه كه ديروز عصر خوبي بود. كلي گپ زديم با دوستان .

4/15/2002

اي دخترك سيم بر كشميري
تا چند دل غمزده را كش ميري
در روز ز من همي ستاني زر و سيم
شب در بغل كدام جاكش ميري

4/14/2002

بعد از پريشب تاحالا الان اومدم اينجا و خوندم چيزايي كه نوشته بودم. راستش اصلا يادم نبود چي نوشته بودم و حالا هم كه خوندمشون از بعضي جاهاش سر در نياوردم. مثلا نفهميدم منظورم از اون قسمتي كه در باره فرو رفتن در سلولهاي مغزم نوشته بودم چي بوده اصلا.و يا اون قسمتهاي آخري را كه يكي از شرق نوشته ام يكي از غرب.
راستش پريشب زيادي شده بودم. شايد واسه همين هم بود كه زود اومدم خونه. ولي خوب ديروز را كاملا مريض بودم. دچار مسموميت الكل شده بودم. تا ساعت 5 بعد از ظهر هم خواب. البته خواب از زور مريضي.
فرشاد يه چند تا تصميم گرفته. يكي اينكه ديگه مشروب زياد نخوره. يكي اينكه ديگه الكي اعصاب خودش را سر چيزهايي مثل سياست و غيره خورد نكنه. چون هركاري هم كه بكنه دنيا همينه كه هست . نه ديگه به سياست كاري داره نه به اوضاع و احوال دنيا نه به فلسطين و اسرائيل و نه به اخبار ايران و نه به هر چيز ديگه كه باعث خورد شدن اعصاب نازنينش بشه. هيچ.
تصميم گرفته كه بلغمي بشه. ديگه از وبلاگ خوني هم نميخواد اعصابش خورد بشه. ديگه اخبار هم نه ميبينه ونه دوست داره بشنوه.
ميخواد بشه مثل خيلي از آدمهاي ديگه كه اصلا عين خيالشون هم نيست اين مسائل. خوب مگه بده؟

4/13/2002

خونه يكي از دوستات مهموني. يه پارتي خودموني..
ميري پارتي يه عالمه آدم آشنا را ناخودآگاه ميبيني.از برزيل ء آمريكا ، اسپانيا، مكزيك، كويت ، جمهوري دومينيك،آلمان ، چكسلواكي، ”باز هم آمريكايي، و... (يه چند تا مليت ديگه كه حالا يادم نيست،)
مشروب ميخوري ،‌مست ميشي ،‌ميري وارد بحث سياسي ميشي.(جالب اينه كه چند تا از آمريكايي‌هاي توي مهموني هم ارتشي و يه جورايي سياسي هستن).
البته اول نميخواي وارد بحث سياست بشي. ميري بيرون يه سيگار بكشي ميبيني تركه و آمريكاييه دارن بيرون سيگار ميكشن يه سيگار باهاشون روشن ميكني ، يواش يواش بحث سياست داغ ميشه. تو ميخواي بهشون حالي كني كه بابا كو دموكراسي؟ تو همون تركيه هم دموكراسي نيست. اما خوب قبول نميكنن. در اصل ميگن تنها كشور دموكراتيك خاورميانه تركيه است.
بعد از يه خورده وقت با هنديه اعصابت خورد ميشه. اون هم ادعا داره كه دموكراسي ترين كشور اونطرفها هندوستانه و ته كلامش ميگه كه كشمير غلط ميكنه از قول پاكستان زر بزنه.خلاصه بعدش با آمريكاييها وارد بحث ميشي (كه البته در مورد همون جنگ اسراثيل و عربهاست ) و يه كمي بيشتر اعصابت خورد ميشه
حالا ساعت يك بعد از نيمه شبه و همه دارن ميخورن و ميرقصن.
يهو تصميم ميگيري بياي خونه. حس ميكني زيادي مستي.
باهر مكافاتي كه هست از همه فرارميكني كه بري خونه ، خداحافظ همه.
بعد از اين به خيليها بدبين ميشي... خط كنار جاده را دو تا ميبيني. خيابون را دوتا ميبيني. آسمون را دوتا ميبيني.
تو ماشينت يه نوا ر از سياوش قيشي گذاشتي.. داري تو انواع و اقسام سلولها ي مغذت فرو ميريي..
اما انگار هيچ فايده اي نداره. داري فقط مينويسي. مست مست.
هنوز خط ممتد خيابون كنار جاده را
درميبينم. '
هنوز سياستب قميشي داره حرف اول را ميزنه

خلاصه كه دموكراسي هيچ جا نيست به غير از تركيه و كشورهاي عربي!!!!
خلاصه كه بعدش مست مستت خونه راپيدا نكني خيلي كيفه..

4/11/2002

بعضيها عجب هنري دارن؟ همچين قشنگ در كمتر از دو دقيقه اعصاب راحتت را خراب ميكنن كه فكرش را هم نميتوني بكني.
فكر كردين هنر فقط تو موسيقي و نقاشي و خطاطي و شعر واينجور چيزها خلاصه ميشه؟ اعصاب خورد كردن هم يه هنره ديگه. وقتي يكي بتونه در ظرف كمتر از دو دقيقه همچين رو مكانيسمهاي شيميايي و فعاليتهاي سلولهاي خاكستري (و بعضا زرد) آدم تاثير بذاره غير از هنر اسمش را چي ميشه گذاشت؟

توجه كردين بعضيها هي نشستن از طرز برخورد خوب اروپايي ها و آمريكاييها و نميدونم ژاپني ها وفرنگيها و اجنبيها!!و.... تعريف ميكنن و بهشون غبطه ميخورن؟ خوب البته شايد غبطه خوردن هم داشته باشه ولي خود اين افرادي كه هي دارن حسرت فرهنگ خوب جوامع پيشرفته را ميخورن و حالشون از اين رفتارهاي اجتماعي جامعه ايران گرفته‌اس خواه ناخواه همون رفتارهايي كه بهش اعتراض دارن را دارن هر روز انجام ميدن ، بي برو برگرد. يعني ميدونين ما ملت به جاي اينكه از خودمون ايراد بگيريم فقط بلديم از بقيه ايراد بگيريم. (يكيشون خود من، همين الان دارم از بقيه ايراد ميگيرم!) بابا از قديم گفتن يه سوزن به خودت بزن يه جوالدوز به مردم. ما فقط جوالدوزش را بلديم. سوزن موزن را بي خي خي.
آقاي ايكس كه نشستي اونجا داري قربون صدقه طرز برخوردها و وجدان كاري و نميدونم هرچيز خوب ديگه ملتهاي اجنبي!! ميري. اگه راست ميگي اول خودت طرز برخوردت در زندگي روزمره‌ات را تغيير بده بعد بيا بشين اينجا ايراد بگير. يا خانوم ايگرگ!! (يا همون واي خودمون) كه نشستي اونجا داري از اين زمونه ايراد ميگيري. اول از خودت شروع كن ايراد بگير بعد از بقيه. اگه همه اينطوري بوديم و سعي ميكرديم در رفتارهاي روزمره خودمون يه تجديد نظري بكنيم (عوض اينكه بشينيم هي از بقيه ايراد بگيريم) حالا اينطوري نبوديم كه. اونطوري بوديم.

4/09/2002

ديدين هميشه آخر سال كه ميشه بعضي از روزنامه ها چهره هاي خبر ساز سال را معرفي ميكنن؟ خوب من هم تصميم گرفتم چهره هاي خبرساز وبلاگها را معرفي كنم.
چهره هاي خبرسازيا شايد هم سوژه ساز وبلاگها در اين چندوقته كه گذشت (از همون اوايل كار تا حالا) به قرار زير است:
حضرت آيت الله حسين درخشان اصل ابوالبلاگر سردبيرخودميان زاده(دامه افاضاته)
بانو ندا حريري زاده اصل سويس اير بناپارت پورسكسولوژيست (همسر آقاي اكبر خان)
حاجيه خانم خورشيدالسلطنه اصل قاجار بانوي گلواژه پرانيان (كلمه اي خيلي انگليسي معادل با دامه بركاته.)*
حاج حسين نوش آذر و پسران
حاج رضا قاسميان رمان‌آنلايني زاده اصل شيشه اي (كلمه‌اي فرانسوي معادل دامة تبريكاته)
آقاي اكبر سردوزامي زاده ضد جاكش نژاد كلماتيان پلنگ پرور (فرزند حسين سيبيل) (كلمه دانماركي معادل ما كوچيكتيم اكبر جون)
آقاي آرياي هيس نژاد درويشيان زاده اصل سيرو سلوكيان (كلمه انگليسي معادل يا هو121).**
آقاي پروفسور بهرام ابن لامپ زاده داهي پرور اصل آمريكايي (كلمه انگليسي معادل گاد بلس آمريكا)***
خانوم دخترك الشيطان اصل نازنازي زاده اكباتانيان (كلمه انگليسي معادل واي داداش ناصرم داره مياد. حالا چه خاكي برسرم بريزم؟)****
بانوسركار خانوم رئيس حاجيه پينكفلويديش سر تراشيده ايان اصل جيغ وداد زاده.(كلمه خيلي انگليسي معادل هي خانوم پياده شو با هم بريم، سرما ميخوريا)*****
حاجيه شيما سيرتا پيازيان اصل معتاد زاده عشق گزارش گرنژاد (كلمه عربي و انگليسي معادل خدا شفاي عاجل بهت بده)******
آقاي حاج دندانساز توكيو زاده اصل كره اي نسب سوتي نژاد (كلمه ژاپوني معادل دندونصاظ را با چه غافي مينويسن؟)
آقاي آشنا چهره غريب زاده متنفرنژاد فرا تفكريان
آقاي مهندس سيب زميني پشندي زاده اصل گوزار پناه ( دامه باداته )
خانم تلخون غمگين نژاد همسر آقاي پدرام خوشحاليان .(كلمه انگليسي معادل و من ا.. توفيق ).
خانم ليلاي ليلي زاده اصل ليلايان پرور ليلا نژاد (كلمه انگليسي معادل كفشهايم كو؟چه كسي بود صدا زد ليلا؟)*******
آقاي شبح نوبريان زاده اصل شريفينيا جابزن پرور (كلمه انگليسي معادل خدا پدرقضيه فيثاغورث را بيامرزه )********

فعلا اينها راتا اينجا داشته باشين تا بقيه اشون را بعدا براتون ميگم.
لطفا اگه كسي از قلم افتاده خودتون برش گردونين سر قلم.

پي نويس:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*‌ How are you?
**yahoo 121
***God bless America
****Oh, my dadash naser is coming. What kind of dirt should I put on my head?
***** Hey lady, come down off your high horse, you may catch a cold!!!
****** و من الله شفاء العجل May god sent you an instant miracle.
*******Where are my shoes? Who called out " Leyla"?
********May Pythagoreus' fathers' soul rest in peace!!

4/07/2002

ديروز با علي (همون ال د گريك ) بودم. اومده بود اينجا . شب رفتيم ديسكو.يه عالمه هم مشروب خورديم. تا ساعت 3 صبح تو اون ديسكو بوديم. يه بار وسطش ول كرديم اومديم بيرون يه كم هوا بخوريم. و چه هوايي. كنار يك حوض گرد سنگي كه توش نورهاي رنگارنگ و فواره‌هاي قشنگي داره نشستيم. هواي خنك ساعت 2 صبح (يا همين حدودا) و دوتا آدم مست و صداي قشنگ فواره‌ها . اون لحظه هم ساكت بودم و هم نبودم. ساكت به خاطرعشقم به صداي آب و پر حرف به خاطر اون مشروب ناب.
ديشب تو اون عالم احساس عجيبي داشتم. از ته قلبم با خدا حرف ميزدم. احساس ميكردم به خدا نزديكترم.

4/04/2002

به اين ميگن حرف حساب.

يادمه مادر بزرگ خدابيامرزم هميشه بهم ميگفت كه براي اينكه كسي را بشناسي يا باهاش برو مسافرت يا باهاش معامله كن.
اما تو اين قرن جديد بايدعلاوه بر اينها وبلاگ طرف را بخوني تا راحتتر طرف را بشناسيش. (اين هم از اون غيب گوييهام بود!!!)

4/02/2002

بعد از چند روز كه نبودم و نتونستم وبلاگ بخونم و بنويسم ،‌الان بعد از خوندن وبلاگها اومدم كه يه چيزي بنويسم. يه نيم ساعته هر چي زور زديم يه چيزي بنويسيم نشد كه نشد. حالا شب كه ميرم بخوابم يهو يه مطلب مياد به ذهنم كه بنويسم. از اونجايي كه بنده يه كم (يا شايد هم بيشتر از يه كم) يه جورايي تنبل تشريف دارمو حوصله حتي نوشتن يه نت كوچيك را هم ندارم و يا شايد هم زيادي به حافظه خودم اطمينان دارم نتيجه‌اش اين ميشه كه صبح كه شد هيچي از مطلب يا مطالبي كه تو ذهنم بود يادم نمياد .ميدونين من يه آدمي هستم كه خيلي دير به حرف ميام. يعني بيشتر وقتها هيچ حرفي واسه گفتن ندارم. اما امان از وقتي هم كه به حرف بيفتم ديگه مگه ول ميكنم. البته بقيه اين نظر را ندارن . يعني به من ميگن كه تو خيلي سر و زبون داري اما خودم دقيقا برعكس فكر ميكنم. (آدم يه جاييش در بره اما بد ناميش در نره!!!) . يادمه بچه كه بودم (حدودا 6 سالم كه بود) بهم ميگفتن اتو اسپيك.
اما الان هم كه 27 سالمه هنوز نتونستم بفهمم كه بالاخره من پرحرفم يا كم حرف يا معمولي؟
برم صحبت را كم كنم. يه پروگرام نه چندان گنده دارم كه بايد تا فردا صبح تمومش كنم. با يه دوست عزيزي هم قرار چت دارم. پس فعلا عزت زياد.