9/28/2002

در تصحيح نوشته ديشب بايد بگم که اين ماجرا هفت سال قبل از به چاپ رسيدن داستان ژول ورن بوده نه بيست سال. فرقي نميکنه هفت سال يا بيست سال . اين مهمه که آيا واقعا اون موقعي که ژول ورن اين داستان را مينوشته (بيست هزار فرسنگ زير دريا را ميگم) آيا واقعا از ماجراي اين زيردريايي بي خبر بوده يا نه.
راستش من تا ديروز فکر ميکردم که اين ايده زير دريايي را براي اولين بار ژول ورن داشته (يا حداقل به شکل داستان روي کاغذ آورده) ولي حالا ميبينم که نه بابا. اين جمله که انسان جايزالخطاست در مورد ژول ورن هم درست بوده. مگه ژول ورن نميتونسته تقلب کنه؟ البته نميشه اسمش را گذاشت تقلب.يعني اصولا دليل نميشه که چون اين ماجرا قبل از داستان ژول ورن بوده ايشون تقلب کرده و پيش خودش فکر کرده که کي ميفهمه که تو يه قاره ديگه الان زيردريايي هست. اون هم با اون امکانات ارتباط رساني اون موقع (چي شد بلاخره؟؟؟). چون اون بابا فقط ميخواسته قصه شو بنويسه. از کجا ميدونست که يه روزي اسمش به عنوان يکي که از پيشگامان تکنولوژي تو تاريخ ميره؟ اگه ميدونست شايد واسه آبروي خودش هم که ميشد ديگه اين داستان را نمينوشت که در آينده يکي مثل من پيدا نشه که فکر کنه ژول ورن هم متقلب از آب در اومد.

9/27/2002

....



هانلي *اسم زیردریاییه که برای اولین بار در تاریخ باعث غرق شدن یک کشتی در طی یک عملیات جنگی شد مجله نشنال جيوگرافي**
مقاله خیلی جالب و کاملی در این زمینه داره . جالبه که این زیردریایی زمان جنگ
داخلی آمریکا و توسط جنوبیهای کانفدریت ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت. و این ماجرا تقریبا مربوط به بیست سال قبل از به چاپ رسیدن داستان بیست هزار فرسنگ زیر دریای ژول ورنه. زیر دریایی را سال 2000 از زیر آبهای نزدیک چارلستون کارولینای جنوبی بیرون آوردن. بقایای اجساد هر هشت نفر خدمه زیردریایی را هم طی مراسم باشکوهی به خاکسپردند! این زیردریایی از موقعی که ساخته میشه دو بار غرق میشه تقریبا همون موقعی که به آب میاندازنش. هر دوبار هم به خاطر عدم آشنایی و تجربه کارکناش بوده. دفعه اول 5 نفر از خدمه میمیرن و دفعه دوم هر هشت نفر. برای دفعه سوم داوطلب میگیرن . سه ماه این داوطلبها با این زیردریایی تمرین میکردن و بعد از این سه ماه بوده که یکی از کشتیهای شمالیها را غرق میکنن. از بین استخوانهایی که توی زیر دریایی پیدا کردن یکیش مربوط به فرمانده زیردریایی جرج دیکسون بوده خیلی جالب شناسایی میشه . این آقای دیکسون یه دوست دختری داشته که یه بار یه سکه طلا یادگاری میده به این آقا. این سکه یه بار جون دیکسون را نجات میده . گلوله ای که در یکی از نبردها از تفنگ یکی از سربازهای شمالی شلیک میشه به جای اصابت به قلب دیکسون به این سکه میخوره . دیکسون بعد از این ماجرا همیشه این سکه را همراه خودش داشته و روش اين جمله را حک ميکنه ***

از روي همين سکه هم بود که جسدش را شناسايي کردن.

*Hunley
** National Geography
*** My Life Preserver

9/25/2002

امروز صبح يه لحظه حس محبتم نسبت به مردم گل کرد.
امروز از ظهر داره بارون مياد.
امروز عصر واسه چند لحظه حالم گرفت.
فردا امتحان دارم.
قرار تماس فردا را کنسل کردم.
پس فردا قراره طوفان بياد.
پس فردا به خاطر طوفان همه جا را تعطيل کردن.
.....................................................................................
________________________________________________


9/21/2002

ديشب گردنم درد گرفت. اين هدفون من يکي از سيمهاش قطع و وصل ميشد. من هم که ديشب افتاده بودم رو اون دنده لجبازي. دست آخر چي شد؟؟ هيچي . کتاب علوم کلاس سوم دبستان به دردم خورد . دانشمند شدم. مجبور شدم از روش آزمايش و خطا استفاده کنم. اينقدر با اين سيمه ور رفتم تا بهترين وضعيت قرار گرفتن سيم را پيدا کردم. يه شيش دور دور گوشي و گوش خودم پيچوندمش.تازه اگه گردنم را يه ذره اونوري ميکردم قطع ميشد لامصب.حتي دستم را که از روي موس برميداشتم ميبردم روي کيبورد قطع ميشد باز. ديگه آخر کار خوب که کفرم در اومد هدفون را از رو کله ام برداشتم و همچين از وسط شيکوندمش و پرتش کردم اون سر اتاق ( با نهايت خشم و غضب!!! و يه چند تا هم فحش!!) که نگو. کيف کردم. يعني در اون لحظه هيچ چيزي بهتر از اين نميتونست اعصاب سگي منو تسکين بده. احساس آرامش و رضايتي که بهم دست داد وصفش ناگفتنيه.
اما خوب بيست دلاري که امروز دادم براي يه هدفون نو هم وصفش ناگفتنيه.

9/20/2002

عجب کاري کردم امشب. سي دي سياوش قميشي را دارم گوش ميدم.
رفتي و آدمکها را جا گذاشتي قانون جنگلو زيرپا گذاشتي
اينجا قهرن سينه ها با مهربوني تو تو جنگل نميتونستي بموني

يه عالمه خاطره برام زنده ميشه. ياد روزي که با بهنام توي جاده تهران گوشش داديم و اشکمون دراومد. بخاطر دوستي که د اشتيم ولي رفت و آدمکها را جا گذاشت.
ياد اونروزي که با "س" توي خيابونهاي تهرون گوشش داديم و اشکش دراومد. آخه داييش رفت و آدمکها را جا گذاشت.
ياد اونشبي که توي ويلاي شمال همه مست بوديم و دسته جمعي باهاش ميخونديم.
آخ اين يکي آهنگ بعديش را هم خيلي دوست دارم
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
ميسوزونه منو ياده دلي که به من ندادي

باز با "س" از دربند که برميگشتيم و با هم ميخونديمش عين دو تا ديونه.......
توي پيچهاي جاده عباس آباد با بر و بچه ها..........
اونقدر من تو اين سه ماه با اين سي دي خاطره دارم که .....
ولي واقعا سياوش قميشي کارش درسته

9/19/2002

به سرعت در حال عوض شدنم

9/18/2002

ماشين دو در مثل توالت ميمونه. حتما بايد منتظر بموني که اوني که توشه بياد بيرون تا تو بتوني بري توش!!

9/11/2002

سلام
من چند روزیه که خیلی سرحالم. بنابراین تصمیم گرفتم سرحال بودنم را با شما هم قسمت کنم تا شما هم مثل من سرحال بشین (البته ا گه سرحال نیستین. اگر هم سرحال هستین که سرحالتر بشین!)
از این بهتر وجود نداره (لااقل برای من) که بدونی یه نفرهست اون کله دنیا که به فکرته. و از اون بهتر اینکه بدونی به غیر از اون یه نفر خیلیهای دیگه هم هستن که به فکرتن و دوستت دارن. *

9/01/2002

خلاصه اينکه ايران خبري نبود. يعني خوب خبرهاي زيادي بود. يه عالمه دود . از دود ماشين و موتور بگير تا دود سيگار و ترياک.
از صبح تا شب تفريح. کي ميگه تو ايران تفريح وجود نداره؟ اونقدري که تو ايران همه تفريح ميکنن فکر نکنم هيچ جاي دنيا کسي اينقدر تفريح کنه. آخه اکثرا بيکارن. اونايي هم که کار ميکنن بيکارن. ميدونين چي ميگم؟ خوب آدم هم وقتي بيکاره مجبوره هي تفريح کنه ديگه. يا تفريح يا خواب.
بنده خودم اين چند ماهي که ايران بودم اينقدر سيگار مي کشيدم که از کثرت استعمال سيگار مجبور به ترکش شدم. باورتون ميشه؟؟ من روزي دو سه نخ سيگار بيشتر نميکشيدم اما اونجا اينقدر سيگار کشيدم که يه روز ديدم دارم هناق ميگيرم.از همون روز ديگه سيگار نکشيدم. الان يک ماهه ( بعد از ده سال) . باريکلا به خودم!!!!!
خلاصه ميگفتم: يه چيز جديد ديگه کشف کردم. يکي ميگفت تازگي مد شده يه نوع پارتي هست بهش ميگن ايکس پارتي!!! همين. اين هم تفريح جديد .
از تلخيهاش گفتم حالا يه کم هم از شيرينهاش بگم. شمال معرکه اس . يه جاهايي رفتيم که اصلا باورم نميشد اينجا هم جزوي از ايرانه. کنار دريا ميز زده بودن و خيلي راحت مشروب سرو ميشد. بساط رقص و شادي هم که براه. باز هم خدا را شکر که يه شمال هست يه کم مردم ميتونن طعم يه خورده آزادي را بچشند . ((البته همه که نه))

يه پسر عمو دارم که چند سال پيش تحت يک سري موارد استثنايي که پيش ميومد يه دو بيت شعر ميخوند که من الان فقط بيت آخرش را يادمه. و ما هم هميشه سر به سرش ميذاشتيم . حالا تازه من شده ام مثل اون. فقط کاش اولش را هم يادم بود. اگه کسي اولش را بلده لطفا به من هم بگه.
کفر است اگر خيانت و خدعه کني
در حق کسي که بر تو ايمان دارد