11/29/2002

من نمیدونم چرا همه سالگرد افتتاح وبلاگاشونو میدونن غیر ازمن. همه میدونن که در چه روز و چه ماهی بود که شروع کردن به نوشتن وبلاگ. اما من اصلا یادم نمیاد. حالا این که اصلا جای تعجبی نداره. من حتی تاریخ تولد دقیق خودم را هم نمیدونم. شناسنامه بنده را موقعی که متولد میشم به تاریخ شیش ماه زودتر میگیرن که من یک سال زودتر برم مدرسه . چه حساب کتابهایی !!! اونهم بابای من که نصف بیشتر کارها و تصمیمای توی زندگیش را همینطوری بی حساب کتاب و الکی میگرفته و بعضا هنوز هم میگیره!
خلاصه اینکه تاریخ تولد شناسنامه ای بنده اول مرداد ماه هست اما میدونم که متولد بهمن هستم. اما روزش را نمیدونم. هرکسی هم یه چیزی میگه. مادرم میگه که " فکر کنم بیست و پنجم شیشم هفتم ... بهمن بودش" . پدرم هم میگه که نه اوایل اسفند بود. خلاصه ما که سر درنیاوردیم. ما هم همون شناسنامه را ملاک کار قرار دادیم!!
حالا اینها راگفتم که اینو بگم. که من یادمه پارسال یه خورده زودتر یا دیرتر از یه همچین موقعهایی شروع به وبلاگ خوندن و نوشتن کردم. این هم که گفتم پارسال بخاطر اینه همش یک ساله که وبلاگ نویسی راه افتاده. اما نمیدونم چرا من همش فکر میکردم که دو سه ساله دارم وبلاگ میخونم!!
بله خلاصه اگه الان بپرسین که دیروز ناهار چی خوردی یادم نیست چه برسه بدونم دقیقا چه ساعت و روز و ماهی از پارسال بودکه وبلاگ نویسی را شروع کردم. راستی راستی اینها این همه دقیق هستن توی ثبت این طور چیزها یا اینکه همینطوری الکی یه تاریخ میپرونن؟؟

11/22/2002

امروز داشتم میل باکسم را چک میکردم و یه سری از ایمیلهای قدیمی را پاک میکردم. چشمم افتاد به ایمیلهای هیس. یهو فکر کردم که چه دلم واسه نوشته هاش تنگ شده. برداشتم یه ایمیل براش زدم بعنوان احوالپرسی و این حرفها. وقتی فرستادم برگشت خورد. این آدرس ایمیل دیگه وجود نداشت.
کسی ایمیل آدرسی ازش نداره؟

11/21/2002

دارم فکر میکنم اگه یه روز مسابقه زشت ترین وبلاگ فارسی از نظر طراحی و قالب و این حرفها برگزار بشه وبلاگ من اول میشه.
واسه همین هم تصمیم دارم در آینده نه چندان نزدیک یه دستی به سر و گوش این !هوم پیج بکشم

11/20/2002

بريز.
ريختم.

11/19/2002

نصايح گهر بار:
سعي کنيد هيچ وقت حالت دستمال کاغذي و يا تاير زاپاس را پيدا نکنيد.
سعي کنيد هيچ وقت در زندگي خر نشويد.
هميشه سعي کنيد در همه حال خوار و مادر ملت را .......
خوبي و خوب بودن را فراموش کنيد. (اگر ميخواهيد در زندگي آدم موفقي باشيد!).
در مواقع تصميم گيري مشورت کنيد. و بعد تصميم خودتان را بگيريد.
در مواقعي که تصميمي به عقلتان نميرسد استخاره کنيد. با تسبيح.
سعي کنيد در همه حال خوار و مادر ملت را ب.......
در همه حال به بزرگتر خود احترام بگذاريد.
باز هم مراقب باشيد که حالت تاير زاپاس بودن را پيدا نکنيد. چون ممکن است پنچر شويد.
در عوض سعي کنيد ملت نقش تاير زاپاس را براي شما ايفا کنند.
از شنيدن کلمات احمقانه و بيمعني مثل دوستت دارم و اين حرفها جدا خودداري کنيد.
سعي کنيد در همه حال خوار و مادر ملت را بگا.....
در همه حال از گفتن حقيقت خودداري کنيد. خدا بعضي مواقع راستگويان را جر ميدهد.
بزرگترين رمز موفقيت در زندگي شاشيدن به وجدان و احساسات و اين چرنديات است.
مواظب بغل دستي خود باشيد.
هر گلي يه بويي ميده.! سعي کنيد همه گلهاي عالم را بو کنيد.
از بکار بردن کلماتي مثل تعهد و مسئوليت و اين مزخرفات در زندگي روزمره جدا خودداري کنيد
مهمتر از همه : به هيچکس غير از خودتون اعتماد نکنيد.
سعي کنيد در همه حال خوار و مادر ملت را بگاييد.

11/16/2002


رابرت دنيرو هنر پيشه محبوب منه.
سر شب داشتم يه فيلم ازش ميديدم در يکي از صحنه ها ي فيلم داشت ويسکي ميخورد. يه ليوان ويسکي با يخ دستش بود. هي تکونش ميداد. صداي دلنگ دلنگ برخورد يخ با ليوان و بعد طرز نوشيدنش جدي منو به هوس انداخت. قدرت بازيگري را حال کن که باعث ميشه بعد از فيلم پاشي بري يه بطر ويسکي بخري بياي .
به اين ميگن هنرپيشه.

از وبلاگ تزاد
آدمای پاک فقط پاکند...
هیچ موقع نه نشون می دن که پاک هستن نه تلاش می کنن که پاک باشن و نه تلاش می کنن که تو رو پاک کنند...
اونا فقط پاک هستند...بی هیچ ادعا

11/15/2002

دل و حوصله از دست رفته ام را دارم سعي ميکنم دوباره به دست بيارم. اما تازه فهميده ام که خيلي کار سختيه.
به هر حال ِ اين نيز بگذرد.
دوباره ميام.

11/08/2002

دوتا قلبي که نبايد با هم حرف ميزدن ِتوي شهري که بيشتر شبيه سلول زندانه به هم نزديک ميشن.
مردمش اسم ما را در خيابانهاي شهر يواشکي صدا ميزنن
آهِ قصه هايي که ميخوان بگن ِ اگه فقط کسي گوش بده.....

و تو از شهري اومدي که مردمش حتي به خودشون زحمت سلام کردن هم نميدن مگر اينکه کسي به دنيا اومده باشه يا از دنيا رفته باشه.
و من از جايي اومدم که مردمش آرزوهاتو ميکِشن به زير خاک ِ به اين دليل که آرزوهاي خودشون دارن ميميرن

و ما وقتي توي خيابون قدم ميزنيم ِ باد اسم ما رو با نوايي سرکش ميخونه.
صداهاي شب بايد ما را نگران کنن ِ اما براي نگراني ديگه خيلي ديره وقتي که ترس رفته.

من در زندگي بعدي ملاقاتت خواهم کرد. بهت قول ميدم.
جايي که ميتونيم با هم باشيم. در بهشت منتظرت خواهم بود. بهت قول ميدم.

دعواهاي بسياري بر سر رد شدن از دروازه هاي بهشت وجود داره.
اما هيچکس حتي حاضر نيست بميره يا نجات پيدا کنه.
نيت و منظورشون پاک نيست و من ميتونم بوي آسفالت جاده شخصيشون به سمت جهنم را بشنوم.

و من در زندگي بعدي منتظرت خواهم بود. بهت قول ميدم.

کسي نميدونه چرا اينطوري شد؟؟
حالا دونستن و ندونستنش مگه فرقي هم ميکنه؟ پس همون بهتر که ندوني.

11/02/2002

از حالا به بعد ميدونم چيکار کنم. اينو يادم باشه فقط.
اينو من دارم ميگم؟؟ هه هه. هيچکس ديگه هم نه و من!!
برو بخواب بينيم بابا حال نداري!

11/01/2002

امروز ظهر مثل سگ اومدم خونه از کلاس. ديدم کار ديگه اي که ندارم. فکرم هم بدجوري مشغوله. خلاصه پريدم رفتم 6 تا آبجو گرفتم سر ظهري يه شيکم سير آبجو خوردم . کلهه داغ شد تلفن را برداشتم زنگ زدم ايران. به رفيقم . بعد از کلي بد و بيراه که مرتيکه فلان فلان شده کجايي بي معرفت چرا يه زنگي نميزني و اين حرفها در دلم براش واشد. شروع کردم به درد و دل کردن که ديدي چه خاکي بر سرم شد؟ديدي طرف ماليد درمون و رفت؟ ديدي نزديک بود درس و زندگي را ول کنم بيام ايران. چهار تا فحش آبدار بهم داد که من روم نميشه اينجا بگم. خلاصه يعني اينکه خاکبرست که يهو خر نشي بخاطر يکي که لياقت تو را نداره زندگيت را گوز مال کني. حرفش به يه طرف اما لحن صميمي فحش دادنش!! حالم را جا آورد. يه دفعه احساس کردم که آره بابا راست ميگه انگار. من هم خودمو فيلم کردم انگار. بعد از پايان مکالمه هم قشنگ از فرط مستي رفتم اول يه شيکم سير غذا خوردم بعدش هم که تخته گاز خواب!!
اينم يه نصف روز از زندگي ما

چيه ؟ حالا هر کي را ميبيني داره واسه کلاغ سياه آه و ناله ميکنه. خوب مرد که مرد. ميخواست نميره. ميخواست خودش را نکشه. مگه هفت تير پس کله اش گذاشته بودن که مجبورش کنن خودش را بکشه؟! حالا ما هي تو سر و مغز خودمون بزنيم که چي؟ خدا بيامرزدش خوب حتما آدم خوبي بود که مرد. چون يادمه قبلا تا ميگفتي يارو خوب آدميه طرف جواب ميداد : غلط کرد. اگه خوب بود مرده بود.
خلاصه اينکه اينقدر آه و ناله و قلم فرسايي و مقاله نويسي نداره .
همين.