4/25/2004

ملت شریف و عزیز...
لطفا به نصایح این بنده حقیر گوش داده و در مجالس مهمانی و جشن تولد کمتر مشروب خواری کنید تا مثل بنده دجار خونریزی معده نگردید...و یک روز تمام زندگیتان را در بستر مریضی به هدر ندهید...

4/20/2004

«به نام او» ؛)

داشتم فکر ميکردم وبلاگمم رو آپديت کنم،بعد ياد اين افتادم که فرشاد گفته بود زودتر آپديت کن چون که.....
من فکر کنم اگر من و فرشاد بچه دار شيم،بعد من بچه مو بغل کنم ماچش کنم قربون صدقش برم(چقدر هم که من ارواح عمه م قربون صدقه ميرم!،البته بچمه خوب!) بعد حسوديش شه فرشاد به بچه و بچه رو بذاره توي گاز که بچه من بميره!
قاتل!!!!!!!
به همين دليل من آپديت نميکنم که بعدا بچه منو نذاري تو گاز!

ديگه چي ميخواستم بگم؟!
آها!
آب انگور+آب گازدار+آبجو رو قاطي کردم خيلي خوش مزه شده!
به قول خواهرم چي چي( همون به سلامتي خودمون)!

امضاء : نازينا

4/16/2004

من خيلي وقته قراره بيام اينجا بنويسم! اما نميدونم چرا هي نميشد!
الان هم ميخواستم راحع به فرشاد و خودم بنويسم!يعني از اون اول كه با هم آشنا شديم!
اما يه جورايي اينجا حس غريبي ميكنم!
توي كامنت دوني بهتر ميتونم هارت و پورت كنم!اما الان مث اين دختر خجالتيا(چقدر هم كه در مورد من صادقه اين كلمه!!!) روم نميشه!
حالا من چي بنويسم؟

خواهرم گفت بنويس : اصفهان رو يه دور بزني تموم شده!



امضاء:نازينا

4/14/2004

اين وبلاگ از اين به بعد تند تند توسط من آپديت ميشود!

امضاء:نازينا

4/06/2004

کمی شاعرانه:
احساساتم جریحه دار شدن!!!

4/03/2004

April Fools Day
برگشتم. یعنی جایی نرفته بودم که حالا برگشته باشم!... فقط شوخی روز اول آوریل بود...!!!

4/02/2004

اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم...

پس از حدودا سه سال(یه چند ماه کمتر) وبلاگ نویسی وقت خداحافظی با سخنان مربوط و نامربوط فرا رسید...
هدف از نوشتن این وبلاگ گفتن یه عالمه حرف مفت به همراه یه چند کلمه حرف حسابی بود.
سال اول وبلاگ نویسی حال و هوای دیگه ای داشت که زمین تا آسمون با حالا فرق میکرد... دیگه حال نمیکنم نه با وبلاگ نوشتن نه با وبلاگ خوندن..
به عنوان آخرین نوشته میخوام یه چند تا آرزوی وبلاگی دارم که اینجا بگم و زود برم...
آرزومندم که ابوالبلاگر حسین درخشان بشه رثیس جمهور(به آرزوش برسه).. حداقل ما وبلاگ نویسها در حکومتش یه کاره ای میشیم در آینده...
آرزو میکنم پینکفلویدیش زودتر کارش درست بشه از ایران بیاد آمریکا چپ و راست ماهگرد و روزگرد ازدواجشو جشن بگیره ( که آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم خورشید خانوم کار آقای همسرش درست بشه که زودتر بیان آمریکا ( آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم نازینا زودتر کتاب شعرش چاپ بشه که آرزوش برآورده بشه( و اون یکی آروزش هم که خودش میدونه کدوم را میگم هم برآورده بشه!!)
آرزو میکنم ساقی صاحب صندوقخونه زودتر اون گمشده اش را پیدا کنه (تا کلی آدم به آرزوشون برسن...آخه همه آرزو دارن بدونن کیه اون گمشده ).
آرزو میکنم ....
میخواستم بنویسم بقیه اش را بعدا میگم.. یادم افتاد پست آخره.. دیگه بعدی وجود نداره.. پس بیخیال بقیه اش میشم..
خداحافظ...