9/21/2002

ديشب گردنم درد گرفت. اين هدفون من يکي از سيمهاش قطع و وصل ميشد. من هم که ديشب افتاده بودم رو اون دنده لجبازي. دست آخر چي شد؟؟ هيچي . کتاب علوم کلاس سوم دبستان به دردم خورد . دانشمند شدم. مجبور شدم از روش آزمايش و خطا استفاده کنم. اينقدر با اين سيمه ور رفتم تا بهترين وضعيت قرار گرفتن سيم را پيدا کردم. يه شيش دور دور گوشي و گوش خودم پيچوندمش.تازه اگه گردنم را يه ذره اونوري ميکردم قطع ميشد لامصب.حتي دستم را که از روي موس برميداشتم ميبردم روي کيبورد قطع ميشد باز. ديگه آخر کار خوب که کفرم در اومد هدفون را از رو کله ام برداشتم و همچين از وسط شيکوندمش و پرتش کردم اون سر اتاق ( با نهايت خشم و غضب!!! و يه چند تا هم فحش!!) که نگو. کيف کردم. يعني در اون لحظه هيچ چيزي بهتر از اين نميتونست اعصاب سگي منو تسکين بده. احساس آرامش و رضايتي که بهم دست داد وصفش ناگفتنيه.
اما خوب بيست دلاري که امروز دادم براي يه هدفون نو هم وصفش ناگفتنيه.