4/02/2004

اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم...

پس از حدودا سه سال(یه چند ماه کمتر) وبلاگ نویسی وقت خداحافظی با سخنان مربوط و نامربوط فرا رسید...
هدف از نوشتن این وبلاگ گفتن یه عالمه حرف مفت به همراه یه چند کلمه حرف حسابی بود.
سال اول وبلاگ نویسی حال و هوای دیگه ای داشت که زمین تا آسمون با حالا فرق میکرد... دیگه حال نمیکنم نه با وبلاگ نوشتن نه با وبلاگ خوندن..
به عنوان آخرین نوشته میخوام یه چند تا آرزوی وبلاگی دارم که اینجا بگم و زود برم...
آرزومندم که ابوالبلاگر حسین درخشان بشه رثیس جمهور(به آرزوش برسه).. حداقل ما وبلاگ نویسها در حکومتش یه کاره ای میشیم در آینده...
آرزو میکنم پینکفلویدیش زودتر کارش درست بشه از ایران بیاد آمریکا چپ و راست ماهگرد و روزگرد ازدواجشو جشن بگیره ( که آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم خورشید خانوم کار آقای همسرش درست بشه که زودتر بیان آمریکا ( آرزوش برآورده بشه)
آرزو میکنم نازینا زودتر کتاب شعرش چاپ بشه که آرزوش برآورده بشه( و اون یکی آروزش هم که خودش میدونه کدوم را میگم هم برآورده بشه!!)
آرزو میکنم ساقی صاحب صندوقخونه زودتر اون گمشده اش را پیدا کنه (تا کلی آدم به آرزوشون برسن...آخه همه آرزو دارن بدونن کیه اون گمشده ).
آرزو میکنم ....
میخواستم بنویسم بقیه اش را بعدا میگم.. یادم افتاد پست آخره.. دیگه بعدی وجود نداره.. پس بیخیال بقیه اش میشم..
خداحافظ...