2/03/2004

از وبلاگ هوشنگ و یادداشتهایش

همسایه ام در آشپزخونه را باز میکنه میاد تو.. "اون جوکه را شنیدی؟.. یه دونه لاکی بده بکشیم..." سیگارشو آروم میزاره دم دهنش و در همون حال یه عطسه میکنه..
من: "کدوم جوکه؟ شیکر ها اونجاست اگه میخوای بریزی تو چاییت!"
همسایه ام.." همون جوکه که".. کف آشپزخونه دنبال سیگارش میگرده..
من: "همون جوکه که؟ "حرفم را قطع میکنم و دستم را به سمت کابینت نشون میدم و میگم:" اونطرف افتاده .. زیر کابینت وسطی.."
همسایه ام.. دستش را دراز میکنه که سیگارش رو برداره .. "همون جوکه که مرده میره..." یهو به سمت من نگاه میکنه.." این لاکی هات افغانیه؟ مزه سگ مرده میده!"
من:"جوکت را بگو تو.. کاری به این کارا نداشته باش.. مرده میره چی؟" لیوان چایی را به طرفش دراز میکنم..
همسایه ام:" مرده میره مسافرت... راستی امروز اخبار رو دیدی؟" دستش رو دراز میکنه که فنجون چایی را از من بگیره..
من:" میره مسافرت.. بعدش؟" لیوان چایی را از جلو دستش میکشم... اون یکی دستم را آروم میارم بالا!
همسایه ام:". مرده میره مسافرت.. میره مشهد. تو اول بگو اخبار رودیدی امشب؟" دستش را میاره دنبال لیوان چایی ..
من:" ندیدم اخبار رو.. حالا دنباله جوکت رو بگو".. اون یکی دستم را آروم میارم بالا به سمت جیب پیراهنش!
همسایه ام: "خوب امشب که دیدی واسه منم تعریف کن. برق خونم قطعه لامصب.." باز هم دستش را میاره جلوتر که چایی را بگیره..
من:" اوکی.". لیوان چایی تو دستم گیر میکنه به دستش.. اون یکی دستم میره تو جیب پیراهنش و پاکت لاکی را که داره از من گلابی میکنه را از جیبش در میارم.. " بقیه جوکت را بگو.. "
همسایه ام: خجالت زده به من نگاه میکنه: "هیچی دیگه . یه مرده میره مسافرت.. میره مشهد.. بقیه اش واسه فردا شب"..دستش میخوره به لیوان چایی و میریزه به هیکلش..دستش را میکشه عقب و میگه"اووف.. سوختم.. مامان.. شت"!
من: "هرهر یخ کنی".. یه دونه لاکی روشن میکنم و دودش را فوت میکنم تو صورتش..!
همسایه ام هیچی نمیگه.. یه سرفه میکنه.. سیگارش رو تو لیوان خالی چایی خاموش میکنه.. یه نگاه جگر سوز به من میکنه.. دمش را میزاره رو کولش میره به سمت در..
من: کجا؟ بمون یه چایی دیگه!
همسایه ام.. نه برم .. میخوام برم یه پاکت لاکی بخرم!