4/20/2003

امشب میرم وبلاگ خونی.. هنوز هیچی نشده میفهمم که یکی از وبلاگ نویسها بازداشت شده...این یکی برام یه جور دیگه اس احساسش.... انگار چون وبلاگ نویسه یه جور دیگه احساس نزدیکی براش میکنم و نگرانشم...
خسته ام.. پس فردا امتحان مشکلی دارم و هنوز هیچ خودم را آماده نکرده ام..کمتر از یک ماه دیگه فرصت دارم برای اولین امتحان سرنوشت سازم و هنوز دارم تنبلی می کنم... هنوز کلی کار عقب افتاده دارم ... و با اینکه کلی وقت آزاد دارم باز هم وقت کم میارم...
امشب کلی حوصله ندارم. هوس میکنم یه سیگار بکشم اما پشیمون میشم.. آخه مثلا میخوام دیگه سیگار نکشم.. اما چشمم آب نمیخوره...از حالا که بگم چشمم آب نمیخوره دیگه معلومه چی میشه... ساعت نزدیکهای 12 شبه و من که اصلا خوابم نمیاد.. بعد از ظهر اندازه یه گاو خوابیدم... حالا شاید مجبور بشم درس بخونم...امشب همینطوری دلم میخواست با یکی حرف بزنم.. هیچکس نیست انگاری.. همه خوابن انگار.. اصلا شده بعضی موقعها فکر کنی که همه دنیا خوابن غیر از تو؟ پس چرا تو خوابت نمیاد؟؟ تو تنها بیداری و همه دنیا خواب... اینطوری خیلی زور میگه ..نه؟
راستی هوای اتاق چرا اینقدر خفه اس؟؟ دور و برم شلوغه .. کتابها و کاغذهام دور و برم کف اتاق ولو... یه لیوان یه بار مصرف آبی رنگ که توش یخ آب شده در نوشابه از ظهر هست کنار دستم روی میزه... خوب که چی؟
گرمه..
داشتم امشب به جنگ تروا فکر میکردم...!!! به اسب چوبی..میدونی؟؟.. و یادم افتاد به معلم انگلیسی سال دوم دبیرستان... آخه تو کتاب انگلیسی دوم دبیرستان داستان اسب چوبی بودش... یادش به خیر .. اسمش را گذاشته بودیم بالتازار.. آخه عجیب شبیه پروفسور بالتازار بود..تا میومد سر کلاس از ته کلاس ما هی میگفتیم " بال .. بال.. بال..." اون هم که دیگه میدونست جریان چیه اولش هیچی نمیگفت.. بعدش که بچه ها شورش را در میاوردن یهو جوش میاورد " زهر مار ... نکبتها... برین گمشین از کلاس بیرون.." و اعتراض اون چند نفر اخراجی از کلاس که آخه برای چی؟ مگه چیکار کردیم!!!
انگار باز هم رفتم تو گذشته زندگی کنم.. چرا من گاهی وقتها فکر میکنم که دارم توی گذشته زندگی میکنم؟/ تو هم همینطوری هستی؟؟
امشب رفتم یه جایی بعد از یه مدت طولانی.. خوشحال شدم.... یه کم هم هایده گوش دادم.... خوب بود.. اما راستی زویا چی شد؟/ زویا پیرزاد را نمیگم ها....اما این هم عالی بود...
گرمه خیلی...
هم خسته ام هم نیستم.
این ایرکاندیشن پدر سگ انگار بالاخره تصمیم گرفت روشن بشه..
داره خنک میشه...