3/02/2004

الان 4 سالی میشه که من واسه عزاداریهای محرم ایران نبودم... هرسال میرفتم...مخصوصا هفت هشت سال پیش که جمعمون با برو بچه ها جمع بود.. راستش من از این عزاداریها یه چیز را خوب فهمیدم... هیچکس واقعا واسه عزاداری نمیومد.. همه یا واسه تظاهر میومدن.. یا واسه شام شبش.. یا واسه دختر بازی و بعضا پسر بازی! یا واسه دورهم بودن با یه عالمه از رفقای دیگه (چون تنها ایامی هستش که کسی بهت گیر نمیده) که من خودم جزو همین دسته آخر بودم..
مصرف حشیش در این ایام سوگواری افزایش فوق العاده چشمگیری داشت... دختر بازی و البته پسر بازی(برای دخترها البته !) هم که حرف اول را میزد..
هرسال یه عده بخصوص از دوستان بودن که درست در ظهر عاشورا پس از خواندن نوحه معروفی ( که الان یادم نیست اسمش چی بود) از فرط گریه برای امام حسین غش میکردن.. قبل از غش کردن هم به دو رو بریهاشون یاداوری میکردن البته که "فلانی.. هوای منو داشته باش میخوام غش کنم".
وسط مراسم سینه زنی میدیدی بغل دستیت داره پرس و جو میکنه ببینه کجا امشب چلو کباب میدن! "بابا مردیم از بس برنج و قیمه خوردیم!"
برگزارکنندگان مراسم هم تنها فقط به فکر این بودن که مراسم با شکوه تر برگزار بشه... هرچقدر تعداد شرکت کنندگان در عزاداری یک محله یا یک هیئت بیشتر... پز و قیافه گرفتن برگزار کنندگانش بیشتر...
واسه من البته هیچی بهتر از دور هم بودن با بقیه رفقا نبود... خود بخود همه رفقا دور هم جمع میشدن.. احتیاج به برنامه ریزی قبلی و این دردسرها نبود.همه رفقای دور و نزدیک را یه جا میدیدی.. تنها ایامی هم که آزادی بسیار بسیار زیادتر از معمول داشتی همین ایام بود.. شبها تا صبح تو خیابونها قدم بزن..هیچ گشتی یا بسیجی جلوت را نمیگرفت... کنار خیابون وایسا حشیش بکش.. اینقدر خر تو خر بود که کسی گوشش بدهکار تو نبود...
این بود انشای من در مورد عزاداریهای ماه محرم...