4/02/2002

بعد از چند روز كه نبودم و نتونستم وبلاگ بخونم و بنويسم ،‌الان بعد از خوندن وبلاگها اومدم كه يه چيزي بنويسم. يه نيم ساعته هر چي زور زديم يه چيزي بنويسيم نشد كه نشد. حالا شب كه ميرم بخوابم يهو يه مطلب مياد به ذهنم كه بنويسم. از اونجايي كه بنده يه كم (يا شايد هم بيشتر از يه كم) يه جورايي تنبل تشريف دارمو حوصله حتي نوشتن يه نت كوچيك را هم ندارم و يا شايد هم زيادي به حافظه خودم اطمينان دارم نتيجه‌اش اين ميشه كه صبح كه شد هيچي از مطلب يا مطالبي كه تو ذهنم بود يادم نمياد .ميدونين من يه آدمي هستم كه خيلي دير به حرف ميام. يعني بيشتر وقتها هيچ حرفي واسه گفتن ندارم. اما امان از وقتي هم كه به حرف بيفتم ديگه مگه ول ميكنم. البته بقيه اين نظر را ندارن . يعني به من ميگن كه تو خيلي سر و زبون داري اما خودم دقيقا برعكس فكر ميكنم. (آدم يه جاييش در بره اما بد ناميش در نره!!!) . يادمه بچه كه بودم (حدودا 6 سالم كه بود) بهم ميگفتن اتو اسپيك.
اما الان هم كه 27 سالمه هنوز نتونستم بفهمم كه بالاخره من پرحرفم يا كم حرف يا معمولي؟
برم صحبت را كم كنم. يه پروگرام نه چندان گنده دارم كه بايد تا فردا صبح تمومش كنم. با يه دوست عزيزي هم قرار چت دارم. پس فعلا عزت زياد.