11/03/2003

پدر بزرگ ها و مادر بزرگها ( مخصوصا مادر بزرگها) علاوه بر اینکه خیلی مهربون و دوست داشتنی هستند گاهی وقتها خیلی هم حرفهای جالب و بعضا خنده دار هم میزنند..
چند روز پیش من بعد از مدتهای مدید!! با مادر بزرگم تلفنی صحبت کردم... بعد از سلام و احوالپرسی و مادر جون چطوری و این حرفها... من پرسیدم که خوب.. شما روزه این؟
-بله.
-قبول باشه .. التماس دعا!!!
-خیلی ممنون.. تو چی؟ روزه ای؟
- نه ! اینجا که نمیشه روزه گرفت!(من روز روزش تو ایران روزه نمیگرفتم(عذر شرعی!!!!) چه برسه حالا اینجا)
-وا.. چرا مادر؟(ننه)
-خوب برای اینکه من نمیدونم کی وقت سحریه کی وقت افطار( بهونه الکی!)
-خوب این که کاری نداره!! صبحها تا که دیدی اذان را گفتن دیگه هیچی نخور تا مغرب (همون غروب خودمون!!)
-آخه اینجا که اذون نمیگن!!!
-.......
خلاصه کلی خندیدم...
یه بار دیگه یادمه اون یکی مادر بزرگم( خدا بیامرز) میخواست تلفن بزنه... اون موقع بود که تازه تلفنها دیجیتالی شده بود... گوشی را برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن.. بعدش یه کم گوش داد و گفت: خیلی متشکرم.. و گوشی را گذاشت.!!
من پرسیدم : چی شد؟
-هیچی یه آقایی گفت که شماره در شبکه وجود نداره...
خیلی بامزه بود..
حالا نه اینکه خودم کم سوتی میدم...!!!