11/21/2003

زرشک
آقا ما دیشب رفتیم سینما... فیلم متریکس را ببینیم... من و برادرم و دوست دخترش! فقط ما سه نفر تو سینما بودیم!!! هیچکس دیگه نبود... اینقدر خوبه!!
خلاصه فیلم جالبی بود.. من که خوشم اومد.. من اصلا به طور کل از متریکس خوشم میاد..هرچی هم که بقیه بگن آشغالی شده این قسمت آخرش و این حرفها.. من قبول ندارم.. خیلی هم جالب بود.. البته خواسته بودن که همه چیزی چاشنیش کنن.. یه فیلم ساینس فیکشن رمانتیک درامای اکشن..ولی همه اش به یه طرف مضمونش.. فلسفه اش.. ایده اش.. اینها حرف نداره...
بیچاره دوست دختر برادرم وسط فیلم اونجایی که ترینیتی مرد داشت زار زار گریه میکرد.. من اولش که حواسم نبود یه کمی تحت تاثیر فیلمه قرار گرفته بودم ولی به محض اینکه متوجه شدم این داره گریه میکنه نتونستم جلوی خنده ام را بگیرم... البته خیلی وانمود کردم که به اون نمیخندم... (اصلا نمیدونم چرا خنده ام گرفت... به اون هم نمیخندیدم واقعا) خلاصه طرف فکر کنم کلی از من بدش اومد...
دوستی میگفت که اینهمه پول خرج این فیلمه کردن که همون جمله قدیمی خودمون را بگن: خواستن توانستن است!! من هرچی فکر کردم که جوابش را بدم که نه همه اش این نیست نشد.. با اینکه کلی هم جواب داشتم براش...تنها کلمه ای که تونست تمامی جوابهای منو در خودش بگنجونه این بود... زرشک