7/23/2004

آکواریوم عشق
دیشب رفته بودیم رستوران یکی از این کازینوها به صرف شام!! این رستوران یه ضلعش کامل آکواریومه.. یعنی یه دیوار شیشه ای که اونطرفش ماهی و کوسه و خرچنگ دنبال هم میزارن و اینطرفش ملت نشستن غذا میخورن... من اتفاقا یه پیشنهاد داشتم که به موقع اش به مسثولان اون رستوران میگم!! که منوی غذاشون بشه اون اکواریوم... منوی زنده.. (یه پرس کوسه با یه مشت پای خرچنگ واسه من بیارین!!)!!
خلاصه اینکه ما دیشب رفتیم اونجا غذای بخوریم... در حین غذا خوردن متوجه شدیم که یه غواص از اون بالا داره میاد پایین کف آکواریوم.. و یه غواص دیگه هم به دنبالش!! دو تا غواص رسیدن کف آکواریوم.. و شروع کردن به باز کردن یه چیزی که بعدا معلوم شد یه چیزی مثلا مثل یه تیکه بزرگ پارچه میمونه!! کم کم توجه ملت به این دو تا غواصه جمع شد که چیکار دارن میکنن... بعد از چند دقیقه اون پارچه را چسبوندن به شیشه آکواریوم.. روش بزرگ نوشته شده بود:
Angela, would you marry me?
به چند ثانیه نگذشت که جیغ فرشته خانوم از یه چند تا میز اون طرف تر بلند شد که اوه مای  گاد و از این صحبتها!!! و ملت هم همه شروع کردن به کف زدن!!من نفهمیدم که طرف بله را گفت یا نه! ولی به نظرم خیلی کار پسره جالب اومد.. جدا ملت عجب خلاقیت هایی دارن !! مثل همون یارو که سیندرلا خانوم میدونه!!!! 
خلاصه اینکه جالب بود!!
بگذریم...
 راستی...مرسی نازینای عزیزم که همیشه منو یادت هست.. جدا مرسی...

7/22/2004

 
 
 
 
 
تولدت مبارک فرشاد جونم
 
 
 
پ.ن. ايشالا امسال هموني که بهت گفتم!!!!!
 
امضاء : نازينا

7/19/2004

 

ميگه من حاضر نيستم حتي با هيچ سوپر مدلي عوضش کنم!

ميگم نميتونم بفهممم!

ميگه اونقد عشق و اطمينان بهم داده که پرم ...خوشبختم

لبخند ميزنم....مرسي خداي من...تو چقد بزرگي...تو چقد عادلي...تو چقد رئوفي

 کشت منواين Im mobile !!!!

!NZ-Baanu



7/13/2004

چه دنياي نامهربوني...
NZ

7/04/2004

من مستم.. ولی فکر کنم هنوز هستم!
اول اینو بگم که کاش این کلید بک سپیس روی کیبورد کامپیوتر وجود نداشت.. .اونوقت افکارم یه راست از رو ذهنم میریخت تو وبلاگم.. بدون دستکاری های بی فایده و بعضا مزخرف!!
دوم اینکه شدیدا احساس میکنم که از زندگیم لذت میبرم ولی در عین حال شدیدا احساس میکنم که از زندگیم راضی نیستم و اساسی یه سری کمبود دارم... درنهایت به این نتیجه میرسم که خودم هم نمیدونم چه مرگمه..خوشم یا ناخوش! که البته اینو نمیشه اسمش را گذاشت نتیجه گرفتن!! در نهایت به بی نتیجه گی میرسم که خودم هم نمیدونم چه مرگمه... آره اینطوری بهتره انگار!
حالا از این صحبتهای بی نتیجه که صرفنظر کنیم.. هوای اتاقم خیلی گرمه..

7/02/2004

تسليم
آروم
رها....
NZ