9/23/2003

نمیدونم چرا من از آدمایی که زیادی از خودشون متشکر هستن متنفرم...
نمیدونم چرا با این که حرص میخورم ازاین طور آدما بازم میرم سراغشون...سراغ خودشون و افکارشون...
نمیدونم چرا همیشه یه عده آدم مزخرف باید باشن که دور و بر این طور آدمای از خود متشکر به به و چه چه کنن....
با اینکه شاید هیچ نفعی هم براشون نداشته باشه...
نمیدونم چرا فکر میکنم نباید ازشون متنفر باشم...
و بازم نمیدونم چرا نمیشه ...
جدای از همه این حرفها... فکر کنم میدونم یه چیزی را... بعضی وقتها مورد تنفر قرار گرفتن باعث ارضای یه سری از آدمها میشه...
نمیدونم درسته یا نه... ولی شاید این از خود متشکرها یه جورایی از حال میکنن که مورد تنفر قرار بگیرن و واسه همین هم روز به روز بیشتر از خودشون متشکر میشن...
زیاد حرص نخور... زیاد فکر نکن... زیاد حرف نزن...
دیدی احساس کثیف تنفرت داره کمتر میشه؟؟؟ کافیه کلید نکنی رو یه موضوع.. یا رو یه آدم زیادی از خود راضی....

کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی؟
من باشم و وی باشد و مـــِی باشد و نــــِی
من مست ز وی باشم و وی مست ز می
من گه لب وی بوسم و وی گه لب نـــــی

من دیروز برای اولین بار رفتم کلیسا!!!! خیلی وقت بود که دلم میخواست برم ببینم چه خبره اون تو!! تا اینکه چند روز پیش استادمون!! بهم پیشنهاد داد که برم کلیساشون (میخواست مسلمونم کنه!! یعنی به قول خودش به راه راست هدایتم کنه فکر کنم!!!) من هم با کمال میل قبول کردم!! اولش یه کلاس بود.. یک ساعت کلاس تفسیر انجیل...!!! یه کشیش بود که داشت تفسیر میکرد... وقتی من رفتم تو و منو معرفی کردن به همه (کلی هم تحولیم گرفتن حتما به خاطر اینکه من گمراه را به راه راست هدایت کنن!!!) کشیشه شروع کرد برای من یه سری کلیات در مورد جزییات موجود در کتاب را توضیح دادن!!!!! از من پرسیدن که دنیل را میدونی... گفتم نه.! شروع کرد از دنیل برام گفتن! تازه وسطای راه فهمیدم که ای بابا!همون دانیال پیغمبر خودمون را میگه.... ولی خوب دیگه نمیشد بگی که آهاااااااااان فهمیدم کی را میگی!!!! بعدش شروع کردن پیشگوییهای دانیال پیغمبر را تفسیر کردن.. جالبه که اسم کورش شاه پرشیا در انجیل اومده!!(من نمیدونم چرا خبر نداشتم!!!)
خلاصه کلاسش خوب بود... جالب بود یه جورایی... بعدش رفتیم واسه مراسم دعا... کلی آهنگ خوندن!! از این آهنگای مذهبی که با ارگ کلیسا میزنن و گروه کر باهاش میخونن.. بد نبود.... فقط من تا میومدم صفحه ای که اون آهنگه توش بود (که اینا داشتن میخوندن) را از تو کتاب پیدا کنم آهنگ تموم شده بود...
بعدش هم آقای کشیش کلی سخنرانی کرد... ملت را به راه راست هدایت کرد... دوباره کلی منو تحویل گرفت...(از مهمون عزیزی که اولین باره اومده اینجا تشکر کرد!!)
یه کار جالبی که دارن اینه که بعد از اولین سرودی که خونده میشه همه پا میشن و با هم دست میدن و خوش و بش میکنن...
یادم افتاد به مسجدهای خودمون که بعد از نماز جماعت ملت با بغل دستیهاشون دست میدن وبعدش دست خودشون را میبوسن و میزارن رو پیشونیشون!!!( فهمیدین منظورمو؟؟؟)
ولی در آخر من به این نتیجه رسیده ام...(البته مدت زیاده) که همه دینها یه چیز را میگن. ولی .د رعین حال پیروان هر دینی معتقدن که دین خودشون بهترین دینه... و قبول ندارن دینهای دیگه را... (اسمی قبول دارن. قلبی نه)... بعدش هم کلی جنگ و جدل در طول تاریخ بر سر دین بوجود اومده در صورتی که دین اصولا باید با کشت و کشتار مخالف باشه.... و کلی چیزهای دیگه...