12/07/2002

يکي از اولين نوشته هاي آزاده چيکه نويس. من خيلي اينو دوست دارم.


Wednesday, February 20, 2002


چشمات چرا اينطوري خمار شده و آروم ! ولي فايده نداره و قتي اينطوري نيستي بايد مهربون باشي.
مي گم (تقريبا جيغ مي زنم) واي! چقدر خوبه که هرچي دلم مي خواد مي تونم بگم الان.( مي فهمم چطوري من رو داره مي بينه، تماشاي يه آدم مست مثل اينه که از پشت شيشه دنياي یه نفر ديگه رو نگاه کني ولي تو راهت ندن. دور مي بينيش خيلي دور.)
- خوب بگو
- هان؟؟؟؟؟؟؟؟ تکون مي دم سرم رو.
- بگو هرچي مي خواي
هــــــــــــــــــــــــي!!! نگاه کن چه با دقت داره گوش مي ده!
مي خندم.دوبار سه بار! مقطع. کشدار.از زير چشم نگاش مي کنم و مي گم چرا.خيلي خيلي آروم. اول فقط نگام مي کنه فکر مي کنه دنباله داره حرفم. هيچي نمي گه منتظر. باز مي گم چرا؟ مي خندم يه قهقهه چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ به تدريج هر کلمه اي کشدار تر مي شه.
مي ترسه انگار. نگاهش اينطوريه. چشام برق مي زنه خودم مي فهمم. خوشم مياد که کم مياره اگه شده حتي براي يه لحظه.!
نگو چرا. نه. چرا خيلي کليه خيلي زياده هيچ وقت نگو. باز مي خندم.
مي گم: چرا؟ چي شد؟چرا بودي؟ چرا يه دفعه ناپديد شدي؟ چرا دوباره مي خواي باشي؟. اين کلمه هاي آخر رو تقريبا ناله مي کنم. هرکدوم رو با يه نت خاصي مي گم.
باز همون طوري نگام مي کنه. عين اين هشيار ها. انگار شروع مي کنه به گفتن يه چيزايي. گوش نمي دم. نمي خوام. منطقشو داره مي بافه. حوصله ندارم. به تاب بازي هاي سرم متوجه مي شم. سرم از اينور ميره اون ور. دلم مي خواد بگيرمش تو دستم. آروم از بالا که میفته پايين دستام رو حايلش ميکنم. وقتي گرفتمش حرکت تبديل به يک ژست مي شه.چليک. يه عکس. حالا که سرم افتاده پايين چشم مي دوزم به ذغال هاي منقل. نارنجي و خاکستري. چه شبيه سيگارمه.
خم مي شم که خاموشش کنم گوشه منقل. دستمو مي گيره که نیفتم. نمي افتم نترس خودمو دارم بابا!
***

روي نون لکه هاي خون ديده مي شه. جيگر نيم پخته است. زير دندان ترد. احساس حيوان بودن مي کنم. وحشي. حتي وحشي تر از سگي که داره بيرون پارس مي کنه.
مي گم: چه خوبه که تقريبا خامه!
-آره.يارو مي دونه که من اين طوري دوست دارم. تو هم؟
-آره!. وحشيه!
-اوهوم. تو هم وحشي هستي ولي نمي تونم بگم وحشي تر از من.
-اين باز تهش داره؟.
-نه تموم شد همش. يه قوطي ديگه بگيرم؟
- نه تو بايد رانندگي کني مي توني؟
- آره بابا
- کاش يه شب تا صبح مي شد اينجا بمونيم.
***

اتوبان همت مه داره. عکس مي گيرم. آرم مرسدس میفته پايين کادر. چه خوش ترکيبه لامصب.
- سيگار داري؟
- آره
- اِ تو که باز بهمن مي کشي چي شده.؟
- وينستون قرمز باز گرون شده
- اه بد مزه است مزه گه ميده. و شيرين
- کمربندتو ببند.
- خوب.
من از اين مسير نيومده بودم تا به حال. چه شاهکاره. آخراي همت يه خروجي خاکي داره به سمت لشگرک. وارد که مي شي يه صحنه عجيب. زير پل تاريک و سياه چند تا کارگر ايستاده اند.نگاه مي کنن. انگار منتظرند. او ن طرف پل که روشنه يه نماي غريب. از روي خاک قرمز رنگ بخار داره بلند ميشه. بخار سفيد و غليظ. کارگره رو از کنارش که رد ميشي يه چيزي مي گه اما ماشين مي ره. مي ره تو بخار.
شراب سرم رو سنگين کرده يه کم. ديگه عصباني نيستم..
***


دير کرده. شدم آدم برفي تو اين هوا. هميشه همينطور بوده. خوب تو که زنگ زدي مي گفتي يه ساعت ديگه.
- خيلي معطل شدي؟
- آره.
- هيچي نميگه.
- مي شه کيفم رو بذاري روي پات؟صاف بذار نريزه
يه بويي مي ده. در کيف رو باز مي کنم. واي نه!!! شرابه. چه بويي. همونجا مي رم بالا بطري رو.
- آي! خيابونه اينجا
به درک. ماشين تکون مي خوره و شُرّه مي کنه رو لباسم. بو ميپيچه . هيچي ديگه! تو جاده اگه بگيرنمون کارمون تمومه.
آخ به درک! چه خالي مي شم با اين عبارت!
برف مي باره. برف و شراب به طرزخَفَني رومانتيکه!
لا مصّب صاف مي کنه همه چي رو.
***


برف ريز. ..جاده شروع شده. کنار جاده يه اتاقکه با يه آدم محلي.
- چي مي خواين؟
- پنج سيخ جيگر يه دونه دل با يه جفت قلوه. يه قوطي هم ودکا.
مي شه بريم تو اتاقکه. خودش پيشنهاد مي ده.واي! کجا به غير از ايران اينقدر يه همچين موقعيتي يه "اتفاقه"؟ هر چقر گاهي خفه ات مي کنه اين همه بند و قيد آخ ولي بعضي وقتا بد مي چسبه اين خلافه!
بد مزه است. هر دفعه که مي خورم کاملا مزه سيب زميني خام و روسيه اش رو احساس مي کنم. اول ميسوزونه بعد از يه مدت پيشوني ات يه جورايي مي شه. مور مور مي شه.
***


دير کرده.
نگاش مي کنم. مي گه :دلم تنگ شده بود برات.
تو دلم مي گم اَي جنده( مگه فقط زنها جنده ميشن؟) نگاش مي کنم. ادامه مي ده: براي نگاهت
اي جنده
- براي اينطوري نگاه کردنت.
- چطوري نگاه مي کنم مگه؟
- عين بز!!!
هميشه همينطوريه. هرچي فکر ميکنه رو مي گه بي هيچ سانسوري. ولي راست ميگه شايد. وقتي نگاهش ميکنم انگار هنوز بار اوله و هيچي نمي دونم. وقتي هم که نگاه ميکنم انقدر فرو مي رم توش که گاهي حتي ديگه نمي بينمش.خيلي وقتا يه آزاده ديگه اون بالا وايساده اين يکي رو نگاه مي کنه. اما وقتي کليد ميکنم رو يکي تو نگاه هر دو آزاده انگار يکي مي شن. آره عين بز نگاش مي کنم. زل زده و نادان.
***


- مي دوني مهم اينه که بعد از اون فاصله دوباره وصل بشه اين فاصله ها چيزيه که پيش مياد. اگر بعد از فاصله باز چسبيد اون درسته.
-هِه!!!! قانون مي ذاري؟
- نه!
- قانون مي ذاري. داد مي زنم. داغ کردم داغ.
- نه نه ببين
- قانون داري مي ذاري. اينا رو کي گفته؟ قانون داري مي ذاري. نمي توني. دارم حسابي داد ميزنم. چه خوبه که مي شه داد زد تو يه دکه که چهار طرفش شيشه ايه. هيچکس نيست. تاريکه. برف مياد از هر چهار طرفمون. يه چراغ گازي روشنه. منقلي که جيگر ها روش کباب شده رو هم يارو گذاشته اون پايين تخت.
هر دفعه که خم ميشم سيگارم رو توش خاموش کنم منو مي گيره که نيفتم.
خيلي حالم خوبه. آخ خيلي خوبم. اينو بلند هم مي گم. هيچي نمي گه. چرا سکوت شده امشب. يا من ديگه نمي شنوم چي مي گه.
***


- تگري نزني
شيشه ماشين رو کشيدم پايين.مي پرسم سردت نمي شه؟ صد دفعه ديگه هم تا برسيم مي پرسم. الآن فقط هواي سرد و نمناک برفي رو مي خواد تنم. نه هيچ چيز ديگه.
- سيگارتو خاموش کن بوش دلم رو بهم مي زنه.
با دلخوري مي اندازتش بيرون.
- خوبي الان؟
-آه خيلي!!
- خوب مهمه اينه که تگري نزني.
- فعلا که خوبم. ولي اگه زدم هم خيلي ناراحت نشو.
اون آب یخي که دم صبح پا مي شي مي خوري اونه!!! اونه بهشت.
اون بالابزرگ نوشته"بستن کمربند ايمني اجباري است." چرا اينقدر بزرگه تابلو.
***


چراغهاي نارنجي رنگ توي مه پخش ميشن و محو مي شن. مثل تاش قلم موي ابرنگ رو کاغذ خيس.
خيس رو خيس بهش مي گن.
***


تا صب صد دفه اون بهشت رو تجربه مي کنم.
مامان، بابا،خونه، ساعت.همه ميرن. نه خونه داري نه زمان نه مکان.ساعت هم ديگه هيچ وقت دير نمي شه
با هيچکس ديگه به همچين نهايتي نمي رسي. اَه چرا اينهمه اولين ها بودي تو زندگيم که نتونم تحمل کنم و خرابش کنم. اينا رو نگفتم بهش. به قدر کافي مست نبودم.شايد.
***


- منو ميدون کلانتري پياده کن ميخوام يه کم راه برم.
اي ديوانه. آخه کي تو اين برف الآن اينطوري مست جلوي کلانتري پياده مي شه.راه مي ره تلو تلو خوران با چشمهاي نيمه باز و قرمز. کدوم از اين آدمايي که از اطرافم رد ميشن حال منو مي فهمن؟ اين آقايي که داره چترش رو باز مي کنه؟ نه انگار براي هيچکس نيستم الآن. يه وجود محو. چه خوبه!
***


تازه فهميدم تابلو هاي جاده مال آدماي مست هستن. مي گن برو راااااااااااااااست. حالا چپ. چراغ جلوي ماشين فقط سه متر برف جلو رو روشن مي کنه. چه خوش حالم که راننده نيستم. ميتونم تکيه بدم عقب به حرفاي تابلو ها گوش بدم.
***


چقدر حالت خوبه. چون فکرت و عملت فاصله اش خيلي کم شده، يک دفعه خم مي شي جلو و مي بو سيش. يه روز دو روز. واي چه طول مي کشه!!!!!!!!نفس مي کشم نفس شو.
سرت رو مي اندازي پايين بعدش خيره به ذغالها.داغ و خوب! هم تو هم ذغالها.
از زير چشم با يه سر يه وري مي گم: نمي دونم وقتي عاقل شدم راجع به الآن چي فکر مي کنم.
مي گه: دقيقا همون چيزي که باعث مي شه نهايت لذت رو نبرم از اينجا از تو و از همه چي فکر به همينه..
***


آخه فکر چيه اون موقع شب.توي اون اتاقک شيشه اي دو در دو در دو که از پنج طرفش داره برف مياد. يه جايي تو مايه هاي ته دنيا