10/23/2006



«او»

منت کشی :-)

من اصولا عادت منت کشی ندارم! اصلن هم حال نمیکنم هیشوقت به کسی بگم معذرت میخوام و اینا! امروز بعد از مدتها با فرشاد دعوام شد،یادمه آخرین بار که دعوا کرده بودیم ،خیلی وقت پیش و از اونجایی که ما هیشوقت دعوامون نمیشه و دلیل مسلمش هم اخلاق خوب فرشاده ( پر رو نشی حالا )!!!،من دقیقا یادمه سر چی دعوامون شد و بعدش هم چی شد،البته ما چون سابقه دوستیمون به زندگی های قبلی روحمون برمیگرده به این راحتی ها بی خیال همدیگه نمیشیم،البته الان توی دعوا بعد از یک دوره مختصر فحش تصمیم گرفتیم که با هم حرف نزنیم و بعدش نا خود آگاه یاد روزی افتادم که با فرشاد درست و حسابی آشنا شدم،دورادور میشناختیم ما همدیگرو اما اون روز،یه جایی بودیم که البته هیشکی نمیدونه هنوز که هنوزه ما کجا همدیگرو دیدم و هیشوقت هم کسی نخواهد فهمید( هاها)!

خلاصه فری با لیوان آبجو واستاده بود یه جا و دختر پسرا هم داشتن از سروکول همدیگه بالا و پایین میرفتن ،که من یهو دیدمش،رفتم پیشش و تریپ هم کول و راک اند رول !!!( خودمونیم بچه بودیم ها فرشاد،چند سالمون بود؟! ۱۵-۲۲؟!) در هر حال رفتم پیشش و گفتم واس چی اومدی اینجا؟! فرشاد هم نه گذاشت ،نه برداشت ،گفت : ببین چیزی که ریخته اینجا پسره بی خی خی ما یکی!

داشته باشین * قیافه من رو!!! منم نیشم رو باز کردم گفتم ببین من دنبال پسی مسی نیستم،فرشاد هم گفت : هان پس چی کوچولو؟! دنبال سکسی؟!!! من دیگه جدی جدی کم اورده بودم،اصلا هم دلم نمیخواست به روی خودم بیارم،لیوانمو زدم به لیوانشو گفتم به سلامتی،قاه قاه خندید و گفت من بچه به این پررویی ندیده بودم!....خلاصه اون روز یه کم با هم حرف زدیم واز اونجایی که فرشاد یه راکر به تمام معنا بود( جوونی کجایی که یادت به خیر الان که فقط جلال همتی ( به قول فری خدا بیامرز)!! انواع آهنگهای مدرن و کلاسیک بندری ،جواد یساری عشق خاله نازینا (هاها) عباس قادری و و و )
!هاها) کلی راجع به موزیک حرف زدیم و به قول فری بقیه رو به کونمون هم حساب نکردیم....اون روز گذشت و ما دوباره همدیگرو هی چپ و راست میدیدم واما یادمه همه خیلی حسودیشون میشد به ما دوتا آدم گیگا کول (هاها)!
دیگه یواش یواش خودم هم نمیدونم چه چوری اما بعد از چن وقت کلی با هم جور شدیم!فرشاد جز معدود کسانی هستش که میشه همه جوره روش حساب کرد،میدونم هر وقت تکیه بدم پشتمه :-) و این خیلی حس نایسیه :-)

ما خیلی با هم خاطره داریم و یه راز که هیشکی نمیدونه :-)! و این خیلی وحشتناک جالبه :-)!در هر حال اینارو گفتم که بگم من اصلن دووم نمیارم که با آدمایی که خیلی برام مهم اند حرف نزنم ،قهر اوکیه اما حرف که میزنی؟!!هان؟!

الان هم من منت کشی کردم ،اونم از نوع حادش و این نشون میده که اونجورام که خودم خیال میکنم من و اصولن و این برنامه ها نیست....

یه سری چیز دیگه میخواستم بنویسم اما الان یهوویی یاد جونیامون افتادم و اینو نوشتم :-) آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی چقد ناز بودیم ما دوتا:-)

* ( سعید و الهامی به پست قبلی اعتراض کردن و گفتن که میان اینجا رو میخونن) واسه همین حالا ما که بخیل نیستیم شما دوتا و خودمون رو به خدای مهربون میسپارم (هاها)

چاو چاو ،بوس بوس


NZ