6/07/2007





«او»



کلی فکر کردم چه مویکی بذارم اینجا که هم خدارو خوش بیاد هم بنده رو هم جناب عالی رو !!!خوانده هم که جز خودمون نداره که بگیم پیشنهاد بدن !!!!!!

پریروز با گُگولی رفته بودیم غذا بخوریم ،جای شما خالی آقای بهنام !بابا بسه دیگه رفتی گیر دادی به ایران که چی؟! پاشو بیا اینجا ،شرطو ببریم ازت ! چی داشتم میگپفتم؟! هان! آره شام خوردیم بعد گُلی رفت سیگار بخره ،یهو دو تا دختر ایرانی اومدن نشستن میز کناری ما ،بعد یکیشون به اون یکی گفت : اینو میبینی توی زارا کار میکنه ،هر موقع هم من دیدمش نیشش باز بوده و داشته میخندیده،اون یکی گفت : آره؟! خوب معلوم نیست کی شب تا صبح .....* که اینقدر حالش خوبه !!!!!!!!!!!!!!!!حالا من با چشمهای از حدقه در اومده داشتم گوش میکردم که حتی متوجه حصور دوباره خواهر گرامی و همچنین بستن چادر به کمرش نشدم که یهو صداش منو به خودم آورد در حالی که میگفت : شا آدرس این دوتا رو بگیر بده به طرف که اینارو هم تا صب... که شاید یه کم حالشو ن خوب شه بخندن و فصولی توی زندگی مردم نکنن!!!!!!!!!!

هاهاها!پیدا کنید قیافه پرتقال فروش ها !! رو :-)



حالا خیال میکنی این خیلی کول بود؟! نه جونم!! وای ،خندم میگیره هی یادش می افتم! البته فرشاد تو چقدر بهم گفتی دامن ۱۰ سانتی نپوش!!!!

خلاصه ماجرا اینه که دیشب رفتیم یه پارتی با بچه ها،من اولش اصلن حوصله نداشتم،بعد فکر کردم خوب فردا که تعطیله (یعنی امروز) کار حاصی هم که ندارم ،برم ببینم دنیا دست کیه !!! بعد از کلی فکر کردن ،بالاخره تصمیم مصمم برای لباس و آرایش مربوطه صادر شد و به همراه چندی از دوستان و یاران و خواهر جونم و چی میگن اینایی که تو ی رکابمون هستن و جان فدایان و از این حرفا(وای چقدر من لوسم ...هاهاهاها)!!!! خلاصه ... یه کلوب خیلی خوبه اینجا ،من خیلی دوسش دارم چون همیشه کلی آشنا و بچه های قدیمی رو میشه توش پیدا کرد...کنار بار ایستاده بودم و داشتم با یکی از بچه هایی که توی کالج باهاش هم دوره بودم و خیلی وقت بود ندیده بودمش حرف میزدم که دیدم یه دختر و پسر هی من رو نگا میکنن و لبخند میزنن....هر چی فکر کردم ،اصلن یادم نیمد از کجا میشناسم اینا رو ....هر چی میگذشت و هر کاری میکردم و هر جا میرفتم باز احساس میکردم این دوتا زل زل دارن من رو نگاه میکنن و لبخند میزنن! و من همچنان داشتم لا به لای سلولای خاکستری دنبال یه ردی میگشتم که دختره اومد جلو و شروع کرد حرف زدن ،بعد از یکی دو دقیقه پسره اومد و یه سیگار کشیدیم با هم و مشغول حرف زدن بودیم -خیلی بچه های خوبی به نظر می اومدن -که دختره یهو گفت : یه پیشنهاد داریم ما و قبل از اینکه به من اجازه باز کردن دهن مبارکم رو بده ،ادامه داد ...تو امشب چشم ما رو گرفتی و خوشمون امده ازت و ....بلا بلا بلا!!!!!!!!!!!!!!!! حالا نظرت چیه امشب سه تایی! من و تو و دوست پسرم !!!!!........

هاهاهاهاها پیدا کنید قیافه - پرتقال نه! من پرتقال زیاد دوست ندارم هندونه !!!! - هندونه فروش رو ....



این رو هم در آخر بگم که این دو فقره موجود خل! خیلی آدم حسابی بودن و خیلی هم خوش قیافه و درست حسابی!!! دوره آخر زمونه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرشاد راست گفتی دامن رو !!!هاهاهاها

NZ

No comments: