راستش من سه ماه ايران بودم. توي اين سه ماه هم خيلي خوش گذشت و هم خيلي بد . يه چند وقتيش هم نه خوش گذشت و نه بد. همينطوري معمولي گذشت.
البته روزهاي اولي كه رسيده بودم ايران تقريبا خوش گذشت چون بالاخره تازه از راه رسيده بودم و خوب خيلي چيزها برام تازگي داشت .مهموني و ديدن فاميل و دوست آشنا.
باز سه ماه كه اينجا نبودم و ننوشتم ، نوشتن برام سخت شد.
چه سخته تعريف كردن.
خوب از اولش بگم كه به محض رسيدن به فرودگاه مهر آباد رفتار يه مامور فرودگاه زد تو ذوقم.
اما زود يادم رفت.
بعدش هم رانندگي مردم. (البته خودم هم چند روز بعدش مثل همونها رانندگي ميكردم.)
بعدش هم كه يك ماهي حسابي رفيق بازي كردم.
رفتم شمال. جاتون خالي خوش گذشت خيلي خيلي زياد.
شمال عاشقم كرد.
واسه همين دوباره هفته بعدش هم رفتم.
ده روز مونده به اينكه سه ماهم تموم بشه هم گرفتنم. يعني خودمو كه نگرفتن. ماشين پدر گرامي را كه بنده باهاش داشتم از دندون پزشكي برميگشتم را گرفتن. به جرم آلودگي صوتي. باور بفرمايين كه از سن و سال من گذشته اين قرتي بازيها. اصلا حواسم به صداي ضبط نبود. نميگم صداش كم بودها. اما اونقدر هم نبود كه به خاطرش اين ده روز آخر منو بدوونن. اينكه ميگم واقعا خدا نصيب گرگ بيابون هم نكنه. چه دويدني. هر روز از ساعت 7 صبح تا 2 بعد از ظهر توي اين خيابونهاي داغ از يگان ويژه نيروهاي انتظامي به دادسرا. از دادسرا به يگان ويژه . از اونجا به ستاد ويژه مبارزه با جرائم ويژه. از اونجا به مركز اجرائيات. و.......................
به جرم چي؟ به جرم داشتن 5 تا نوار و به قول خودشون آلودگي صوتي.
يكي نيست بگه اين نوارهاي روضه و گريه زاري كه اين مساجد و تكايا و... ميزارن آلودگي صوتي نيست؟ فقط اين نوار سياوش قميشي ما آلودگي صوتي داشت؟؟
حالا بايد مي ديديد كه بقيه مردم را به چه جرمهايي گرفته بودن. يه پسري را موتورسيكلتش را توقيف كرده بودن. ازش كه دليلش را پرسيدم گفت كه ماموره وقتي كه ديده كه اين بابا هيچ جرمي نداره بهش گفته تو قيافت تابلوه . خوب اگه قيافش تابلوه كه خودش را بايد بگيرين نه موتورش را.
خلاصه اينكه گناهكار و بيگناه همه بر اين باور بودن كه اينها فقط پول را ميخوان. براي هر ماشيني شبي هزار تومن پول پاركينگ ميگيرن كه هر يه ماشيني دست كم كمش 10 روز را ميخوابه (اگه خيلي طرف زرنگ باشه و پارتي داشته باشه).
خلاصه كه مصب ما در اومد اين ده روز آخر. تازه يه مريضي بدي هم گرفته بودم اين روزهاي آخر و با همون حالا مريضي و تب بايد ميرفتم دنبال اين كارها.
دست آخر اينكه اين ده روز آخر به طرز فجيعي بد گذشت.
8/15/2002
سلام
همين ديروز از سفر برگشتم.
الان ساعت 4 صبحه . ساعت خوابم حسابي به هم خورده. هنوز روي ساعت ايرانم. ديروز ساعت 5 بعد از ظهر خوابيدم و ساعت 1 شب بيدار شدهام تاحالا.
سر فرصت هم بايد حسابي وبلاگها را بخونم هم بايد بنويسم.
فعلا.....
Posted by farshad at 04:14 0 comments