11/21/2005

روز يکشنبه واسه من روز گندي بود... صبحش با مکافات و با يه سردرد مزخرف به خاطر زياده روي شب قبلش از خواب بيدار شدم.. صبح که نه.. ۱۲ ظهر. به هرحال تا ساعت ۵ هيچ کاري نشد انجام بدم..از ساعت ۵ تا ساعت ۲ شب هم يه روند روي تکنيکال پرزنتيشن که امروز صبح بايد ارائه ميدادم داشتم کار ميکردم... امروز که مثلا دوشنبه و اولين روز هفته هست با بيحالي و بي حوصلگي از دانشگاه اومدم سر کارم. يکي از دانشجوها که خيلي تو درساش مشکل داشت سر شبي اومد تو دفترم و در حالي که اشک تو چشماش جمع شده بود يه کارت پستال بهم داد و رفت..اينو توش نوشته بود:

Dear Mr. ...
Thank you so much for all the help. This has been a tough semester with Katrina. I could not have made it without you.
. وقتي خوندمش همه خستگيام يادم رفت