حتما تا حالا خيلي براتون اتفاق افتاده كه يه چيزي ببينين يا بشنوين بعدش يهو ياد يه چيزي بيفتين كه شايد زياد ربطي هم به موضوع نداره از اونجا هم ياد يه چيز ديگه و..... بعدش يهو سرحساب ميشين ميبينين كه از كجا رسيدين به كجا.نفهميدين چي گفتم نه؟ ميدونستم!!
حالا چي شد كه من اينو گفتم. آخه الان داشتم آهنگ ((ديگه اين غوزك پام ياري رفتن نداره)) فريدون فروغي را گوش ميدادم. يهو حس كردم كه انگار خودم هم پاهام خيلي خسته اس. بعدش يهو فهميدم كه نه!! آخه بعداز ظهري كلاس داشتم، براي اولين بار تو اين چند وقتي كه اينجا درس ميخونم همچين سر كلاس خوابم گرفت كه نگو. انگار معلمه داشت برام لالايي ميخوند . همچين پلكام سنگين شده بود كه دو سه بار هي كلهام تلپي افتاد پايين. خلاصه به محض اينكه كلاس تموم شد مثل فشنگ پريدم تو ماشين كه بيام خونه بخوابم. اون موقع داشتم فكر ميكردم كه اگه بنا باشه تا خود خونه هم ميدوم كه برسم به تختخواب نازنين. خلاصه رسيدم خونه اول گفتم بذار ايميلهامو چك كنم بعدش هم كه نشستم به وبلاگ خوندن وبعدش هم خواب بي خواب.
اما اينو ميگفتم كه اول فكر كردم كه پاهام خستهاس بعدش فهميدم كه نه بابا. مگه همين نيم ساعت پيش نبود كه حاضر بودم تا خونه را بدوم. بعدش فكر كردم كه اين اولين بار بود كه سر كلاس خوابم گرفته. بعدش يادم اومد به كلاسهاي دانشگاه تو ايران. آقا ما نصف اين كلاسها راخواب بوديم. همش اون ته كلاس . چقدر هم خوابش ميچسبيد. تازه يه مهران بود كه تو خوابيدن سر كلاس شيش تا سور هم به من زده بود.وقتي هم كه خوابش ميبرد همچين خرخر ميكرد كه استاد و دانشجو همه مي فهميدن.
بعدش يهو رفتم تو فكر اين كه آخه چرا من اونجا خوابم ميگرفت اما اينجا نه؟خلاصه يه عالمه دليل اومد تو ذهنم. اما فعلا نه من حوصلهاش را دارم بنويسمشون نه شما حوصلهاش را دارين بخونين.
بعدش دوباره ياد اون دوران دانشجويي و برو بچههاي دانشگاه افتادم. ياد بچه هايي كه از شهرستان اومده بودن . يه رامين بود كه تو رشته دوچرخه سواري مقام كشوري داشت. يه دوچرخه كورسي هم داشت كه از شهرشون آورده بود. يادمه اين آخريها دوچرخهاش پنچر و گرد وخاك گرفته گوشه حياط اون خونه دانشجوييشون افتاده بود. آخه رامين عملي شده بود. آخرش هم نتونست درسش را تموم كنه.
خلاصه تو اين فكر و خيالات بودم كه يهو متوجه شدم آهنگه تموم شد. رشته فكر و خيال من هم پاره شد.