«او»
یه چیزی که به طرز وحشتناکی میره توی اعصاب من،بچه های بی تربیت و نق نقو و لوس وننرچه ن !!!
دوست من ،یه بچه داره،لوس،لـــــــــــــــــــــــوس!!!!!چند روز پیش رفته بودیم به اتفاق همشیره گرامی خونشون،واییییییی! اعصاب من به معنای واقعی کلمه به گه کشیده شد ،ننه ء ننرچه براش مدادرنگی خریده که روی دیوارای خونه نقاشی بکشه! چون یه جا خونده که خلاقیت بچه ها اینجوری زیاد میشه!!!بعد هی نیششو باز میکرد میگفت به خاله نشون بده که چه خوشگل نقاشی میکشه پسرم ،قند عسلم!خاله هم میخواس خفه کنه ننر چه رو اما مجبور بود لبخند زورکی بزنه و در این جا همشیره گرامی هم به ننرچه کمک میکرد که بیشتر خلاقیت پیدا کنه و یا شاید داشت دنبال خلاقیتهای خودش روی دیوار مردم میگشت!!!!نقاشی بازی که تموم شد،یهو شروع کرد ننرچه به جیغای سرمه ای کشیدن ( چون بنفش رنگ مورد علاقه منه ،حیفه که واسه وق وقای این توله سگ استفاده شده==> سرمه ای)!!!بعد ننه خرش و همشیره نازنین بنده!! ذوق میکردن و میگفتن وای خدا چقدددددددد ناز!!!!!!!!!!منم که دیگه داشتم کلافه میشدم،پاشدم رفتم یه چایی ریختم واسه خودم،بعد ننرچه بدوبدو اومد دنبال من ،شروع کرد یه بند مث طوطی :گندگندگند!!!!ننش گفت ،میدونی چیه عزیزم بچم دوست دارم توی چایی قند بنداره !گفتم سگ خور ،یه چایی شیرین میخورم امروز،بچه شروع کرد به قند پرتاب کردن توی چایی من،همشیره گرامی و ننه شروع کردن به تشویق کردن توله !!!!!!!بماند که دیگه چه کارایی نکرد و ننه چقد قربون صدقش رفت و تکرار نابغس ماشالله بچم ....
عصر زنگ زد دوستم به من که فردا میشه یه ساعت بچم رو بیارم پیشت ،منم فکر کردم این بهترین زمان برای شروع تربیت کردن شازدس! حالا فردا قراره وغ وغ رو بیاره پیش من (هاها)!!
توی این یه ساعت به اندازه ۲ سال عمرش تربیتش میکنم! اینارو گفتم که بگم ،واقعا که !!!!!
امضا :خاله نازی