9/29/2007

سلام
-
خیلی وقته که دیر به دیر می نویسم. راستش گرفتاری زندگی تو این مملکت استکباری اینقدر زیاده که دیگه وقت و حوصله ای برای وبلاگ نویسی نمی زاره! تو این مدت البته اتفاقهای خوب خوب زیادی تو زندگیم افتاده.فارغ التحصیل شدنم؛ کار جدید، خونه جدید، و البته این آخریش که از همه مهمتروعزیزتره تو زندگیم؛ ازدواجم با عشق زندگیم.
-
امشب یکی این تلویزیون های کیلویی لوس آنجلسی بد مدل داره حال میده. یه برنامه باحال موسیقی سنتی. ستار، هایده ، حمیرا، و یکی دیگه که اسمشو نمیدونم و داره محشر در مدح علی میخونه.
(شبه وفاته نکنه؟ .حواسم نبود..همه شون دارن در مدح علی میخونن)
-
کلی حرف دارم. برمی گردم

9/03/2007

کاش صدای خوبی داشتم. حیف

8/06/2007

من که جايم خوب است اين همه اشک برای چيست پس ندانم. مادر است جگرگوشه اش بودی...پدر است عزيزدلش بودی...خواهر است..برادر است...دوست هايت هم حتی. کم تا آورده اند. من که جايم خوب است .به خاطر خدا بگوييد اين اشکها برای چيست؟!
نيرويی بود شايد که ميطلبيد مرا غريبانه و نفهميدم هنوز چندپک و حال بی خود تاوانش بايد اين همه اشکهای تو باشد مادر؟!
افتاده بود بی حتی حرکت حتی.من که بودم آنجا ته آن کوچه که عجيب سردت بود وسردم نبود ...خوابيده بود معصوم ـ به پشت ـ و انگار نور يکی از ستاره های آسمان بود که کم ميرفت که نباشد...لگد ميزد نامرد به من مثلا و فکر ميکردی تو هم که لابد همه اينها نيست که نبوده و شايد فيلم بازی ميکند آنجا کسی ،کسی که خوابيده ....
آن صدا...آن صدای آخر .آخر که نبود آخر! من که استاده ام هنوز اينجا،نشسته ام گاهی شايد و تو به دوستی ميگويی مجيد من حيفش بود ....چند پک عميق و بی حسی... بی حسی مطلق نسبت به هر حسی....
ميخواستم بخوابم...چند ساعت.. چند ساعت مادرفکر تو فکر مکنی خوابيده ام تا ابد زير آن سنگ که عجيب بدم ميآيد از آن تکه سنگ که خانه ام ميدانند ولی من که در خانه ام و تو نميبينی ام گويی مادر،ندانم! فقط به من بگو اين همه اشک برای چيست؟!حالا نشسته ای عکس مرا مينگری و صورتت تر ميشود و ميلرزد گمانم.
سرم سنگين شده بود... عجيب گرسنه بودم...حالی بود آن شب آخر.ـ لعنت باز هم ميگويی آخرو مرا نميبينی که آزاد شده ام.
سرد بود گمانم وچند پک فقط.چند پک ويادم نمی ايد لاشخورها چه ميخواستند اون وقت شب با نور بالا که مرا تعقيب ميکردند وتنها که نبودم و دوستی هم بود و شروع به دويدن کرديم از صدای ناله اش ايستادم از دست چپش بود که خون می امدو درهم شده بود .تير خورده بود گمانم.درد بود که بيداد ميکرد.
فقط چند پک وبی حسی مطلق نسبت به هر حسی....دويدن...دويدن پا به پای باد سرد تا پريدن! و آن صدای آخر(؟!)تا پرواز!فقط نميدانم اين همه اشک برای چيست.

7/20/2007

احتیاج مبرمی به دعا دارم. یه کاریه که همه مراحلش طی شده فقط منتظر یه جوابم.لطفا دعا کنید

6/07/2007





«او»



کلی فکر کردم چه مویکی بذارم اینجا که هم خدارو خوش بیاد هم بنده رو هم جناب عالی رو !!!خوانده هم که جز خودمون نداره که بگیم پیشنهاد بدن !!!!!!

پریروز با گُگولی رفته بودیم غذا بخوریم ،جای شما خالی آقای بهنام !بابا بسه دیگه رفتی گیر دادی به ایران که چی؟! پاشو بیا اینجا ،شرطو ببریم ازت ! چی داشتم میگپفتم؟! هان! آره شام خوردیم بعد گُلی رفت سیگار بخره ،یهو دو تا دختر ایرانی اومدن نشستن میز کناری ما ،بعد یکیشون به اون یکی گفت : اینو میبینی توی زارا کار میکنه ،هر موقع هم من دیدمش نیشش باز بوده و داشته میخندیده،اون یکی گفت : آره؟! خوب معلوم نیست کی شب تا صبح .....* که اینقدر حالش خوبه !!!!!!!!!!!!!!!!حالا من با چشمهای از حدقه در اومده داشتم گوش میکردم که حتی متوجه حصور دوباره خواهر گرامی و همچنین بستن چادر به کمرش نشدم که یهو صداش منو به خودم آورد در حالی که میگفت : شا آدرس این دوتا رو بگیر بده به طرف که اینارو هم تا صب... که شاید یه کم حالشو ن خوب شه بخندن و فصولی توی زندگی مردم نکنن!!!!!!!!!!

هاهاها!پیدا کنید قیافه پرتقال فروش ها !! رو :-)



حالا خیال میکنی این خیلی کول بود؟! نه جونم!! وای ،خندم میگیره هی یادش می افتم! البته فرشاد تو چقدر بهم گفتی دامن ۱۰ سانتی نپوش!!!!

خلاصه ماجرا اینه که دیشب رفتیم یه پارتی با بچه ها،من اولش اصلن حوصله نداشتم،بعد فکر کردم خوب فردا که تعطیله (یعنی امروز) کار حاصی هم که ندارم ،برم ببینم دنیا دست کیه !!! بعد از کلی فکر کردن ،بالاخره تصمیم مصمم برای لباس و آرایش مربوطه صادر شد و به همراه چندی از دوستان و یاران و خواهر جونم و چی میگن اینایی که تو ی رکابمون هستن و جان فدایان و از این حرفا(وای چقدر من لوسم ...هاهاهاها)!!!! خلاصه ... یه کلوب خیلی خوبه اینجا ،من خیلی دوسش دارم چون همیشه کلی آشنا و بچه های قدیمی رو میشه توش پیدا کرد...کنار بار ایستاده بودم و داشتم با یکی از بچه هایی که توی کالج باهاش هم دوره بودم و خیلی وقت بود ندیده بودمش حرف میزدم که دیدم یه دختر و پسر هی من رو نگا میکنن و لبخند میزنن....هر چی فکر کردم ،اصلن یادم نیمد از کجا میشناسم اینا رو ....هر چی میگذشت و هر کاری میکردم و هر جا میرفتم باز احساس میکردم این دوتا زل زل دارن من رو نگاه میکنن و لبخند میزنن! و من همچنان داشتم لا به لای سلولای خاکستری دنبال یه ردی میگشتم که دختره اومد جلو و شروع کرد حرف زدن ،بعد از یکی دو دقیقه پسره اومد و یه سیگار کشیدیم با هم و مشغول حرف زدن بودیم -خیلی بچه های خوبی به نظر می اومدن -که دختره یهو گفت : یه پیشنهاد داریم ما و قبل از اینکه به من اجازه باز کردن دهن مبارکم رو بده ،ادامه داد ...تو امشب چشم ما رو گرفتی و خوشمون امده ازت و ....بلا بلا بلا!!!!!!!!!!!!!!!! حالا نظرت چیه امشب سه تایی! من و تو و دوست پسرم !!!!!........

هاهاهاهاها پیدا کنید قیافه - پرتقال نه! من پرتقال زیاد دوست ندارم هندونه !!!! - هندونه فروش رو ....



این رو هم در آخر بگم که این دو فقره موجود خل! خیلی آدم حسابی بودن و خیلی هم خوش قیافه و درست حسابی!!! دوره آخر زمونه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرشاد راست گفتی دامن رو !!!هاهاهاها

NZ

5/28/2007

«او»


اینجانب با داشتن وکالت تام الاختیار ،زین پس اینجا را به روز خواهم کرد!

فرشاد که رفته ولایت و معلوم نیست سرش به چی و کی گرمه !!

1/11/2007

اگه از من بپرسن بهترین محصولات الکترونیک دنیا را کی میسازه میگم کمپانی اپل. من چند سالی هست که هر محصول جدیدی که از اپل به بازار میاد را همون روز اول میخرم. ‌(البته تا اونجایی که پولم برسه!!!). این هم محصول جدید که به نظر من تو تمام تلفنهای هوشمند خداست. یک ماه دیگه به بازار میاد و من از حالا دارم روزشماری میکنم!!! این هم آقای استیو جابز که داره در مورد این تلفن سوپر کول توضیح میده.