دستهاي سرد ما…
تو يه شب سرد و تاريک، سوار ماشين ميشيم و توي يه
جاده کم عرض وپر پيچ و خم حرکت مي
کنيم . من رانندگي ميکنم و تو کنار
دست من مي نشيني . از سرماي هوا تمام بدنت ميلرزه .
دستهاتو با سرعت به هم ميمالي تا شايد کمي گرمت
بشه.
از دور يه پيچ تند توي جاده انتظار ما رو ميکشه .
نزديکتر که ميشيم به طور ناخودآگاه سرعتم
رو کم ميکنم. روي سطح جاده که توي نور
مهتاب کمي برق ميزنه ميشه خورده هاي شيشه رو
تشخيص داد . به پيچ که ميرسيم خشکمون
ميزنه. يه ماشين منحرف شده رو کنار جاده ميبينيم.
از ظاهرش معلومه که مدت زيادي از چپ شدنش نگذشته
. سراسيمه پياده ميشيم و به سمت ماشين ميدويم. وقتي
به ماشين ميرسيم يه حس عجيبي قدمهامون رو کند
ميکنه. يه حس آغشته به خون و سرگيجه . لازم
نيست که بيشتر جلو بريم تاجنازه دو نفر سرنشين
ماشين رو ببينيم : دو جنازه گرم و تکه تکه
شده ودر عين حال مخلوط با قطعات سرد و فلزي ماشين. ولي
دستهاي جنازه ها به طرز تعجب آوري کاملا" سالم
مونده. تو حالت بد ميشه و از حال ميري و خودتو توي بغل
من رها ميکني . نميدونم چقدر ميگذره ، ولي وقتي
به خودمون ميايم چشمهاي تو خيسه و دستهاي منم در حال
نوازش کردن موهاي تو.
زود برميگرديم به ماشين خودمون و به اصرار تو با سرعت از
اون محل دور ميشيم. هردومون ساکتيم و توي يه جور
خلسه فرو رفتيم . درخشش ذرات خورده شيشه روي زمين ما
رو به خودمون مياره . به شدت جا ميخوريم : يه پيچ
تند ديگه جلوي ماست و احساس يه ماشين چپ شده ي ديگه.
سريعا" ترمزميکنم . ميخوايم از ماشين پياده بشيم
که تو با خواهش ميگي که به راه خودمون
ادامه بديم . منم با عجله حرکت ميکنم و از
پيچ دوم دور ميشيم.
صداي چرخها روي جاده عوض شده . انگار که داريم
روي سنگفرشي ازخورده شيشه حرکت ميکنيم .
درخشش اين شيشه ها زير نور مهتاب چشمامونو خيره
کرده . جاده اي که نسبتا" صاف بود و با
پيچهاي ملايم، تبديل شده به يه مارپيچ .هر بخش جاده شده
يه پيج و کنار هر پيچ يه ماشين چپ شده و دو جنازه
مخلوط با فلز و با دستهاي سالم . و حس سرگيجه و خون.
فقط صداي فريادهاي تو رو ميشنوم و تا جاي ممکن
فرمون ماشين رو ميچرخونم که بتونيم از اين جاده ي
هزار پيچ عبور کنيم…
الان که دارم اين چيزها رو مينويسم نميدونم
که ما هم در يکي از اون پيچها با قطعات سرد
و فلزي ماشينمون مخلوط شديم يا نه، ولي حداقل ميدونم
که دستهامون سالمه. چون با همين دستهاست که
الان دارم مينويسم: دستهايي براي نوشتن و نوازش
کردن موهاي تو.
از بهتاش بابادي
No comments:
Post a Comment