4/29/2003

کمی عاشقانه ,عارفانه

برای آن که کمی... حتی اگر شده کمی زندگی کرد.. دو تولد لازم است.
تولد جسم و تولد روح
هر دو تولد مانند کنده شدن هستند.
تولد اول بدن را به این دنیا می افکند و تولد دوم روح را به آسمان می فرستد.
تولد دوم من زمانی بود که تو را دیدم..

4/25/2003

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

4/23/2003

زندگی لبریز از انتخاب است.
به من رای بدهید.

دلم میخواد داد بزنم...
برو شهر بازی...

4/20/2003

امشب میرم وبلاگ خونی.. هنوز هیچی نشده میفهمم که یکی از وبلاگ نویسها بازداشت شده...این یکی برام یه جور دیگه اس احساسش.... انگار چون وبلاگ نویسه یه جور دیگه احساس نزدیکی براش میکنم و نگرانشم...
خسته ام.. پس فردا امتحان مشکلی دارم و هنوز هیچ خودم را آماده نکرده ام..کمتر از یک ماه دیگه فرصت دارم برای اولین امتحان سرنوشت سازم و هنوز دارم تنبلی می کنم... هنوز کلی کار عقب افتاده دارم ... و با اینکه کلی وقت آزاد دارم باز هم وقت کم میارم...
امشب کلی حوصله ندارم. هوس میکنم یه سیگار بکشم اما پشیمون میشم.. آخه مثلا میخوام دیگه سیگار نکشم.. اما چشمم آب نمیخوره...از حالا که بگم چشمم آب نمیخوره دیگه معلومه چی میشه... ساعت نزدیکهای 12 شبه و من که اصلا خوابم نمیاد.. بعد از ظهر اندازه یه گاو خوابیدم... حالا شاید مجبور بشم درس بخونم...امشب همینطوری دلم میخواست با یکی حرف بزنم.. هیچکس نیست انگاری.. همه خوابن انگار.. اصلا شده بعضی موقعها فکر کنی که همه دنیا خوابن غیر از تو؟ پس چرا تو خوابت نمیاد؟؟ تو تنها بیداری و همه دنیا خواب... اینطوری خیلی زور میگه ..نه؟
راستی هوای اتاق چرا اینقدر خفه اس؟؟ دور و برم شلوغه .. کتابها و کاغذهام دور و برم کف اتاق ولو... یه لیوان یه بار مصرف آبی رنگ که توش یخ آب شده در نوشابه از ظهر هست کنار دستم روی میزه... خوب که چی؟
گرمه..
داشتم امشب به جنگ تروا فکر میکردم...!!! به اسب چوبی..میدونی؟؟.. و یادم افتاد به معلم انگلیسی سال دوم دبیرستان... آخه تو کتاب انگلیسی دوم دبیرستان داستان اسب چوبی بودش... یادش به خیر .. اسمش را گذاشته بودیم بالتازار.. آخه عجیب شبیه پروفسور بالتازار بود..تا میومد سر کلاس از ته کلاس ما هی میگفتیم " بال .. بال.. بال..." اون هم که دیگه میدونست جریان چیه اولش هیچی نمیگفت.. بعدش که بچه ها شورش را در میاوردن یهو جوش میاورد " زهر مار ... نکبتها... برین گمشین از کلاس بیرون.." و اعتراض اون چند نفر اخراجی از کلاس که آخه برای چی؟ مگه چیکار کردیم!!!
انگار باز هم رفتم تو گذشته زندگی کنم.. چرا من گاهی وقتها فکر میکنم که دارم توی گذشته زندگی میکنم؟/ تو هم همینطوری هستی؟؟
امشب رفتم یه جایی بعد از یه مدت طولانی.. خوشحال شدم.... یه کم هم هایده گوش دادم.... خوب بود.. اما راستی زویا چی شد؟/ زویا پیرزاد را نمیگم ها....اما این هم عالی بود...
گرمه خیلی...
هم خسته ام هم نیستم.
این ایرکاندیشن پدر سگ انگار بالاخره تصمیم گرفت روشن بشه..
داره خنک میشه...

4/18/2003

يه فرمانده خيلي باحالي داشتم در دوران سربازي.. ايشون طبع شعر خيلي خوبي داشت. تقريبا به هر مناسبتي و يا در هر بحث و گفتگويي يه شعر در اون رابطه ميگفت.
يه دفترچه داشت که هميشه خدا دنبالش بود. هروقت از کسي شعر جديدي ميشنيد تو اون دفترچه مينوشت. در مدت 9ماهي که من در اون پادگان (لشکر 16 زرهي قزوين) خدمت کردم واقعا از همصحبت بودن با ايشون لذت ميبردم. جالب اينجا بود که همه پادگان هم ميشناختنش و از تيمسار تا سرباز بهش احترام ميگذاشتن . از اون آدمهاي خوش برخورد و تر و تميز و البته کار راه بنداز و در خدمت مردم که متاسفانه در حال حاضر تو ايران کم گير مياد.
ديروز داشتم کاغذها و مدارکم را مرتب ميکردم که چشمم افتاد به روان نويسي که از اين جناب سروان گرفتم.(در ضمن ايشون کلکسيون خودنويس و روان نويس داشت). يادم به دوران خدمت مقدس! سربازي افتاد. (يادش بخير.. خيلي هم بد نگذشت)
خلاصه اينکه اين فرمانده شاعر بنده علاوه بر شعر خيلي هم "معر"بلد بود..
اين يکيش:
"اي دخترک سيم بر" کشميري
"تا چند دل غمزده را "کش ميري
در روز ز من همي ستاني زر وسيم
شب در بغل کدام جا"کش ميري"

کلي وقت قلم فرسايي کردم و مطلبي درمورد آمريکا و مالياتهاش نوشتم بلاگر ريد تو همش.
مرسي .

4/13/2003

توضيح : فرض کنيد : اوليه =ايکس و دوميه=واي
ديروز داشتم با دوستم در ايران تلفني صحبت ميکردم.. در مورد روابطش با دوست دخترش ازش سوال کردم که چه خبرها و از اين حرفها.. گفت که آره.. مثل اينکه اين دوست ما با
يه دختر ديگه دوست شده بوده يواشکي اين دختره.. يه روز که اين دوست من خونه دختره ( دوميه ) بوده اون يکي دوست دخترش (اوليه!!) گويا از قضيه يه جورايي بو برده بوده و اينو تعقيب کرده بوده و خلاصه ماشين اين دوست ما رو پشت در خونه اون دختره (دوميه!) پيدا کرده بوده.. اين دختره (اوليه!) با ماشين خودش همينطوري ميرفته عقب ميومده شترق ميکوفته به ماشين اين.. خلاصه ماشين دوست ما رو که خورد کرده هيچ ماشين خودش را هم داغون کرده.. ميگفت شايد بيست دفعه هي رفت عقب اومد جلو شترق.. بعدش هم از ماشين پياده شده و جيغ وداد را گذاشته پشت در خونه اون دختره (دوميه!!) زمين و شيشه خونه دختره (دوميه!) را سنگ کش کرده !!! اين دوست من هم بدبخت تو خونه
اين دختره (دوميه!) گير کرده بوده و نميتونسته از خونه اين بره بيرون .. حتما در و همسايه هم ريخته بودن بيرون ببينن چه خبره.. خلاصه من نفهميدم چطوري اين از خونه اون دختره (دوميه) بدبخت زده بيرون ولي چيزي که هست آبروي اون دختره (دوميه!) به طرز فجيعي تو محلش رفته حتما..
اما عجب دخترايي پيدا ميشن واقعا... حالا البته اين دوست من حقشه... کلي فحش کشش کردم مرتيکه را که چرا آدم نميشه!! اما جدي دختر از اين ديونه تر جايي نديده بودم..
من شخصا دختره را به طور کامل ميشناسمش.. اما اصلا باورم نميشه که اون دختر (همون اوليه !!) اينطوري ديونه شده باشه...
من خودم ازاون آدمايي هستم که عمرا اگه حاضر بشم ماشينم را بکوبم به ماشين کسي.. هرچي هم که از طرف بدم بياد.. شوخي ماشيني نداريم!!! آخه خداييش حيف ماشين نيست آدم بزنه درب داغون کنه؟؟ خيلي ناراحتي برو با سنگ بزن شيشه ماشين طرف را بشکون..بعدش هم زود جيم فنگ شو کسي نبينه ... ديگه ماشين خودتو خورد ميکني واسه چي؟؟؟
حالااز شوخي گذشته اگه بخوام از بعد روانشناختي به اين قضيه نگاه کنم کلي وقت ميبره که از حوصله بنده هم خارج هستش!! اما اسم اين کارو چي ميشه گذاشت؟ قدرت عشق؟ ديوونگي؟يا بدتر از اون .. جنون؟نفرت؟ يا سليطه گي ؟يا انتقام؟

بنظر يکي اگه موقعي که داري کباب کوبيده درست ميکني يه کم شکلات هم بدي دست گوشتها خوشمزه تر ميشه!! آخه هم کباب خوشمزه اس هم شکلات! پس کباب شکلاتي حتما دو برابر خوشمزه اس مگه نه؟؟

4/11/2003

سلام
اول اينکه لطفا به اينجا سر بزنيد
ما که نيستيم و نميتونيم بيايم. خيلي هم دلم ميخواست که توي يکي از اين قرارهاي وبلاگي شرکت کنم ولي خوب متاسفانه امکانش نيست.. ولي خوب اگه تابستون هم يه همچين قراري گذاشته بشه خوبه چون اونوقت امکان حضورش خواهد بود.
دوم اينکه بزودي در اين محل تغييرات اساسي داده خواهد شد. هم از نظر کميت و هم از نظر کيفيت... راستش اين پيرمرد مريض و در حال اغما چند ماهي بود که داشت با مرگ دست و پنجه نرم ميکرد.. يه دکتر خوب و دلسوزي هست که خيلي به اين پيرمرده اميد داده. حالا ببينيم چي ميشه.شما هم براش دعا کنين که يا زودتر از شرش خلاص بشم يا اينکه حالش خوب بشه.
ممنون.

4/04/2003

Kansas
DUST IN THE WIND

I close my eyes, only for a moment, and the moment's gone
All my dreams, pass before my eyes, a curiosity
Dust in the wind, all they are is dust in the wind.
Same old song, just a drop of water in an endless sea
All we do, crumbles to the ground, though we refuse to see

Dust in the wind, all we are is dust in the wind

[Now] Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away, and all your money won't another minute buy.

Dust in the wind, all we are is dust in the wind
Dust in the wind, everything is dust in the wind.

4/01/2003

ff