1/07/2004

نام خيابان خالد اسلامبولی تهران عوض شد
آخه انتفاضه هم شد اسم؟ آدم تیتر خبر را که میخونه خوشحال میشه که خوب.. بالاخره اسم یه آدم کش را از روی یه خیابونهای پایتخت برداشتن.. (فرقی نداره که کی را کشته! آدم کش آدم کشه). بعد که میری میخونی...میبینی این اسم دست کمی که از اون یکی نداره هیج.. سه تا سور هم زده به اون اسم قبلی!

1/05/2004

تنهايي
این منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد.
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و من تمام فکر وذکرم بر آینده ای سر درگم میچرخد...
و بر گذشته ای پرمقدار وبی مقدار...
حسرتهای بی ارزش
هوای اینجا سرد و خاکستری... خاکستری که رنگ دلخواه من است..
واین خاکستر سیگار که بر شلوار سفیدم رد پای سیاه و چرکش را جا گذاشته.
و سرما که دوستش میدارم..
و شانه هایم که ملتمسانه سرت را میطلبند.
و دستانی که با نبودنت کم کم احساس لطیف نوازش کردن را از یاد برده اند.
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهام میچرخد.
و فکر تنها بودن در میان انسانهایی دوست داشتنی.
بارها به دنبالت گشتم..
و بارهااز یافتنت بر خود آفرین گفتم..
و بارها بر حماقت خود خندیدم...
همان قصه تکراری...
و هنوز خسته نیستم.. هنوز به دنبالت میگردم..
و میدانم که باز از یافتنت بر خود آفرین خواهم گفت...
و باز بر حماقت خود خواهم خندید...
همان قصه تکراری...
چه کنم که شانه هایم ملتمسانه تو را میطلبند...
و دستهایم ... نه.. از دستهایم که نپرس..
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد...
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و میدانم که تو هستی... هستی در گوشه ای خاکستری...
و دستمالی خاکستری و سپید بر سرت...
و دستانی مهربان ..
و قلبی مهربان تر..
و من اینبار شاید..
بر حماقتی نخواهم خندید...
و قصه تکراری ام تکرار نخواهد شد ...
فکر و ذکرم بر تنهاییهایمان خواهد گشت..
و فکر تنها شدن با تو در میان همه انسانهای دوست داشتنی..

1/02/2004

داشتم سي ان ان نگاه ميکردم ... موقع تبليغ که شد ديدم يه موزيک از آلبوم جديد يه خواننده جديد گذاشته و داره تبليغ ميکنه... موزيک نصيري... از قيافه و بعدش هم از فاميلي طرف گفتم حتما ايرانيه.. عجب تبليغ طولاني هم بود که فکر کنم حدودا دو سه دقيقه اي طول کشيد..(معلومه خيلي خرجش شده واسه دو سه دقيقه اونم روي سي ان ان) خلاصه کنجکاو شدم ببينم اين کيه.. ديدم بله ايرانيه..فريدون نصيري.. اينم آهنگش.. (افتضاح با لحجه انگليسي ميخونه) بيوگرافيش را خوندم نوشته که اهل شمال بوده.. ماهيگير بوده بچه گيش.. بعدش مياد آمريکا... بعد از يه مدت ميره دوره آرايشگري ميبينه! کارش حسابي ميگيره و ديگه هنر پيشه هاي هاليوود مشتريش ميشن.. بعدش هم ميره تو کار طراحي مد و ازاين صحبتها
.در آخرهم ميره تو کار خودشناسي .. و به دنبال اون مطالعه مذهبهاي مختلف..
..... تو کار عشق .. رنگ و نژاد و مذهب معني نداره..
فکر کنم ارزش شنيدنش را داشته باشه.. چون بهرحال کارش در خور تحسينه.