8/26/2003

(بعضی ها خوشحالن.....در نتیجه..... ما هم خوشحالیم(البته نه به اندازه بعضیا)..در نتیجه.... تو هم خوشحال باش(البته نه به اندازه ما) ...که ما خوشحالیم(حالا شایدم نه به اندازه بعضیها).....
اگر هم نفهمیدی منظورمو.. خیالی نیست..... چون مهم اینه که خودم فهمیدم منظور خودمو..!!!... (اینو که دیگه هر ننه قمر شله پزی میفهمه.. !)
اگر هم خیلی ناراحتی دیگه اینورا پیدات نشه...

8/25/2003

در هر زندگی چیزی وحشتناک وجود دارد. در عمق هر زندگی ِ چیزی سنگین و سخت وجود دارد. چیزی مثل یک رسوب ِ سرب ِ لکه. رسوب غم ِ سرب غم ِ لکه غم.
جز قدیس ها و بعضی سگ ها ِ همه کمابیش به بیماری غم مبتلا هستیمِ کمابیش. این بیماری حتی در جشنهایمان هم وجود دارد. شادی کم یاب ترین ماده در این دنیاست. شادی هیچ ارتباطی با سرخوشی ِ خوش بینی ِ و یا شور و شوق ندارد. شادی یک حس نیست. چون تمام احساس های ما محسوس هستند. شادی از درون سرچشمه نمیگیرد . از بیرون پدیدار می شود. شادی چیزیست جاری ِ سبک چون هوا ِ در پرواز ِ مثل یک هیچ. ما برای غم اعتبار بیشتری قائل هستیم تا برای شادی. برای غمی که پیشینه اش ِ وزنش و عمقش را به رخ میکشد. شادی هیچ پیشینه ِ وزن و عمقی ندارد. در دم متولد میشود ِ در پرواز است. شادی پر ارزش ترین و کم ارزش ترین ماده در دنیاست. تنها بچه ها شادی را میبینند. بچه ها ِ قدیس ها ِ و سگهای ولگرد.

8/20/2003

دیشب کلی دلتنگ شده بودم. یا نه.. دلم تنگ شده بود.. بعدش فهمیدم که اصلا واسه دلتنگی وقت ندارم....