روز يکشنبه واسه من روز گندي بود... صبحش با مکافات و با يه سردرد مزخرف به خاطر زياده روي شب قبلش از خواب بيدار شدم.. صبح که نه.. ۱۲ ظهر. به هرحال تا ساعت ۵ هيچ کاري نشد انجام بدم..از ساعت ۵ تا ساعت ۲ شب هم يه روند روي تکنيکال پرزنتيشن که امروز صبح بايد ارائه ميدادم داشتم کار ميکردم... امروز که مثلا دوشنبه و اولين روز هفته هست با بيحالي و بي حوصلگي از دانشگاه اومدم سر کارم. يکي از دانشجوها که خيلي تو درساش مشکل داشت سر شبي اومد تو دفترم و در حالي که اشک تو چشماش جمع شده بود يه کارت پستال بهم داد و رفت..اينو توش نوشته بود:
Dear Mr. ...
Thank you so much for all the help. This has been a tough semester with Katrina. I could not have made it without you.
. وقتي خوندمش همه خستگيام يادم رفت
11/21/2005
11/17/2005
در يک لحظه تاريخي و به طور ناگهاني به اين نتيجه رسيدم که همه وبلاگ نويسها به نوعي کسخل هستند.
Posted by farshad at 08:49 0 comments
11/11/2005
10/25/2005
هواي اينجا کلي خنک شده. صبحها که حسابي سرده و خوب در اينجا خيلي کم از اين اتفاقها ميفته.. من هم که صبحهاي زود از خونه ميزنم بيرون و از هواي عالي صبحهاي زود کلي لذت ميبرم.در عين حال اينطور مواقع اين هوا منو ميبره به دوران گذشته. هميشه منو ياد دوران مدرسه و دوران سربازي ميندازه. شايد چون در طول عمر فقط واسه مدرسه و سربازي مجبور بودم صبحهاي زود توي سرما بزنم بيرون. ياد يه چيز ديگه هم ميفتم. ياد بوي نون تازه!
درست که فکرشو ميکنم ميبينم اين هوا منو ياد خيلي چيزهاي ديگه ميندازه.
هميشه لذت اين هواي خنک صبح بايد جاشو به اين حس نوستالژي احمقانه بده.
بعضي وقتها خسته ميشم از زندگي در حال و فکر کردن به آينده. کاش ميشد يه سفر سريع رفت به گذشته يه سري زد و برگشت.
Posted by farshad at 09:17 0 comments
ده روز تمام روي پروژه ات کار کني! روز دهم کلي خوشحال باشي که ده روز زودتر از موعد مقرر تمومش کردي! بعد روز يازدهم هارد درايو کامپيوترت داغون بشه!!!ديگه خودت حديث مفصل بخوان از اين مجمل!! فقط يکي نيست به من بگه که آخه بک آپ پس کي به درد ميخوره؟؟؟
پ.ن. هيچي... فعلا بيخيال پ.ن.
Posted by farshad at 08:52 0 comments
10/16/2005
لطفا با من صحبت نکنید..چون من در حال هوا کردن آپولو هستم و شما به طور حتم پاچه اتان را از دست خواهید داد!
Posted by farshad at 12:29 0 comments
10/10/2005
مستحضر هستید که مدتیه بحث سلاحهای اتمی و تلاش ایران برای دستیابی به فن آوری غنی سازی داغه. در همین رابطه بد نیست یه نگاهی به این ویدیوی خیلی کوتاه بندازین تا بفهمین کجا چه خبره.
Posted by farshad at 13:21 0 comments
9/19/2005
اينا رو امروز براي من تعريف ميکرد.
بعضي وقتها ميشه که از همه چيز بيزار ميشه.حتي از کارهاي خودش هم حالش به هم
ميخوره اونوقت ديگه چه برسه به رفتار بقيه. از مهموني و پارتي رفتن و مشروب خوري و مست کردن حالش به هم ميخوره. از رفتن بيرون با دوستاش.. شبهاي آخر هفته.. کلاب.. يا چه ميدونم بيليارد..چندشش ميگيره. اصلا از خود همين دوستهاي مثلا صميمي اش هم حالش به هم ميخوره.. به نظرش يکي از يکي آشغال ترن . با خودش فکر ميکنه که دلش دوستهاي تو ايرانش رو ميخواد.. بعدش يهو به اين نتيجه ميرسه که به احتمال زياد اونها هم به مرور زمان در اين چند ساله آدمهاي آشغالي شده ان.
از دانشگاه.. از محل کارش.. ديگه حوصله هيچي رو نداره . جالب اينجاست حالش حتي از خودش که بايد تظاهر کنه که همه چيز خوب و عاليه به هم ميخوره.
داشتم فکر ميکردم اين نوشته همه اش شد استفراغ! مونيتورم بوي استفراغ گرفت!
خوب. کجا بوديم؟ آهان.. تظاهر. ولي وقتي خوب دقت ميکنه ميبينه خيلي وقتها هم ميشه که در حين تظاهر کردن .. و حتي تا چندين روز بعد از تظاهر کردن... امر بهش مشتبه ميشه که انگاري جدي جدي همه چيز مرتبه و خوب. و اين چرخه همينطوري ادامه داره.الان يهو به فکرم رسيد که اين بابا انگار عقل پا به جايي نداره. يا شايد هم اينقدر بازيگر ماهريه که حتي خودش رو هم گول ميزنه !
Posted by farshad at 20:20 0 comments
9/14/2005
پس کي ميرم؟
پس کي ميميرم؟
نه نه...
پس کي ميرم؟
پس کي ميميره؟
اگه من برم يعني ميميره؟
پس ميرم!!
Posted by farshad at 17:51 0 comments
9/01/2005
بعد از یک هفته الان به اینترنت دسترسی پیدا کردم. ازشهر بیلوکسی می سی سی پی . یا بهتر بگم جایی که یه روزی میشد بهش بگی شهر. طوفان کاترینا هیچ چیزی اینجا باقی نذاشته. دقیقا مثل اینکه فاجعه هیروشیما تکرار شده باشه.همه چیز با خاک یکسان شده. سرتاسر ساحل میسیسیپی تا لویزیانا نابود شده. برق و تلفن قطعه. غذا و آب و بنزین گیر نمیاد. خونه ما رو هم که آب برده (مثل بقیه خونه ها). هوا وحشتناک گرمه. بین 92 تا 96 درجه فارنهایت.یعنی جهنم واقعی! من خوش شانس بودم و خونه یکی از آشناها هستیم در ایالت آلاباما که حدودا نیم ساعت با منطقه آسیب دیده فاصله داره. یه سری عکس و فیلم از اون منطقه گرفتم که به در اسرع وقت میزارمش اینجا. لطفا برای مردم که در وضعیت بسیار بسیار بدی هستند دعا کنید. در اولین فرصت باز آپدیت میکنم و جزییات را اینجا خواهم نوشت.
Posted by farshad at 14:11 0 comments
8/22/2005
داشتم فکر ميکردم که انسان نخستين در اوغات فراغتش چيکار ميکرده؟ تنها راهي که براي کشتن وقتش داشته اين بوده که بره جلوي در غارشون بشينه و همسايه هاشو ديد بزنه. اگه به اندازه کافي جلوي درب غارش منتظر ميموند احتمالا يه صحنه باحال از همسايه اش در حال ۱-عمليات با زنش..۲- کتک زدن بچه هاش...يا مثلا ۳-خورده شدنش توسط يه دايناسور را ميديد. اگه هم که خيلي خوش شانس بود ممکن بود هر سه تا شو در آن واحد ببينه!
ممکنه فکر کنيم که سرگرمي هاي ما واسه گذران اوقات فراغت خيلي پيشرفته تر شده و تکامل پيدا کرده.. ولي با کم تامل متوجه ميشيم که پيشرفت که نکرده هيچ.. بدتر هم شده ! يک نمونه اش مثلا سيرک.. ملت ميرن سيرک که سرگرم بشن. اين سيرک را در حقيقت روميها پايه گذارش بودن. سيرک در واقع به خاطر اين بوجود اومد که جايگزين ديد زدن همسايه ها بشه. ولي خوب سيرک هم سيرکهاي قديم (رومي). يه شير ول ميکردن وسط يه مشت آدم و ميذاشتن که آدمها رو لت و پار کنه ! اکشن داشت يه کم. سيرکهاي حالا عمرا شير آدمها رو بخوره! خيلي خوش شانسي بياري که تصادفي شيره يه آدم و لت و پار کنه. بعدش هم که همش عمليات آکروباتيک مسخره.
حالا باز ممکنه فکر کنيم که خوب ما تلويزيون داريم.. پس کلي پيشرفت کرديم. باز هم ميگم نه.. چرا؟ تلويزيون که همه اش شده سانسور..(حداقل تلويزيون ايران که اينطوريه).. تلويزيون آمريکا هم که همش شده از اين شوهاي واقعي يا همون !Reality Show
حالا اين شوهاي طبيعي که خيلي خيلي هم مزخرفه چي هست؟ هيچي.. دوربين دنبال ملت راه ميفته و از زندگي عادي ملت فيلمبرداري ميکنه.. اين ميشه برنامه تلويزيوني.. اينو يه جاي ديگه نشنيده بودين؟ اين همون نشستن جلوي در غار و ديد زدن همسايه شد که!!!. درست برگشتيم سر جاي اول با اين تفاوت که فقط ديگه دايناسوري هم نيست که طرف را بخوره.. و اين يعني پسرفت!!
Posted by farshad at 19:22 0 comments
8/02/2005
8/01/2005
7/28/2005
- قربونت برم...
بهم گفتی... بعدش هم گفتی خداحافظ..
و من موندم و رد پای سیاه اشکات...
و هنوز که هنوزه.. من اینجا تنهام.. با چشمهای پر از اشکت. و هنوز که هنوزه به خودم میگم باز هم خوبه که چشمهاتو واسم گذاشتی..
سرت را گذاشته بودم روی سینه ام و سعی میکردم آرومت کنم.یادته؟ و تو زار میزدی هنوز..
- بی شرف.. پدر سگ..
کاش میدونستی چه حسی داشتم اونموقع..
-خودتو خالی کن عزیزم... بریزشون بیرون..
عارم میشد بهت بگم...حالا اگه میگفتم مگه فرقی هم میکرد؟ مثل کسی که میمیره.. مگه دیگه فرقی هم میکنه؟ با زنجه موره که طرف زنده نمیشه.. میشه؟
هنوزم گرمای اشکات رو روی سینه ام حس میکنم...و هنوز که هنوزه به خودم میگم باز خوبه که گرمای اشکاتو واسم گذاشتی.
-کثافت . عوضی..
سیگارم رو خاموش کردم...آخه نمیخواستم بوی دود سیگارم قاطی بشه با بوی موهات.. میخواستم فقط تو باشی و من.. و بوی موهات..
و هنوزم اینجا تنهام.. منم و بوی موهات. هنوز هم مستم میکنه بوی موهات. و هنوز که هنوزه به خودم میگم .. باز خوبه که بوی موهاتو دارم...
-چرا؟ آخه چرا؟
هیچ جوابی نداشتم. یا شاید داشتم.. ولی اسمشو چی بزارم.. جسارت یا غرور احمقانه؟ چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که نتونستم بهت بگم..
زل زدم تو چشمای اشکیت..یادته چشماتو از من برگردوندی؟میدونی هنوز که هنوزه پشیمونم. پشیمون از نگفتن حرف دلم... پشیمون از نبوسیدن چشمات.. ولی خوب توی خیالم میبوسم چشمای اشکیتو هنوز. و به خودم میگم باز خوبه که همین خیال بوسیدن چشمهاتو واسم گذاشتی..
آخرین بوسه... آخرین کلام... و تو رفتی.. و من موندم و طعم آخرین بوسه. و طنین صدات...
هنوز تو گوشمه صدات.
-قربونت برم. خداحافظ
Posted by farshad at 11:55 0 comments
6/24/2005
6/16/2005
این روزها هر وبلاگی را که باز میکنم سخن از انتخابات و رای دادن و رای ندادن هست... بی اختیار یاد این سروده افتادم که قدیمها موقع انتخابات که میشد رادیو تلویزیون پخش میکردند: من رای میدهم
تو رای میدهی
ما رای میدهیم
برای استقلال
برای آزادی
.......
و من با همه بچه گیم تو دلم به این سروده میخندیدم و فکر میکردم که واقعا اینها مارو بچه فرض کردن؟؟؟
ولی حالا فکر کنم واقعا وقتشه که رای داد! با تحریم و این حرفها چیزی عوض نمیشه.. میشه؟؟
Posted by farshad at 20:29 0 comments
6/08/2005
Fly and be free. If you can't be free, be inexpensive; you're worth it!
Posted by farshad at 08:39 0 comments
6/01/2005
Nazina, vote for Hashemi,
The 1979 revolution transformed the Rafsanjani clan into commercial pashas. One brother headed the country's largest copper mine; another took control of the state-owned TV network; a brother-in-law became governor of Kerman province, while a cousin runs an outfit that dominates Iran's $400 million pistachio export business; a nephew and one of Rafsanjani's sons took key positions in the Ministry of Oil; another son heads the Tehran Metro construction project (an estimated $700 million spent so far). Today, operating through various foundations and front companies, the family is also believed to control one of Iran's biggest oil engineering companies, a plant assembling Daewoo automobiles, and Iran's best private airline (though the Rafsanjanis insist they do not own these assets).
source: http://www.forbes.com/global/2003/0721/024.html
Posted by farshad at 10:20 0 comments
5/20/2005
3/19/2005
سال نو مبارک.
.امیدوارم سال جدید سال خوب و سرشار از موفقیتی برای خودم باشه!!
Posted by farshad at 12:01 0 comments
3/15/2005
دلیلش را نمیدانم ولی...
مدتهاست که احساس میکنم ترسی در اعماق وجودم خوابیده..ترسی که گهگاه بیدار میشه و ابراز وجود میکنه..
مدتهاست که احساس میکنم خیلی زود خواهم مرد.. و مدتهاست که همان ترس نهفته در وجودم گاه و بیگاه زود مردنم را به یادم میاورد...
دلیلش را نمیدانم...
Posted by farshad at 17:35 0 comments
2/19/2005
Valentines Day?
آقا ما نفهمیدیم چرا ما باید یه روز کامل را به عشق اختصاص بدیم ولی در عوض روز جهانی تنفر وجود نداره. جدا یه کم در موردش فکر کنین. خیلی از مردم هستن که تمام زندگیشون طی میشه بدون اینکه عاشق کسی بشن ویا کسی عاشقشون بشه. ولی برعکسش تنفر.. اگه شما درطول زندگیتون از حتی یه نفر هم متنفر نبودین (که البته خودتون هم میدونین این محاله) مطمثن باشین حتما یه نفر بوده (یا هست) که از شما متنفر باشه!!
همیشه در مورد عشق سردرگم هستیم. سوالاتی مثل "آیا واقعا عاشقش هستم؟".. "آیا این هوسه یا عشق واقعی"..."دوستتش دارم ولی عاشقش نیستم" !!!!
برعکسش تنفر.. هیچ چیزی به زیبایی و بی غل و غشی تنفر نیست.. هیچگونه سردرگمی درمورد تنفر وجود نداره. "آیا واقعا ازش متنفرم؟؟" البته که متنفرم!! یا "آیا این تنفر ظاهریه یا واقعی" باور کن که واقعیه!!! یا مثلا " ازش بدم میاد ولی ازش متنفر نیستم!!" یا همون تنفر با رودرواسی!!!
بنابراین اگه واقعا قراره مناسبتی را جشن بگیریم به نظرم روز جهانی تنفر حرف نداره. انتخاب روزش هم کاری نداره. مثلا روز تولد حسن شماعی زاده!! این روز میتونه تنها روزی باشه که از هرکی متنفریم بتونیم آزادانه بهشون بگیم که برن بمیرن!! در این روز ما به هیچ کس کارت پستال نخواهیم فرستاد! کارت پستال فروشیها برن بمیرن.. یه قرون هم نمیزاریم گیرشون بیاد!!
دیگه لازم نیست که من جزئیات متنفر بودن رو تشریح کنم. همه استادن.. در این روز ما به هیچ کس هدیه نخواهیم داد. در عوض از اونهایی که متنفریم یه چیزی کش میریم..لازم هم نیست چیزگرون قیمتی باشه.. میتونه یه چیزی باشه که واسه طرف ارزش معنوی داشته باشه. (یادگاری از یه دوست.. یا یه همچین چیزایی). به هرحال چی بهتر از اون که آدم اون کسی که ازش متنفره را ناراحت ببینه؟؟
فقط یه مشکل باقی میمونه.. کسی میتونه بفهمه روز تولد شماعی زاده کی هست؟؟
Posted by farshad at 12:50 0 comments
2/12/2005
:SORRY FOR THE ENGLISH BUT
:Just wanted to say to anyone who might read this
I Love You
This is what I feel tonight
So
I Love You
Posted by farshad at 01:47 0 comments
1/27/2005
حاجی قلابی
امروز داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه.. پشت یه چراغ قرمز خیلی طولانی! مونده بودم...صدای موزیکم هم کمی تا قسمتی بلند بود... یه مرتبه دیدم ماشین کناری من که یه آقایی بود با پیراهن سفید و ته ریش بسیجی! داره به من نگاه میکنه.. ناخوداگاه دستم رفت به سمت رادیو پخش ماشین که صداشو کم کنم و در همون لحظه هم به این فکر که الان یارو بسیجیه میاد گیر میده!! و البته بلافاصله یادم افتاد که بابا اینجا امریکاست!کسی به جرم موسیقی گوش دادن ماشینت را یه ماه نمیخوابونه توی پارکینگ نیرو انتظامی !!
بعدش پیش خودم فکر کردم که اینها واقعا دستخوش دارند.. ببین چه به سر جسم و روح ما آوردن که من هنوز بعد از پنج سال که از اومدنم به بلاد کفر میگذره با دیدن بدل یه حاجی.. اونهم اونور کره زمین.... حساب کار خودمو میکنم..
Posted by farshad at 22:35 0 comments