دیدین بعضی وقتها میشه یه فکرایی میاد تو سرت که بعدش سرحساب میشی با خودت میگی خوبه که صدای فکرای آدم را کسی نمیشنوه!یا نه..خوبه که فکرهای آدمها بی صداست.. اگر نه میگفتن طرف دیونه است! خود من امروز از اون فکرها تو سرم افتاده بود..جهان بینی وارونه اسمیه که من دوست دارم روش بذارم...
حالا ممکنه با این طرز جهانبینی من حال کنین..ممکن هم هست به حالم تاسف بخورین بگین خدا شفاش بده.. واسه من مهم نیست..یا حداقل دومیش مهم نیست! اولیش خوب احساس خوبی داره! میشه گفت تقریبا همه لحظاتی تو زندگیشون پیش اومده که از خودشون سوال کنن واقعا از کجا اومدن.. راز خلقت چیه؟ از این سوالها..
خوب تو کتابهای معارف اسلامی و شبیه به اون میگن راز خلقت اینه که خدا را پرستش کنیم... خودشون هم یه جواب دندان شکن زودتر از اینکه سوال پیچشون کنی نوشتن: چون ما جزء هستیم و خدا کل.. جزء در کل نمیگنجد.. پس خدانگهدار.. سوال به سوال.. خوب منطقی هم هست..
من امروز تو مدتی کمتر از 2 دقیقه یه سری افکار جفنگ به ذهنم رسید و زود به یه فرضیه رسیدم که تصمیم گرفتم زودتر به اسم خودم اینجا ثبتش کنم تا یکی دیگه زرنگی نکرده!
اول داشتم به مکانیسم بدن و اینکه چطور این اعضا و ارگانهای بدن اینقدر با هم هارمونی دارن و بی نقص کار میکنن فکر میکردم.. و اینکه واقعا خدا کارش درسته... بعدش یهو فکر کردم که تازه ما اشرف مخلوقات هم هستیم.. چون فکر کردن بلدیم..بقیه موجودات زنده کره زمین هم که در خدمت ما هستن!
خوب.. شاید ما هم در خدمت یه سری از موجودات دیگه باشیم و خودمون هم خبر نداریم.. درست مثل موجودات زنده دیگه که در خدمت ما هستن و خودشون خبر ندارن! اصلا از کجا معلوم که ما خودمون منبع تغذیه (حالا این یه احتمالشه) موجودات برتر از خودمون نباشیم؟ نه خوب به عقل جور در نمیاد.. آقا کفر نگو! اینجا بود که به این نتیجه رسیدم که نظرم به عقل جور در نمیاد.. واسه همین ادامه اش را بیخیال شدم.. بعدش لجم گرفت که مثلا دوشنبه دو تا امتحان دارم و مثلا دارم درس میخونم اونوقت وسط این مصیبتها رفتم تو کار جهانبینی و این حرفها..
بعدش بود که به این نتیجه مهم رسیدم که خوبه که افکار آدمها بی صداست!
فقط نمیفهمم اگه خوشحالم که افکار ادمها بی صداست پس چرا اینجا نوشتمش.. شاید خدا را چه دیدید.. 400 سال دیگه یه همچین نظریه ای اومد.. حداقل به خاطر من هم که شده آدمهای آینده فکر میکنن که آدمهای قرن بیستم کارشون درست بوده! نه؟
1/31/2004
Pictures from Hollywood!
همين الان تلويزيون داشت عکسهاي مريخ را نشون ميداد!! همين الان هم ظريفي اين جمله را گفت!!
Posted by farshad at 12:20 0 comments
1/30/2004
1/28/2004
دوستان.. با عرض معذرت.. اما من ميخوام يه مدت وبلاگهايي که دوست دارم و هرروز ميخونم را يه مطلب طنز در باره اشون بنويسم.. هر دفعه يکي.. اميدوارم دلخور نشن بقيه.. مطمثن باشين که خدمت همه تون ميرسم!!!
يا حق!
Posted by farshad at 23:30 0 comments
1/25/2004
یه چند روز دیگه مراسم ماردی گرا شروع میشه .. یادش بخیر دو سال پیش بود که با لامپ خدابیامرز و یکی دیگه از دوستان رفتیم ماردی گرا..کلی خوش گذشت.
توی این مال(پاساژ) نزدیک ما به مناسبت ماردی گرا برداشتن با شن این مجسمه های خوشگل را درست کردن.. مجسمه های شنی! خیلی قشنگن.. اینقدر قشنگ که آدم هوس میکنه خرابشون کنه!خراب کردن چیزهایی که زحمت زیادی برای درست کردنشون کشیده شده خودش کلی هیجان داره خوب!
جدا داشتم فکر میکردم اگه ایران بود باید چهار تا مامور دور برش میزاشتن که یه آدم بی مزه ای مثل من به سرش نزنه که با اولین چیزی که دم دستش میاد(مثلا کلید ماشین تو جیبش) محکم بزنه به صورت یکی از این مجسمه ها و بعدش هم چهاردست وپا بره وسط شنها دنبال کلیداش بگرده!
بهرحال خدا قسمت کنه برین ماردگرا را ببینین! مخصوصا آقایون! خوش میگذره.
Posted by farshad at 14:32 0 comments
1/24/2004
عمق فاجعه:به حضور جنابعالی عارضم که حالم خیلی افتضاحه.. مریضم یعنی.. قولنج کردم فکر کنم.. همون مرضی که ابوعلی سینا گرفته بود! الان هم یه پتو برقی انداختم رو کولم و نشستم اینجا دارم حرف نامربوط مینویسم! خدا بیامرزه ادیسون را که پتو برقی را اختراع کرد...
آقا یه عده دیگه از دوستان وبلاگ نویس هم هستن که به زودی قراره نظر بدن!.. به محض دریافت من نظراتشون را در اینجا منعکس خواهم کرد!
Posted by farshad at 14:53 0 comments
1/22/2004
نه این که من خیلی کم آنلاین میشم.. تازه امروز رفتم یه تلفن هم گرفتم تا وقتهایی هم که دسترسی به کامپیوتر ندارم به ایمیل و مسنجرم دسترسی داشته باشم! دیونگی شاخ و دم نداره که!
Posted by farshad at 23:24 0 comments
1/19/2004
شوخی با متبوع ات!!
خورشید خانوم
آخ حیف شد.. تزم تموم شد حالا مجبورم کلی وقت صرف کنم تا یه چیز دیگه پیدا کنم که بتونم دو سال آینده را درباره اش ناله کنم!
پینکفلویدیش
آخ حیف.. تز صنم جونم تموم شد ولی خوب طوری نیست.. من نمی خواد دنبال چیزی بگردم چون همیشه یه چیزی هست که من به خاطرش بپیچم به پر و پاچه همه که چرا همه به پر و پاچه من میپیچن و این حرفها..
تو کاپوچینو شماره 09132288000 ( مزاحمم نشین.. این شماره موبایلم نیست.مگه من بی کلاسم که 0913 باشه موبایلم؟. فحش میخواین یا تو گوشی؟ ) هم این مطلبو کامل نوشتن.. دستشون درد نکنه .حالا باز میان میگن این دختره ردیو هد گوش نداده زده به سرش .. اما آخه زندگی خصوصی من به شما چه ربطی داره؟
سردبیر خودم: تز خورشید خانوم تموم شد خوشبختانه . دقیقا از فردای اون روزی که من اکس حزب اللهی آپ گرید شده وبلاگ راه اندازی کردم پیشگویی کرده بودم که بالاخره یه روزی خورشید خانوم از تزش در برابر این استادهای حزب اللهی پابوگندوی شپشویی که مخالف نهضت وبلاگ نویسی و صبحانه من هستند دفاع خواهد کرد.. دیدن گفتم؟ اینم لینکش تو لینکدونی..(اینم یه لغت جدید که من به فرهنگ لغات ضایع فارسی اضافه کردم و به مسعود بهنود هم گفتم دیگه از لغت ضایع استفاده نکنه که خیلی ضایع عربیه.. بجاش بگه تابلو! یا 3! )..
زیتون:
1- توانا بود هرکه دانا بود
2- خورشید خانوم تزش را دفاع کرد.. باریکلا.. منم از فرط خوشحالی رفتم سوپ را با روغن زیتون و خورده نونهای مونده از اون آقانونواهه که نوناش سوخته بودش و یه شونه تخم مرغی که از حسن آقا بقال با اون لواشک ها خریده بودم مخلوط کرده و خوب به هم زده و سه قاشق گل گاو زبان اضافه کرده و تفت میدهیم تا همه ببینند که من چقدر خانوم هستم و چقدر ابتکار عمل دارم اما بدشانسی در همون موقع بود که گربه از بالای کابنیت آشپزخونه جفت زد روم منم فکر کردم دزده !بعدش تازه فهمیدم که من بهتر از ادگار آلن پو مینویسم.
3- راستی چرا اینقدر من آدم خوب و عاقلیم؟
4- من تصمیم گرفتم دیگه چیزی نگم به کسایی که میگن چرا نصف صفحه کامنتهای من از طرف خودمه!
وب نوشت:
من از طرف آقای خاتمی رثیس جمهور و به میمنت و مبارکی پایان یافتن تز خورشید خانوم را تبریک گفته و لازمه عرض کنم که دوستان..درسته که من معاون رثیس جمهور هستم ولی این باعث نمیشه که من بلد نباشم با موبایلم عکس بگیرم! امیدوارم بقیه جوانان رشید این مملکت در دفاع از تزهاشون موفق باشن و برن جدای از مسثولیتهای حقوقی و رسمیشون موبایل دوربین دار بخرن و به همدیگه جوک بفرستن!
اینجاست که مشخص میشه من چقدر اصلاح طلبم.. نه؟
کاپیتان هادوک:
تز
شبح:
در این مقاله سعی کرده ام از خورشید خانوم و تزشون دفاع کرده باشم که به قول مرحوم شاملو رفیق چندین و چند ساله خودم که یادش به خیر قدیما در یه کاسه آبگوشت میخوردیم و همیشه به ریز بینی و نکته سنجی من اذعان داشت و بنده نیز به نکته سنجی و ریز و درشت بینی خودم میبالیدم و هنوز هم میبالم... وکیل مدافع به این شبحی نوبره والا!(یا یه همچین چیزی!)
دندانپزشک:
ببینم! حالا دیگه چشم ما رو دور دیدین طنها طنها رفطین دفاع ازطظ؟ حالا درسته ما رفتیم طوکیو واسه خودمون قیافه میگیریم اما این درست نیست که ما رو که رفیق قدیمیتون بودیم رو دو دره کنین تنها تنها برین دفاع! ناصلامتی من دکطرم..اونم دندانپزشکی (و نه دندانسازی) (راستی دکتر را با کدوم ت مینویسن؟ دسطه دار؟)که در نیمه سوم دهه سوم قرن چهارم زندگیش پامیشه با ایران ایر میره توکیو.. آخه یکی نیست به من بگه تو چرا با اتوبوس های ایران پیما نمیری که کلاست نیاد پایین و نخوان دو درت کنن!!انگار یادتون رفته که در آسمون باز شده و همین یه دندونساز(دندون کش) از توش افتاده پایین!
نوشی و جوجه هایش:
امروز صبح خوابیده بودم که دیدم ناشا داره چشماشو میماله و میگه مامانی مامانی ... تز یعنی چی؟ یهو یاد بچه گیهام افتادم که چقدر ناز بودم(یا حداقل مامانم اینطوری فکر میکرد!).. گفتم عزیزم کی بهت گفته اینو؟ گفت آلوشا از اون آقاهه شنیده .. گفتم کدوم آقاهه؟ گفت مگه چند تا آقا داریم .. خوب پینکفلویدیش دیگه!.. نشستم موهاشو شونه کردم و براش توضیح دادم که اولا پینکفلویدیش آقاهه نیست و خانومه است..و براش گفتم که خودم هم نمیدونم تز یعنی چی.. اما فکر کنم هرچی هست یه ربطی به اون آقاهه داشته باشه.. گفتم کدوم آقاهه مامانی؟ گفتم مگه چند تا آقاهه داریم؟ معلومه دیگه.. آقای همسر!
بقیه اش باشه واسه بعد.
Posted by farshad at 09:55 0 comments
1/11/2004
1/08/2004
تا حالا با کفتر بازها برخورد داشتین؟ خوب من از قضای روزگار یه دوست کفتر باز داشتم.. یکی از زجر آورترین کارهای روزگار این بود که با این دوست با هم باشیم و ایشون یکی دیگه از دوستهای کفتر بازش را ببینه!! دیگه تموم.. فقط باید از ماجراهایی که واسه اون کفتر نری که داشته از رو بوم رد میشده و ایشون هم یهو دیده و دویده اون کفتر ماده شوخ و شنگش را زیر پای نره هوا کرده!! و با چه مصیبتی کفتره را گرفته و.... یه قصه حداقل نیم ساعته رو گوش میدادیم..
حالا اگه با زبون آدمیزاد اینها تعریف میشد حرفی نبود... خوب آدم میفهمید چی میگن.. اما اصطلاحات خیلی پروفشنال استفاده میشد.. مثلا شما فرض کنید که یه آدم خنگی هستین که هیچی از کامپیوتر سر در نمیارین و بین دو نفر که مخ کامپیوترن گیر کردین ..(از اونها که اگه یه سوال ازتون بکنن و شما یه کم فکر کنید قبل از جواب دادن عصبانی میشن و میگن یالا بابا اینقدر لفتش دادی اسکرین سیورم راه افتاد).. چه حالی پیدا میکنین.. دقیقا همون مصیبت را ما داشتیم..
کفتره خیلی شوخ بود. اون سه پر کژدم سینه بازه رو زیرش هوا کردم.. ! با اینکه مفلق بود اما خوب دمش گرم.. امتحانش رو پس داد.. میخوام بدمش امتحان.. کاری به پولک نباتش هم ندارم..!!!
اون زره ای یه بود!! اونو میخوام با اون سه کناری تر ه جفتش بدم.. یه مفلق سینه گرفته هم ازش در بیاد برام بسه!! آقا ما که نمیفهیدیم (هنوز هم نمیفهمم) اینها یعنی چی! اینها را هم بر اثر حس کنجکاوی که داشتم و میخواستم از این یه کار هم سر در بیارم تو ذهنم مونده.. دوستم خیلی برام کلاس گذاشت که منو هم کفتر باز کنه.. اما من خیلی خنگ بودم فکر کنم.. استعداد این کارها را نداشتم... حتی یه بار یه جفت کفتر بهم داد که برم نگه دارم.. دیدم وای چه دردسری داره.. دیگه زندگی واسه آدم نمیمونه .. یا باید دون و آب بهشون بده.. یا زیر پاشون را تمیز کنی..منم که خیلی خوشم میاد از این کارها..بدبختانه (یا خوشبختانه) به دو هفته نکشید که یک شب گربه یه شبیخون زد ه بود و جفتشون را شهید کرده بود...
یکی از خصلتهای بارز کفتر بازها اینه که همیشه کله شون رو به آسمونه.. فرقی نداره در چه موقعیتی باشن.. کجا باشن.. حتی بعضی وقتها تو اتاق هم که باشن بر حسب عادت شاید هر چند دقیقه یه بار به طاق اتاق نگاه میکنن!!
کفتر بازها علاوه بر اینکه خیلی عاشق کفترهاشون هستن .. خیلی هاشون هم درامدشون فقط از همین کاره.. نه فقط خرید و فروش کفتر.. بلکه شرط بندی های میلیون تومانی در مسابقات کفتر بازی هست که برنده ممکنه تا هفت هشت ده میلیون تومان هم صاحب بشه..(بستگی به مسابقه اش داره!) . مثلا یکیش اینه که کفترهای کی میتونه بیشتر از بقیه تو آسمون دوام بیاره و نشینه.. مثلا یه صبح تا شب کفتر بدبخت باید تو هوا باشه.. یا مثلا کفتر کی بعد از مثلا سه ماه که پیش یه نفر دیگه مونده بوده میتونه برگرده خونه.. (این اصطلاح رو الان یادم افتاد..سفت بوم نشده )..
حالا جالب اینجاست که تو امریکا هم من باید کفتر باز بشناسم!! یه یارو سیاه پوسته هست که خیلی هم اهل عرفان و فلسفه و این حرفهاست.. تو کالج کار میکنه.. از قضا یه روز که داشت مخم را میخورد(خیلی حرف میزنه) فهمیدم که کفتر باز تیره ای هم هست... البته اینجا سطح مسابقات کفتر بازیشون بالا تر از ایرانه فکر کنم.. مثلا اینها یه کفتر از تگزاس ول میکنن که بره کانزاس!!
خلاصه کلام.. کفتر باز همه جای دنیا هست.. درست مثل همه چیزهای دیگه که همه جای دنیا پیدا میشه!!!
Posted by farshad at 15:06 0 comments
1/07/2004
نام خيابان خالد اسلامبولی تهران عوض شد
آخه انتفاضه هم شد اسم؟ آدم تیتر خبر را که میخونه خوشحال میشه که خوب.. بالاخره اسم یه آدم کش را از روی یه خیابونهای پایتخت برداشتن.. (فرقی نداره که کی را کشته! آدم کش آدم کشه). بعد که میری میخونی...میبینی این اسم دست کمی که از اون یکی نداره هیج.. سه تا سور هم زده به اون اسم قبلی!
Posted by farshad at 11:35 0 comments
1/05/2004
تنهايي
این منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد.
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و من تمام فکر وذکرم بر آینده ای سر درگم میچرخد...
و بر گذشته ای پرمقدار وبی مقدار...
حسرتهای بی ارزش
هوای اینجا سرد و خاکستری... خاکستری که رنگ دلخواه من است..
واین خاکستر سیگار که بر شلوار سفیدم رد پای سیاه و چرکش را جا گذاشته.
و سرما که دوستش میدارم..
و شانه هایم که ملتمسانه سرت را میطلبند.
و دستانی که با نبودنت کم کم احساس لطیف نوازش کردن را از یاد برده اند.
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهام میچرخد.
و فکر تنها بودن در میان انسانهایی دوست داشتنی.
بارها به دنبالت گشتم..
و بارهااز یافتنت بر خود آفرین گفتم..
و بارها بر حماقت خود خندیدم...
همان قصه تکراری...
و هنوز خسته نیستم.. هنوز به دنبالت میگردم..
و میدانم که باز از یافتنت بر خود آفرین خواهم گفت...
و باز بر حماقت خود خواهم خندید...
همان قصه تکراری...
چه کنم که شانه هایم ملتمسانه تو را میطلبند...
و دستهایم ... نه.. از دستهایم که نپرس..
واین منم که تمام فکر و ذکرم بر تنهاییهایم میچرخد...
و فکر تنها بودنم در میان انسانهایی دوست داشتنی.
و میدانم که تو هستی... هستی در گوشه ای خاکستری...
و دستمالی خاکستری و سپید بر سرت...
و دستانی مهربان ..
و قلبی مهربان تر..
و من اینبار شاید..
بر حماقتی نخواهم خندید...
و قصه تکراری ام تکرار نخواهد شد ...
فکر و ذکرم بر تنهاییهایمان خواهد گشت..
و فکر تنها شدن با تو در میان همه انسانهای دوست داشتنی..
Posted by farshad at 23:43 0 comments
1/02/2004
داشتم سي ان ان نگاه ميکردم ... موقع تبليغ که شد ديدم يه موزيک از آلبوم جديد يه خواننده جديد گذاشته و داره تبليغ ميکنه... موزيک نصيري... از قيافه و بعدش هم از فاميلي طرف گفتم حتما ايرانيه.. عجب تبليغ طولاني هم بود که فکر کنم حدودا دو سه دقيقه اي طول کشيد..(معلومه خيلي خرجش شده واسه دو سه دقيقه اونم روي سي ان ان) خلاصه کنجکاو شدم ببينم اين کيه.. ديدم بله ايرانيه..فريدون نصيري.. اينم آهنگش.. (افتضاح با لحجه انگليسي ميخونه) بيوگرافيش را خوندم نوشته که اهل شمال بوده.. ماهيگير بوده بچه گيش.. بعدش مياد آمريکا... بعد از يه مدت ميره دوره آرايشگري ميبينه! کارش حسابي ميگيره و ديگه هنر پيشه هاي هاليوود مشتريش ميشن.. بعدش هم ميره تو کار طراحي مد و ازاين صحبتها
.در آخرهم ميره تو کار خودشناسي .. و به دنبال اون مطالعه مذهبهاي مختلف..
..... تو کار عشق .. رنگ و نژاد و مذهب معني نداره..
فکر کنم ارزش شنيدنش را داشته باشه.. چون بهرحال کارش در خور تحسينه.
Posted by farshad at 01:00 0 comments