من نمیدونم این دیگه چه مسخره بازییه... هرچند وقت یه بار ازیکی از این دوستهای یاهو مسنجری یه اف لاین یا ایمیل میاد که اینو به بیست نفر دیگه فروارد کن که یاهو میخواد پولی بشه و اگه اینو پخش کنیم بین شونصد هزار نفر پولی نمیشه و از این صحبتهای جفنگ... ملت هم باور میکنن.. بابا یاهو مسنجر پولی نمیشه .ساده نباشین اینقدر.. این فقط یه راهه واسه به دست آوردن کلی ایمیل آدرس و فروختن ایمیل آدرسهای شما و در نتیجه گرفتن یه عالمه جانک ایمیل در روز...
12/31/2003
12/28/2003
وقتی میبینم اونهمه آدم هزاران مایل دورتر از من به کمک احتیاج دارن و من اینجا نشستم و هیچ کاری ازم ساخته نیست.... حالم بدجوری میگیره..
Posted by farshad at 02:21 0 comments
12/23/2003
این اشکها برای چیست؟
من که جايم خوب است اين همه اشک برای چيست پس ندانم. مادر است جگرگوشه اش بودی...خواهر است..برادر است...دوست هايت هم حتی. کم آورده اند. من که جايم خوب است .به خاطر خدا بگوييد اين اشکها برای چيست؟!
نيرويی بود شايد که ميطلبيد مرا غريبانه و نفهميدم هنوز چندپک و حال بی خود تاوانش بايد اين همه اشکهای تو باشد مادر؟!
افتاده بود بی حتی حرکت حتی.من که بودم آنجا ته آن کوچه که عجيب سردت بود وسردم نبود ...خوابيده بود معصوم ـ به سینه ـ و انگار نور يکی از ستاره های آسمان بود که کم کم ميرفت که نباشد...لگد ميزد نامرد به من مثلا و فکر ميکردی تو هم که لابد همه اينها نيست که نبوده و شايد فيلم بازی ميکند آنجا کسی ،کسی که خوابيده ....
آن صدا...آن صدای آخر .آخر که نبود آخر! من که ایستاده ام هنوز اينجا،نشسته ام گاهی شايد و تو به دوستی ميگويی مجيد من حيفش بود ....چند پک عميق و بی حسی... بی حسی مطلق نسبت به هر حسی....
ميخواستم بخوابم...چند ساعت.. چند ساعت.. مادر.. تو فکر میکنی خوابيده ام تا ابد زير آن سنگ که عجيب بدم ميآيد از آن تکه سنگ که خانه ام ميدانند ولی من که در خانه ام و تو نميبينی ام گويی مادر،ندانم! فقط به من بگو اين همه اشک برای چيست؟!حالا نشسته ای عکس مرا مينگری و صورتت تر ميشود و ميلرزد گمانم.
سرم سنگين شده بود... عجيب گرسنه بودم...حالی بود آن شب آخر.ـ لعنت باز هم ميگويی آخرو مرا نميبينی که آزاد شده ام.
سرد بود گمانم وچند پک فقط.چند پک ويادم نمی ايد لاشخورها چه ميخواستند اون وقت شب با نور بالا که مرا تعقيب ميکردند وتنها که نبودم و دوستی هم بود و شروع به دويدن کرديم از صدای ناله اش ايستادم از دست چپش بود که خون می امدو درهم شده بود .تير خورده بود گمانم.درد بود که بيداد ميکرد.
فقط چند پک وبی حسی مطلق نسبت به هر حسی....دويدن...دويدن پا به پای باد سرد تا پريدن! و آن صدای آخر(؟!)تا پرواز!فقط نميدانم اين همه اشک برای چيست.
به یادبود دوست عزیزم مجید که روحش شاد
و با تشکر از نازینای عزیزم که قلمش واقعا زیباست.
Posted by farshad at 23:16 0 comments
12/14/2003
تا چند سال پیش مشروب خوردن قواعد و مقررات خاص خودش را داشت. بزم و بساط مشروب خوری جای خود...یه سری قوانین بودش که باید رعایت میشد! مثلا اگر ساقی (که معمولا یا از لحاظ سنی یا از نظر موقعیت اجتماعی توسط جمع حاضر انتخاب میشد) به شما مشروب تعارف میکرد و شما مشروب را از ایشون گرفته و پیک مشروب را قبل یا بعد از خوردنش روی زمین میگذاشتین یه نوع بی احترامی به ساقی به حساب میومد. یعنی یا باید مشروب را بخوری و استکان یا لیوان مشروب را روی زمین نذاری( به هیچ بهانه ای) یا باید از همون اول مشروب نخوری که اصلا بهت تعارف نشه. اگر هم بعد از یه چند پیک خوردن فهمیدی که نمیتونی یا نمیخوای بخوری باید از همون موقع که میخوای شعار بدی(حالا به اون قسمت شعار دادن هم میرسیم) اعلام کنی که نمیخوای.. ( مثلا بگی این پیک آخر را هم خوردم به سلامتی فلانی و ....)واین مشروب آخریته.
شعار دادن خودش کلی دنگ و فنگ داشت...اولا هرشعاری (که الان بیشتر در بارش توضیح خواهم داد) جایی داره. مثلا در جماعت دوستانه و یه کم رسمی :
خوردم به افتخار ( یا به سلامتی) هرچی رفیق خوبه . خودمون و خونواده هامون.
در جماعت عشق و عاشقی و دختر بازها:
به سلامتی هرکی که هرکی را دوست داره!!!
به سلامتی اونا که دوستشون داریم و دوستمون دارن.... اونا که دوستشون داریم و خبر ندارن.( این قسمت خیلی عاشقانه است!)
در جماعت لاتی و جاهلی( این جماعت شعار زیاد دارن... این یه نمونه اش):
به سلامتی بیمار.. زندانی... روانی.. البته خوبهاشون
اونهاییشون که دستشون از این متاع کوتاهه..
هر چی پسر خوبه مال هرجا که میخواد باشه(مهم نیست کدوم محله!). به سلامتی ذغال که یه رنگه و به نابودی تخم مرغ که تو زرد از آب در میاد!!!
اونهایی که آخر و اولشون یکی نیست... آخرشون بهتر از اولشونه..
اگر یکی از این جماعت لات یه رفیق زندانی هم داشت که آخر هر شعار این بود:
آزادی سید علی(مثلا همون رفیق زندانیه)جماعت بازاری:
( متاسفانه هرچی فکر کردم یادم نیومد شاید بخاطر اینکه بیشترشون تریاک حال میکردن و تریاک کشی این رسم و رسومات را نداشته)
جمع شاعرانه ( گاهی اوقات این شعارها را میتونستین با کلیه شعارهای ذکر شده در بالا پیدا کنید):
سر مست ز میخانه گذر کردم دوش
پیری دیدم مست و سبویی بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر
گفتا کرم از خداست.. می نوش.. خموش
یا مثلا:
می بخور.. منبر بسوزان .. مردم آزاری نکنو یا
امشبی را که در آنیم به غنیمت شمریم ....(الا آخر)
خلاصه که مشروب خوری هم واسه خودش دنیایی داشت...چه جر و بحثهایی که پیش نمیومد... چه دعوا و قهر و مصیبتهایی که پیش نمیومد... باید مواظب بودی شعار بیجا ندی که به کسی بر نخوره( مخصوصا در مجامع لاتی!) حداقل چیزی که میتونستی بگی و باید میگفتی( به فراخور موقعیت سنی یا اجتماعی یا گردن کلفتی بقیه!!!)گفتن به سلامتی بود.
در جمع شعار دادن در مشروب خوری یه جورایی نشان دهنده موقعیت شخص در اون جمع بخصوص بود.. هرچی موقعیت بالاتر شعار طولانی تر!
Posted by farshad at 22:43 0 comments
12/12/2003
من میدونم که حرفهات ..دروغه.. فریبه...
اون نگاه قشنگت.. فریبه.. دروغه..
تو میگفتی که با من میمونی... که با من میخونی
قصه عشق و رویا تمومش دروغه .. فریبه..
Posted by farshad at 15:53 0 comments
12/11/2003
یه مجله ای بود قدیما که من خیلی طرفدارش بودم از بچگی.. دانستنیها... واقعا مجله توپی بود.. نمیدونم هنوز هم چاپ میشه یا نه... یه ستونی داشت به اسم عجیب ولی واقعی.. یکی دیگه هم داشت به اسم همه چیز از همه جا.. الان که اومدم این جا یه سری مطالب پراکنده بنویسم یاد اون ستون و اون مجله افتادم..واقعا مجله خوب و پرمحتوایی بود.. کاش هنوز هم چاپ بشه با همون محتوایی که قدیما داشت!
همه چیز از همه جا
1-
...یه روزگاری بود که غذا خوردن برام فقط جنبه جلوگیری از گرسنگی را داشت!لذتی از غذا خوردن نمیبردم.. یه کار وقت گیر و اجباری! اصلا اگه یه قرص درست میکردن که هر یکیش کار سه وعده غذا را میکرد بد نبود... حالا یه مدتیه شکمو شدم. از غذا خوردن لذت میبرم... از احساس سیری بعد از غذا خوردن بیشتر(مثل الان!).. نمیدونم خوبه یا بد.. ولی به هر حال
2-نصف امتحانام تموم شد.. (کمرش شیکست!) نصف دیگه اش مونده.. یه یک ماهی میتونم یه نفس راحت بکشم... هفته دیگه سه تا امتحان دارم.
3- قراره قالب وبلاگ را به اصرار نازینا عوض کنم... چشم خانوم.. در اسرع وقت عوض میشه
4- هیچی همینطوری شماره زدم یادم رفت چی میخواستم بگم
5- واقعا که...
Posted by farshad at 13:22 0 comments
12/07/2003
سلام..
یه ساعت اینجا نوشتم که حالم گرفته س و این حرفها... همش پاک شد... فقط اومدم یه سلامی بکنم بلکه حالم بهتر بشه..همین....
و اتفاقا فکر کنم سلام کردن احساس بهتری بهم داد... حتی سلامی مثل این. سلامی به هیچکس و همه کس..
Posted by farshad at 00:23 0 comments
12/03/2003
آخیش راحت شدم...
بلاخره مونیتور گرفتم... این مونیتور گرفتن من هم واسه خودش داستانی داره... آخه هفت هشت روز پیش نشسته بودم تلویزیون نگاه میکردم یهو احساس کردم یه بویی میاد.. بوی سوختگی!! اومدم تو اتاقم دیدم اوه... مونیتورم ریق رحمت را سر کشیده!! راستش چند وقتی بود دنبال یه بهونه میگشتم که یه مونیتور فلت ال سی دی بگیرم... دیگه بهونه از این بهتر!! ( ته دلم یه جورایی خوشحال شدم که مونیتورم سوخت)...
یه کم این وبسایت مبسایتها رو زیرورو کردم تا بلاخره یه مونیتور به قیمت مناسب گیرم اومد.. آنلاین سفارشش دادم... تا دیروز هرچی سر میزدم ببینم تکلیف سفارش من چی شده میدیدم هنوز پستش نکردن.. دیشب دیگه کفرم در اومد... یه ایمیل زدم بهشون که بابا چی شد این پس؟؟ امروز دیدم جواب داده با کلی معذرت خواهی و غلط کردیم و از این حرفها !! که ببخشین دیر شد ولی متاسفانه ما اینو تموم کردیم و حالا داریم حداکثر تلاشمونو میکنیم که براتون یکیشو پیدا کنیم و بفرستیم در اسرع وقت... اینم از شانس ما...
منم راحت رفتم سفارشمو کنسل کردم... یه راست رفتم وال مارت... دیدم یه مونیتور 17 اینچ داره که روی فقسه قیمتش هست 395 دلار ولی رو خود جعبه زده 340 دلار.. سریع برش داشتم رفتم صندوق.. دیدم دختره زد 395..
گفتم صبر کن .. این روش نوشته 340. خلاصه دردسرتون ندم.. اشتباه کرده بودن و قیمت اصلیش همون 395 دلار بود (من شونصد جای دیگه هم چک کرده بودم).. ولی چون این قیمت روش بود مجبورن که به همون قیمت 340 دلار به من بدن...اینجا بود که شانس از نوع اصفهانیش آوردم..
حالا کلی دارم با مونیتور جدیدم حال میکنم...
جدا چند تا چیزه که هیچی نمیتونه جاشو بگیره.. یکیش توالت خونه خود آدم... یکیش تختخواب خود آدم.. یکیش هم کامپیوتر خود آدم...
Posted by farshad at 18:35 0 comments